سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

سی

    نظر

امروز سی امین روز است.

متاسفانه مدتی است برنامه نوشتن در شب را فراموش می کنم. صبح که بیدار می شوم خانه را مرتب می کنم و بعد کارهای دیگر یکی بعد از دیگری بعد هر چه پیش آمد خوش آمد می شود و می بینم که وقت می رود و برنامه های اصلی باقی مانده است.  خیلی خیلی دوست دارم عادت کنم به برنامه ریزی از شب.

فکر می کنم عوض کردن عادت مثل نگه داشتن نفس زیر آب است . هر بار باید صبر کند حتی شده یک ثانیه بیشتر بمانم.

امروز روز پنج شنبه است. اهالی خانه اینجا هستند. گفته بودم زن ستون خانه است. بهترین زمان هم برای جا انداختن رفتارهای خوب و درست همین جور وقتهاست. که همه هستند. چند وقتی است که مرتب میوه و سبزیجات می خوریم. دارم عادتهای غذاییمان را اصلاح می کنیم. در کنار عادتهای رفتاری البته.

روزهای پنج شنبه یاد همه رفتگان هستم مخصوصا آنهایی که حقی به گردنم دارند.

روزهای پنج شنبه آنهایی که هنوز هستند را فراموش نمی کنم. مرده پرستی عادت زشتی است و باید زنده ها را تا هستند با همه خوبی ها و بدیهایشان دریابم.


چهارشنبه بیست و نهم

    نظر

سلام

روز بیست و نهم هم گذشت دیشب نشد بنویسم. رور پرکاری بود. خانه نبودم. خوشحالم وقتم را برای پیشرفت دخترک صرف می کنم . دارم یاد می گیرم از لحظاتم لذت ببرم. مسیر خانه تا کلاس را غرق لذت و شادی باشم و از این روزهای خوبی که می گذرند و بعد به خاطره ای بدل خواهند شد نهایت استفاده را ببرم. از آفتاب از باران از سرمای هوا موقع برگشت به خانه از عبور از جلوی مغازه‌های رنگارنگ، از رد شدن از انبوه رهگذران لذت ببرم. این روزها می گذرند پس باید به بهترین شکل بگذرند و آرشیو بشن. دوست ندارم وقتی برگشتم به گذشتم از هم زدن خاطرات حالم بد بشه. دوست دارم یه نفس راحت بکشم که به سلامت از همه لحظات و امتحانات گذشتم.

آرام صحبت کردن را ادامه می دم. معجزه می کنه. وقتی دخترک عصبانی و پرخاشگر می شه من آرام و شمرده حرف می زنم. وقتی صداش بلنده و من صدام آرومه مجبوره آروم حرف بزنه تا صدای منو بشنوه.

خدایا تداوم در کارهایم آرزوست............


بیست و هشتم توبه

    نظر

سلام بر بیست و هشت

خدایا چطور می تونم از تو سپاسگزاری کنم؟ چطور می تونم نعمتهای زیادت رو بشمرم و شکر بگزارم. خدای مهربان من ممنونم که چشمهای کورم را داری باز می کنی به نور خودت. ممنونم که کمک کردی از خواب غفلت بیدار بشم. خدایا من دارم به یک باور جدید در زندگیم میرسم اینکه بدی و شر هیچ حقیقتی نداره هر چه هست نیکی مطلق از طرف توئه. اینکه جهان همش عشقه و محبت تو. خدایا به هر جا و هر چیز که نگاه می کنم تو هستی.  اینکه هر غمی از راه برسه هر چقدر بزرگ هر چقدر سنگین تو هستی تو که بشه بهت تکیه کرد و نترسید. اینکه هر چه از دوست رسد نیکوست. خدایا به من کمک کن. من هنوز اول راهم. وقت زیادی را هدر کردم. راه های زیادی هست که نرفتم. راه های اشتباهی هست که رفتم و زمان می بره تا برگردم. خدایا به درگاه تو بر می گردم یک بار دیگه تو به می کنم. خدایا کمکم کن، پناهم بده. کمک کن در سختیها این چیزهایی که الان با همه وجود بهش معتقدم فراموشم نشه. خدایا کمکم کن هیچ وقت گمت نکنم. نترسم و یادم نره تو هستی نزدیک نزدیک نزدیک نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ

خدایا توبه می کنم از اینکه قدر اینهمه نعمت بیشماری رو که به من دادی ندونستم. متاسفم از اینکه قدر محبتهای پدر و مادرم رو ندونستم. متاسفم به خاطر اینکه به من نعمت مادری عنایت کردی اما قدرش رو ندونستم با بی حوصلگی و عصبانیت و بی برنامگی با بچم رفتار کردم. خدایا به من همسری با خصوصیات خوب دادی اما من از روی غفلت و نادانی فقط دست گذاشتم روی اون چیزهایی که نمی پسندیدم و سالها از زندگی شیرین و گرم عقب افتادم. متاسفم از اینکه سرپناه دارم شبها جای گرم می خوابم و راحتم غذا و آب دارم و نزدیک عزیزانم زندگی می کنم اما آنقدر که باید شکرگزار، راضی، خوشحال و قانع نبودم. خدایا متاسفم که برنامه برای پیشرفت روحی و معنوی خودم ندارم.  متاسفم که در شبانه روز ساعتها هدر می دم ام شبها برای مناجات با تو یک ساعت وقت نمی گذارم. متاسفام که با همه نشانه هایی که برای من می فرستی من خودم رو با افراد دیگه که چه بسا تجربه من رو ندارند مقایسه می کنم و از تو غافل می شم. خدایا می دونی چقدر پشیمانم از رفتارهای ناشایست، عصبانی، بی حوصله و بی توجه با بچم، با همسرم با نزدیکانم.... خدایا شاهد باش حالا دیگه از ته ته قلبم پشیمانم و  از تو عذر خواهی می کنم. خدایا خاطراتی هست که از یادآوری اونها خیلی ناراحت و غمگین می شم کارهایی هست که از سر نادانی، خودخواهی، جاه طلبی و ... انجام دادم منو ببخش اما شاهد باش که از این زندگی باری به هر جهت، از بیهودگی از خوب نبودن خسته شدم.
متاسفم که وقت و جوانی به من دادی اما من هدرش کردم. متاسفم که قدرش رو ندونستم و سالها عقب افتادم. خیلی انررژی و وقت هدر کردم اما تو ببخش. خدایا به من فرصت بده جبران کنم. از تباهیها بیام بیرون و به سمت نور برم. کمک کن آشفتگی روحی و ذهنی و جسمیم رو سرو سامان بدم. کمک کن به اهالی خونه آرامش بدم، یادشون بدم اون چیزهایی که لازمه بدونن، خدایا شاهد باش که همین لحظه که نزدیکه اذانه ظهره عاجزانه ازت می خوام به من فرصت جبران بدی. خدایا از تو میخوام گناهان و اعمال زشتم من و اطرافیانم را گرفتار بلا نکنه و زندگیمون رو تباه نکنه. خدایا عاجزانه ازت می خوام جز خاسرین نباشم. لحظه مرگم آرامش داشته باشم و بگم خدایا شکرت به سلامت و عافیت زندگی کردم. خدایا کمک کن لحظه مرگم نگران اثر بد اعمالم بر بازماندگانم نباشم. خدایا کمک کن میراث من برای اونهایی که بعد از من میان اخلاق زشت و ناشایست و رفتار باطل نباشه. خدایا کمک کن خوب زندگی کنم و در صلح و سازش با خودم با اطرافیانم و با همه موجودات عالم باشم. خدایا یعنی ممکنه دعای من مستجاب نشه؟؟!!!


