سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

بیست و هفت و بیست و هشت

    نظر

باید بگم که از رفتارهام تا حد زیادی رضایت دارم. با اینکه به قسمتهای مهمی از برنامم نرسیدم با اینکه زمانبیندیم مشکل داره. با اینکه هنوز ساعت خواب و بیداریم تنظیم نشده.

همه این رضایت درونی  به برکت تمرین با تقوا بودن هست.

لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ کَانَتَا عَلَى عَبْدٍ رَتْقاً ثُمَّ اتَّقَى اللَّهَ لَجَعَلَ لَهُ مِنْهَا مَخْرَجاً وَ رَزَقَهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ.
 

اگر آسمان ها و زمین راه را بر بنده اى ببندند و او تقواى الهى پیشه کند، خداوند حتما راه گشایشى براى او فراهم خواهد کرد و از جایى که گمان ندارد روزى اش خواهد داد.

عیون الحکم و المواعظ

البته دلیل نمی شود که از خودم راضیم دیگر برنامه را رها کنم از همین الان باید دنباله برنامه ام را اجرا کنم. و تنبلی و سستی را کنار بگذارم.


بیست و شش

    نظر

تقوای الهی ........

چند ماهی می شد که به خانه تازه اومده بودیم و همه می دونستن قبلش چقدر سختی کشیدیم، برای پیدا کردنش و برای همه چیز ........

کم کم مهمونها برای تبریک گفتن پیدا شدن. هر کدوم با یک کادو. اصلا انتظار کادو نداشتم. می گفتم واقعا لازم نیست کسی کادو بیاره این پیچیدگیها باعث می شه روابط کم و سخت بشه و همه به تکلف بیافتیم. اما خوب کسی گوشش بدهکار نبود

در میون کادوها یکیشون خیلی جلب توجه می کرد. یک دست کاسه بلوری ارزون قیمت از طرف کسی که فامیل نزدیک محسوب میشد! کسی که وضع مالی خوبی داشت کسی که هیچ انتظاری ازش نداشتم کادو بیاره اما حالا که آورده بود یه جورایی منو سردرگم کرده بود. اونقدر جا خوردم که حتی تشکر هم نکردم...........

توی سرم یک نفر نشسته بود و یک ریز حرف می زد یک کادو که قیمتش از یه جعبه شیرینی هم کمتر بود! منظورش چی بود!؟ من که هرگز روم نمیشه یه همچین کادویی بدم به کسی یعنی ممکنه دست خالی برم اما یه دست کاسه بلوری که شاید زیر ده هزار تومان قیمت داره!! هرگز کادویی نیست که من بدم. من که گفته بودم کسی کادو نیاره. آخه این چیه آورده  جا گیر و بلا استفاده و به درد نخور.

سعی کردم فراموش کنم اما هر بار یادش می افتادم ناراحت می شدم.

اینها مال قبلتر بود که تقوا توی زندگیم خیلی کمرنگ بود. حالا همون آدم خونه خریده. می شد مطابق رویه قدیمم مقابله به مثل کنم یه چیزی بخرم توی همون مایه ها. به درد نخور و ارزون برای اینکه بفهمه من از دیدن کادوش چه حسی داشتم. می شد اصلا به روی خودم نیارم که طرف خونه خریده .... می شد زیر سیبیلی رد کرد و ندید گرفتش و بی خیال کادو شد. یا می شد بر عکس یه کادوی گرون بخرم تا متوجهش کنم چجوری کادو می برن. تا شرمنده بشه. تا یاد بگیره کادو چیه.

