سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

سی و پنج

    نظر

در دل یک شب زمستانی هستم. خدایا شکرت خانه ای گرم دارم و شام گرم خوردم و حس خواب آلودگی شیرین دارد می آید. خدایا شکرت که از یاد آنهایی که بیرون از خانه جایی ندارند و غذایی نخورده اند و لباس کافی ندارند غافل نیستم. خدایا شبهایی بوده که خانه سرد بوده، شام از گلویم پایین نرفته و اضطراب خواب و خواب آلودگی و شیرینیش را از یادم برده. خدایا شکرت که همان شبها هم یاد تو مثل گرمایی از دوردستها پیدا شد و گرمم کرد. خدایا شبهای زیادی ناراحتی، غصه و غم روزهای رفته و نیامده خوابم را ربوده و سردی زمستان را چند برابر کرده اما شکرت که یادم مانده و باعث می شود قدر این شبهای آرام را بدانم.

خدایا کمک کن روزهای سختی و تلخی و عسرت هم یاد تو باشم و یادم نرود با هر سختی آسانی است. خدایا کمک کن یادم بماند مال و جان و فرزند و عزیزان امانتهای عزیز تو هستند مراقبشان باشند و بدانم صاحب آنها تویی و همه در معرض امتحان الهی

خدایا از این چله فقط پنج روز مانده و سفر چهل روزه رو به پایان است. خدایا کمک کن وقتی روزهای عمرم رو به پایان است حسرت زده و پریشان و پشیمان نباشم.

 


یکشنبه سی و سه

    نظر

دیروز همین که آمدم چند کلمه ای را که نوشته بودم بفرستم با یک تلفن صد تا کار ردیف شد و من حتی فرصت نکردم متنم را بفرستم. بعد تا ظهر و بعد از آن باز هم یک برنامه دیگر به من تحمیل شد. بعدتر هم خواب آلوده بودم یک چرتی زدم، شب آمده بود خانه شکسته بسته مرتب شد تا سر وقت شام حاضر باشد و بعد هم کتاب خواندن و خواب......... چرا واقعا چرا اینهمه بی برنامگی. باید تعارف را باید کنار بگذارم و به کسانی که می زنند در کاسه برنامه های من بگویم نه من کار دارم برنامه دارم خواهش می کنم دست بردارید از سرم برنامه های من به اندازه کافی شکننده و آسیب پذیرند اگر ممکن است یک فشار دیگر هم از بیرون بر تن خسته برنامه ریزی های سست من نزنید..............


سی و دو

    نظر

امروز سی و دومین روز است.

مثل سربازی هستم که همزمان در هفت تا جبهه می جنگد. دوست دارم زن خانه دار خوبی باشم، با برنامه تمیز منظم منضبط، دوست دارم مادر خوبی باشم، با صبر و حوصله آرام مهربان، برای بچه وقت بگذارم کتاب بخوانم حرف بزنم برای  پارک و کتابخانه و ورزش همراهیش کنم. دوست دارم انسان موفقی باشم بیاموزم، ورزش زبان و هزار تا چیز دیگر دوست دارم برای خودم کتاب بخوانم. دوست دارم فرزند خوبی باشم به پدر و مادرم مرتب سر بزنم احوال خواهر برادرها را بپرسم. دوست دارم دوست خوبی باشم به دیگران کمک کنم همسایه خوبی باشم، فامیل خوبی باشم، همسر خوبی باشم...............

اما آیا واقعا می شود به همه اینها با هم رسید. میشود در همه جبهه ها حضور فعال داشت!

بارها شنیده ام آدمهای بی برنامه می گویند وقت نمی شود! من که برنامه دارم!

چند تا چیز با هم توی ذهنم است یکی اینکه ذهن به سکوت نیاز دارد آیا با انجام چند تا کار همزمان و پی در پی جایی برای ایجاد این سکوت می ماند. دوم اینکه آیا تمرکز روی یک کار و رها کردن بقیه بهتر نیست؟؟؟ اگر اینطور باشد باید سالها بگذرد تا بشود به چند تا کار رسید. واقعا سر در گم هستم. در حال حاضر قرار بود دخترک به ورزش برود و کلاس زبان و شبها برایش قصه بخوانم و روزی یک صفحه ریاضی. اما قصه خواندن هر سه چهار شب یک بار کنار گذاشته می شود. چون شام دیر خورده میشود. یا حواسم نیست یا دخترک خسته به خواب می رود قبل از اینکه فرصت کتابی باشد.

