سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

بیست و سوم

    نظر

روزها گر رفت گو رو باک نیست

تو بمانی ای که چون تو پاک نیست

داشتم به این فکر می کردم که ادبیات ما چقدر پر است از احترام به پدر و مخصوصا مادر. زندگی عارفان زیادی گره خورده با احترام بسیار به مادر و رسیدن به مقام های متعالی. مادر و پدر احترامشان واجب است فرقی نمی کند در حقت عدالت داشته باشند یا نه، خوب تربیتت کرده باشند یانه، وظایفشان را خوب انجام داده باشند یانه. اگر حتی با ندانم کاریهایشان آینده بچه ها را هم خراب کنند باز واجب شده که به پدر و مادر بی احترامی نکرد و گرامیشان داشت.

علتش را حالا که خودم مادر هستم می فهمم. باید بیشتر هوای پدر و مادرم را داشته باشم. حالا تواناییشون کمتر شده و کم حوصله هستند.  روزهای زیادی از دست رفته جوانتر بودم،مجرد بودم و وقتم آزادتر بود، اما امیدوارم بشود جبران کرد. خدایا به من لیاقت خدمت کردن به این دو بزرگوار رو بده.

با دخترک درس خواندیم بهتر از دیروز بود. باید ادامه بدهم خدایا منو ثابت قدم کن.

امروز داشتم برای ادامه کمی سست می شدم دنبال یک انرژی تازه‌ام یک شروع دوباره در دل یک شروع. دلم نمی خواد این وسطا از روی عادت و سرسری برسم به روز چهل. دوست دارم هر روز تازه باشم و کارهام آگانه نه طوطی وار.

فردا باید شروع کنم کاری را که مدتهاست پشت گوش می اندازم.صبح خیلی زود و تا ساعت 7 تمامش کنم. همین میشه انگیزه من برای در جا نزدن و باز بلند شدن و استوار به جلو رفتن


بیست و چهار

    نظر

دارد تعداد روزها به نصف می رسد و هنوز تا انسان شدن راه باقی است

کارم انجام نشد، بعد از نماز صبح بیدار ماندم. با دخترم درس خواندیم هعیی بد نبود باید خیلی بیشتر از اینها تلاش کنم.

به کمک مادرم رفتم چقدر این سالها ازش غافل بودم و متوقع.

باید برای همه کارهای خوب در اولویت برنامه بگذارم.


روز بیست و پنجم

    نظر

بیست و پنج روز تا خط پایان

دیروز که با دخترک عصبانی شدم فکر کردم دیگر آدم بشو نیستم که نیستم. صبح بعد از نماز نخوابیدم و با خودم گفتم خدا بیدار است و چه خوب هیچ وقت خوابش نمی گیرد. هیچ وقت برای بیدار ماندن تقلا نمی کند. من اما برای بیداری باید خیلی تلاش کنم.

کاری را که باید انجام می دادم انجام شد و فردا هم تا ساعت 11 صبح کار دیگری باید انجام بدهم. قول که تمامش کنم.

ایده انجام یک کار بعد از نماز صبح خیلی خوب بود یعنی عالی بود. فردا هم همین کار را می کنم.

فردا ساعت حدود 4 و نیم صبح ماه گرفتگی را می شود دید و قرار است با دخترک آن را تماشا کنیم. این روزها خیلی به کوچک و ناچیز بودنم فکر می کنم به اینکه حتی ذره ای هم نیستم و بعد همه چیزها اهمیتشان را از دست می دهند ترس ها می روند. غم ها می روند شادی ها کوچک می شوند و سختی ها رنگ می باند.

 

نوشته ام خیلی پراکنده پراکنده شد اما دوست دارم همینطوری بماند. یک تجربه هم از عصبانیت بگویم

اگر موقعیتی شما را عصبانی می کند و دوست دارید تکرار نشود. حتما سعی کنید آن موقعیت را بارها و بارها ایجاد کنید و سعی کنید عصبانی نشوید. مثلا من سر درس و مشق دخترم عصبانی می شوم. اوایل اصلا به این موضوع نزدیک نمی شدم . اینکه کی مشق می نویسد و کی تمام می کند را بی خیال می شدم و اینکه قشنگ شب قبل امتحان کتاب و دفتر می آورد هم همینطور اما هر بار که با هم درس می خواندیم دعوا بود. امسال تصمیم گرفته ام انشالله هر روز با هم درس بخوانیم تا اولا ببینم دقیقا چیه که منو ناراحت می کنه و دوما هر دو تا با هم راه حل پیدا کنیم و من عصبانی نشم.

 


روز بیست و ششم

    نظر

بیست و شش روز مانده ...

 وارد سومین هفته شده ام و از آنجا که هر هفته قرار بود بر روی یک کار تمرکز کنم این هفته هم باید تصمیم بگیرم چه کار کنم.

تجربه به من نشون داده که اگر قصد انجام کاری دارم باید براش وقت و ساعت هم مشخص کنم. و پیگیرش باشم وگرنه یادم میره یا پشت گوش می ندازم و به راحتی ازش می‌گذرم.

هفته های پیش دو تا کار را گذاشته بودم توی برنامم یکی بعد از نماز صبح بیدار بمانم (از هفته پیش که شاید دوبار بیدار ماندم !!!) و یکی دیگر قبل و بعد از خواب با دخترم وقت بگذارنم تا باآرامش بخوابد و با آرامش بیدار شود.