اما حالا چی؟

حالا که قراره راهنمای من تقوا باشه چه این بازیها بی معنی و بچه گانه است! چه همه چی کوچیک و بی ارزشه. چقدر راحت می شه فراموش کرد و گذشت. چه با انصاف شدم. از کجا معلوم اون کادو رو برای ناراحت کردن من آورده باشه. مگه نه اینکه چند وقت قبلش به مناسبت دیگه ای کادوی خوبی آورده بود. از کجا معلوم شاید اون کادو از نظر اون خیلی هم به درد بخور و کاربردی بوده؟ اصلا مگه قرار نیست ملاک رفتار من تقوا باشه مگه قرار نذاشتم دیگه ملاک رفتارهام رفتار دیگران نباشه؟

جواب راحته وقتی قراره تقوا راهنمای من باشه. حالا می رم یه کادوی مناسب می خرم که ازش استفاده کنه و کاربردی باشه. قیمتش گرون یا ارزون برای جنگیدن و مقابله به مثل نیست. برای ادب کردن و کینه افروزی نیست. دلم صافه و هیچ کینه ای ازش ندارم. اصلا مطمئنم این موضوع یه سو تفاهمه. می رم یه کادو می خرم و می رم مهمونی و خوش می گذرونم حیف ذهنم نیست درگیر موضوعات به این کوچیکی بشه حیف سلامتی روح و روانم نیست درگیر این چیزهای پیش پا افتاده بشه. حیف دل من نیست که جای افکار غیر خدایی بشه؟


بیست و چهار و بیست و پنج

    نظر

بیست و چهارمین روز هم گذشت و امروز روز بیست و پنجم است.

حس آدمهای چاقی را دارم که رژیم گرفته اند و وزن کم کرده اند اماحالا دیگر وزنشان ثابت مانده و پایین نمی آید و تا وزن ایده آل هم هنوز خیلی راه در پیش دارند. خسته شده اند و با خودشان می گویند اصلا اضافه وزن دارم که دارم ....... حال من البته کمی از آنها متفاوت است چون اولا ترازویی ندارم که ببینم چقدر از عادتها و رفتارهای غلطم عوض شده. هر چند می دانم که خیلی چیزها هست که هنوز باید تغییر کند. و ثانیا این تفاوتها را نمی شود رفت در آینه دید. به به و چه چه کرد و انرژی گرفت و گفت خوب همینطوری ادامه بدهم آدم ایده آلی که در ذهن دارم می شوم.

شاید هم ترازویی باشد و من بیخبرم. خلاصه که نیاز به انرژی بیشتری دارم. یک روزهایی بود که آنقدر مستمر دعا کرده بودم که استجابت دعایم را خوب درک می کردم آنقدر مستمر روی انجام کاری تمرین کرده بودم که فکر می کردم محال است آن کار را ترک کنم. آنقدر از انجام عمل خوبی سرشار از حس خوب شده بودم که می گفتم امکان ندارد دست از این کار بردارم.  اما حالا باز دارد وقفه می افتد و آن حالت یو یو دارد برمی گردد و من بر می گردم به جای اولم.

تردید آفت همه چیز است. حتی یک تردید کوچک یک خراش در اراده ایجاد می کند همان خراش کوچک روی اراده باعث می شود کاری بر هم بریزد و دیگر جلو نرود. چطور باید جلوی اینها را بگیرم. من که اینهمه انرژی داشتم و اینهمه از انجام برنامه ام شاد بودم و خرسند و غرق رضایت چطور الان اینهمه بی انرژی شده ام؟

باید یاد آوری کنم که زندگی من حتی با سه ماه پیش هم قابل قیاس نیست. خیلی آرامترم خیلی مهربانتر خیلی با توجه تر اما متاسفانه از بس با معیارهایی که برای خودم در نظر دارم دورم که اینها مرا راضی نمی کند.

خلاصه اینکه نیاز به یک خانه تکانی ذهنی و حرکتی دارم. ذهنم باید از همه تردیدها و فکرهای تنبل کننده و کسالت آور خالی بشود. بعد هم باید باز یک نگاهی به برنامه ام بیندازم و با انرژی خیلی بیشتر جلو بروم.