ریاضی هم به خاطر ورزش امکان پذیر نیست. یعنی روزهایی که می رویم ورزش مشقها می ماند و دیگر فرصتی برای حل مسائل ریاضی ولو یک صفحه هم نیست!

کارهای خودم هم که نگو قرار بود مراقبه کنم. وقتی صبح خیلی زود بیدار میشوم و خیلی زود مراقبه می کنم دائم چرت می زنم و اصلا مراقبه نمی شود. دیرتر هم بیدار می شوم کارها می ماند. ساعت مشخصی برایش ندارم. به زبان و کتاب خواندن هم که اصلا این روزها نرسیده ام. اگر شب بیدار بمانم صبح از کارها جا می مانم اگر صبح زود بیدار شوم باید شب هم نسبتا زودتر بخوابم.

الان یک فکری به ذهنم رسید که البته خیلی فکر جدیدی نیست. همان فکر قدیمی است برای هر کاری ساعت تعیین کنم. می دانم که یک چالش بسیار بسیار بزرگ برای من است که هر کاری را سر ساعتش انجام بدهم. حتی شاید بزرگترین چالش زندگی من و چیزی که بتواند زندگی مرا به طرز بسیار خوبی متحول کند. این هفته تمرکزم را می گذارم روی انجام دادن هر کاری سر ساعتش امیدوارم جواب بدهد و بشود چند تا هندوانه را با یک دست بلندکرد.

پ ن: هفته پیش هفته صحبت کردن با صدای آرام و شمرده شمرده بود . عالی بود معجزه آسا حتی. وقتی وسط داد و بیدار دخترک من با صدای خیلی آرام و شمرده حرفم را می زدم او هم مجبور بود آرام بگیرد تا صدایم را بشنود. ما آینه بچه ها هستیم و باید نقش آینه را خوب بازی کنیم بچه ها ما را می بینند و بعد تکرار می کنند . شمرده و آرام حرف بزنم، مرتب و زیبا لباس بپوشم آرام غذا بخورم خوشبو باشم و مهربان و مرتب همه می شود الگوی دخترکم. و برعکس هم همان است. هر چه کنم دخترک ضبط و ثبت خواهد کرد.


جمعه سی و یک

    نظر

مهمان بودیم. ننوشتم. باید برای نوشتن هم یک ساعت مشخص در نظر بگیرم که اینهمه به تاخیر نیفتد.

روز جمعه هم گذشت دوست دارم با برنامه تر بگذرد دوست دارم حالا که همین یکی دو روز آخر هفته همه دور هم جمع هستیم حداکثر استفاده را بکنیم. اما یک جوری آلودگی صوتی است از اولش. تلویزیون،کارهای عقب افتاده همسر که روز تعطیل برایش واقعا تعطیل نیست دخترک که بریز و بپاش می کند و ما که چاره ای جز داد و بیداد برای اثبات حرفمان پیدا نمی کنیم.

چند روز پیش از شوهرم خواستم که کمی بیشتر با هم حرف بزنیم از موضوعات مهم و بچه را بیشتر به حساب بیاوریم وقتی ببیند طرف صحبت ماست وقتی درباره کارها و رفتار و افکار و حتی خوردنی ها باهاش حرف بزنیم او هم وارد بحث می شود و چیز یاد می گیرد.فکر می کنم یکی از اشکالات اساسی تربیت ما و اصولا یکی از اشکالات روابط ما در خانه این هست که کم با هم می نشینیم بحث و گفتگو کنیم. گاهی وقتها هر کس حرف خودش را می زند یعنی حرف می زنیم که گفته باشیم یا چیزی را تعریف می کنیم که البته همه هم خوب به حرف هم گوش نمی دیم یا در باره دیگران ( حالا غیبت نه) اما در بارشان حرف می زنیم. درباره کارها و برنامه هایمان کمتر حرف می زنیم. باید یک فکری هم برای این بکنم.

الان چند روز است سالاد را وارد برنامه غذایی کرده ام. خوشبختانه اهالی خانه استقبال کرده اند و می خورند. باید یک راه حل برای کم کردن و جایگزین کردن سس بکنم. با اینکه روغن زیتون و آبغوره و آبلیمو هست اما باید صبور باشم و انتظار نداشته باشم دو سه روزه همه مجاب بشوند سس نخورند.کمی که پیش رفت دوست دارم بقیه چیزها هم اصلاح بشود. خوشبختانه میوه و آبمیوه می خوریم و فقط باید کمی نظم و ترتیب به آن بدهم. الان بزرگترین دشمن خانه ما عدم تداوم و پیوستگی در کارها ست. و من به شدت بهش نیازمندم!!!