بیدار ماندن بعد از نماز صبح واقعا وقتی برنامه نداری کار بسیار شاقی است. یعنی با اینکه موقع نماز خواندن کاملا سر حالم اما همین که ده دقیقه می‌گذرد انگار هزار سال است نخوابیدم و خواب به سراغم می اید و چقد هم می چسبد!

دخترم هم عجیب در برابر اینکه بخواهم کنارش بخوابم یا صبح نوازشش کنم مقاومت می کند شبها چون خواب الود است دوست دارد خیلی زود بخوابد و صبح ها همش تکرار می کند بازم می خوام بخوابم لطفا برو!!

حالا من مانده ام و دو تا برنامه خراب و اجرا نشده. بنابراین برنامه سومی را اضافه نمی کنم. برای بیدار ماندن بعد از نماز صبح می خواهم تصمیم بگیرم یک کار خاصی را بعد از نماز صبح انجام بدهم و اینطوری به خاطر همان کار خاص هدف داشته باشم و خودم را روی آن متمرکز کنم شاید به خواست خدا بیدار ماندم. باید یک کاری باشد که فیزیکی باشد مثلا و خیلی به تمرکز و دقت نیاز نداشته باشد دوست دارم بعد از یک ماه بگویم این کارها را همه بعد از نماز صبح  انجام داده ام.

برای دخترم هم باید دوباره از امشب شروع کنم. باید بروم یک کتاب پیدا کنم یا یک برنامه کاملا مشخص داشته باشم چیزی که باعث بشود موضوع برای حرف زدن داشته باشیم اصلا به نظر من خیلی بد است که اعضای یک خانواده موضوعات جالب و جذاب برای گفتگو نداشته باشند. اینطوری یا پشت سر دیگران خوب یا بد حرف می زنند یا به هم گزارش کار می دهند یا به هم غر می زنند و در بهترین حالت سکوت است و هر کس سرش توی کار خودش.باید حتما یک فکری برایش بکنم راحت می شود گفتگوها را جهت داد و مدیریت کرد. هر بچه توی خونه از این گفتگوها خیلی چیزها یاد می‌گیرد. 

اما برنامه‌ها:

برای بعد از نماز صبح: به یک موضوعی علاقه مند شدم و می خوام بعد از نماز صبح فقط مطلب جمع کنم براش یعنی کار فکری نیست و فقط کنار هم می ذارم.

برای دخترم: چون به جدول علاقه دارم چند تا جدول براش دانلود کردم که با هم حل کنیم . یک کتاب قصه هم مدتهاست که توی قفسه داره خاک می خوره فکر کنم مال اندرسن باشه شبی هم چند صفحه از اون رو می خونم.  به علاوه که امسال ریاضیش خیلی سخته و هر روز از ساعت 3تا 4 باهاش ریاضی کار می کنم.

دیروز از تنبلیم نوشته بودم و اینکه کلا هر کاری رو خیلی طولش می دم برای این مرض هم یه فکر کردم انشالله که شفا پیدا کنم! امروز باید یک کاری را کامل تمام کنم. چون کمی وقت گیره انشاالله نهایتا تا فردا ساعت3 میام و می نویسم که تمامش کردم. به خودم قول می دم.


روز بیست و هفتم قربانی عید قربان

    نظر

بیست هفت روز مانده

حتی کمتر از یک ماه باقی مانده.

فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ وَإِلَى رَبِّکَ فَارْغَبْ.  آیه هفت و هشت سوره شرح

آفتی که بزرگترین تهدید محسوب می‌شود داشتن اوقات فراغت خالی است که فکری برای آن نکرده‌ام. مثل سوراخ‌هایی که در یک صافی وجود دارند اگر به فکر پر کردن آن نباشم هر آنچه دارم از آن هرز می‌رود. یکی از رفتارهای من این است که وقتی کار مهمی را به انجام می رسانم خیلی طول می‌کشد تا بروم سراغ کار بعدی و کلا هم در انجام کارها کند هستم. یک جور کمالگرایی در من هست که باعث می‌شود کارم کند پیش برود و البته نتیجه خیلی هم عالی و ایده‌آل نمی‌شود.

از صبح تا حالا باید کاری را انجام می دادم اما نمی دانم منتظر چی هستم. کلا برای شروع همیشه یک جور تنبلی عجیبی دارم. حیف از این همه پتانسیلی که در خودم سراغ دارم اما همین تنبلی و پشتگوش انداختن مانع به فعل رسیدنشان می شود. دیشب داشتم برای کسی می‌گفتم من فلان سال فلان کار را شروع کردم بعد پرسید خوب بعد به کجا رسیدی؟ جواب هیچ جا بود. به شوخی گفت پس خیلی وقتت تلف شده و هدر رفتی. راست می‌گفت. دهه‌های عمرم پر است از برنامه‌های ناب و عالی و بینظیر اما بی سرانجام و ناتمام. مثل موجودات ناقص الخلقه.و پر است از اوقات فراغت به هیچ گذشته.

برای عید قربان خیلی دنبال این گشتم که کدام رفتار زشتم را برای خدا قربانی کنم که به نتیجه نرسیدم اما می‌خواهم همین الان این تنبلی یا شاید بشود اسمش را گذاشت غفلت و پشت گوش اندازی را برای خدا قربانی کنم. حتما که نباید بهترین ها را برای خدا قربانی کرد گاهی وقتها هم می شود بدترین ها را به مسلخ برد و رو به خدا کرد و گفت خدایا من اخلاق زشتم را رفتار ناپسندم را در راه تو و برای تو می‌کشم. به خاطر رضای تو سختی ترک رفتارهای بیهوده و باطل را به جان می خرم. خدایا از من بپذیر