 

این هم نمونه ای از کارهایی که این مدت انجام داده ام برای روحیه بخشی به خودم

1- دیگر خیلی راحت از رنجش هایم می گذرم انگار یک بخشی در مغزم فعال شده که دائم می گوید ای بابا بی خیال و من خیلی راحت از حرفها و رفتارهای دیگران رد می شوم. این رد شدن را خیلی دوست دارم.شاید این تاثیر آیه انک میت و انهم میتون سوره زمر باشد که چه روزها خواندنش اشکم را جاری کرده. تو می میری آنها هم می میرند. یک روزی می آید که هیچ کدام از ما نخواهیم بود و هر کدام در دل قبرستانی خلوت و ساکت جای می گیریم. اینکه تو چه گفتی و من چه کردم و حرفت نیش دار بود و رفتارت دردآور اینکه من تلافی کردم و سر جایت نشاندم همه و همه چه پوچ و بی مقدار خواهد شد. چه رنجشها کوچک خواهند شد و چه تنهایی آدم در برابرعظمت مرگ کارهای بیهوده را پررنگ می کند.

2- حتی خیلی کمتر عصبانی می شوم. باز همان قسمت مغز فرمان می دهد ای بابا ول کن حوصله داری آخرش که چی!!!

3- نظم و ترتیب خانه خیلی خوب است از پاشیدگی های چند سال قبل اصلا خبری نیست الحمد الله.

 4- زبانم را به جز چند مورد خیلی خوب کنترل کرده ام اما امان از آن چند مورد که مرا بیچاره کرده و باعث شده فکر کنم تا آدم شدن فرسخ ها راه است.

5- خیرخواه تر شده ام. بی چشمداشت. قبل ترها هر کار خوبی مرا متوقع می کرد. انتظارم از طرف مقابل بالا می رفت. تا آنجا که حتی گاهی وقتها از خیر کار خوب میگذشتم چون می دیدم آدمی نیستم که بعد طلبکار نشوم. اما حال چون برای خدا انجام می دهم و نتیجه اش را به خدا واگذار می کنم کمتر از بندگان خدا طلبکارم.

تقوا تقوا تقوای الهیم آرزوست. کاش زندگی من پر از تقوا باشد. بیدار شدنم خواندنم خوردنم خوابیدنم تربیت بچه ام رفتار با همسر و مادر و پدر همه از تقوا باشد.

اگر گذرتان به اینجا افتاد دعایم کنید تا لذت با تقوا بودن را بچشم....


بیست و سه

    نظر

اول راه را خیلی خوب شروع کردم حتی در شرایط مختلف هم خوب توانستم مدیریت کنم. حالا مسیر از نیمه گذشته. خداوند خودش را در همه حال نشان داده. یار از در و دیوار در تجلی است یا اولی الابصار....

اما نمی دانم چرا با اینهمه تنبلی دارد می آید که بماند. دیشب برای اولین بار کاری را که تا بیست و یک روز کامل انجام داده بودم نتوانستم انجام بدهم... و خیلی افسوس خوردم. یک جدول دارم که کارهایی را که باید در این چله می کردم در آن تیک می زنم. یک کارهایی را خیلی عالی انجام داده ام. کارهایی که زمانی برای من تقریبا محال بود به طور مداوم انجام داده ام در شرایط سخت انجام داده ام انشالله که خدا قبول کند.

اما یک کارهایی است که سخت نبوده اما نمی دانم چرا همش قرمز خورده و انجام نشده. حالا حدود هفده روزی که باقی مانده را اختصاص می دهم به همانها. به آن کارهایی که بی وقفه منفی گرفته ام. باید روی ذهنم کار کنم و روی آنها حسابی تمرکز کنم.

خدایا کمکم  کن همه کارم فقط برای خودت باشد.


بیست و یک و بیست و دو

    نظر

روزها با چه شتابی می گذرند.

دیگر به یقین رسیده ام که برای خو کردن به هر کاری باید در ذهنم آن کار را بپذیرم. در ذهنم مصمم به انجامش باشم و حتی کوچکترین تردیدی در انجامش به دل راه ندهم. امان از این تردیدهای کوچک که کاری را که با چه تداومی انجامش دادم شکست......

آدمهایی که کارهای بزرگ را به راحتی انجام می دهند آدمهایی هستند که اول از همه به انجام کارشان یقین دارند و بعد هیچ تریدی و ترسی را در ذهنشان راه نمی دهند.

باید بیشتر تمرین کنم ......