بیست و هفتم آغاز زندگی با عشق

    نظر

روابطم با دخترک وارد فصل جدیدی شده. فصلی که لحظه به لحظه اش را می نوشم. سعی کردم عامل هر کاری و هر عکس العملی و هر حرف و برنامه ای فقط عشق و محبت باشه . نه تنها برای دخترک بلکه برای هر کاری. اگر خانه را تمیز می کنم از عشق و محبت بی حساب و بی توقع باشه. اگر غذا درست می کنم اگر بیرون می رم اگر انتقاد می کنم اگر قراره تنبیه کنم اگر قراره حتی راه برم فقط نیروی محرکه من عشق باشه و بس. همون چیزی که بی نهایت بار شنیدم خدا به بنده هاش داره. 

تصمیم گرفتم حتی اگر قراره با دخترک درباره رفتارهاش حرف بزنم فقط از سر عشق باشه نه از عصبانیت و خشم و بی حوصلگی.

چند روز پیش قرار بود بریم بیرون درست وقتی از خونه خارج شدیم دیدم لباسهاش خیلی کمه شال گردن برنداشته و از سرما داره می لرزه.....درونم عصبانیت می خواست شعله بکشه. فرصت نبود برگردیم خونه. اتوبوس را از دست می دادیم. رفتن به اون شکل هم خوب خیلی سخت بود مخصوصا موقع برگشت که هوا سردتر هم بود و از جای گرمی بیرون می اومدیم. خیلی سعی کردم واقعا آروم باشم. آروم موندم رفتیم توی راه بهش گفتم عزیزم دیدی چقدر سرده؟  از این به بعد مواظب خودت باش حتی اگر من حواسم نبود شال و کلاه و دستکش بردار. برگشتن هم زنگ زدم پدر بیاد دنبالمون و همه چی حل شد.

اما من تداوممم آرزوست اینکه حداقل ده روز بتونم بدون وقفه این کار را ادامه بدهم. با عشق و دوستی و محبت .

اینکه این رفتارم با دخترک اونقدر تداوم داشته باشه که اون هم باورش بشه عشق منو. دوست دارم انسان باشم و بزرگ و بزرگوار. آدم اگر در حق عزیزترینهاش نتونه با عشق خالص رفتار کنه، پس در برابر خلق خدا چه کار می کنه؟

خلاصه دارم با بغضی در گلو می نویسم از اینکه چرا چرا و چرا اینهمه سرعتم کمه. دیشب به همسرم می گفتم در فضیلت خیلی اعمال شنیدم اما همون اعمال رو که انجام می دم انگار برای من اثر نداره. می دونم که وسوسه شیطانه دیگه به تجربه به من ثابت شده که خیلی وقتها با گذر زمان متوجه اثر اعمالمون چه خوب و چه بد میشیم اما خوب من انتظار دارم خدا یک نشونه به من بده یک نشونه که ته دلم از عشق گرم و روشن بشه. که انرژی جدید و تازه ای بگیرم. سردرگمم امیدوارم عشق کمکم کنه.

برای این هفته قرار بود من با صدای آروم حرف بزنم. واقعا حرف زدن شمرده شمرده و با صدای آروم معجزه می کنه. نمیشه با صدای آروم و شمرده حرف بزنی و عصبانی باشی. نمیشه با صدای آروم و شمرده حرف بزنی و کسی رو عصبانی کنی. حتی وقتی یکی هیجان خشم و عصبانیت باعث شده بلند و بد حرف بزنه با شمرده حرف زدنت اروم میشه. دارم رعایش می کنم تا انشالله همه چی رو به راه بشه.

راستی قرار شده میوه و سبزیجات زیادی را وارد رژیم غذاییمون بکنیم که باعث بشه کمتر روغن و گوشت بخوریم. باید برم دنبال دستور سالادهای مختلف. این هم یک تحول جدید در داشتن یک خانواده سالم.

 


یکشنبه بیست و ششم

    نظر

دیروز باز بی برنامگی کار دستم داد، نشد اینجا را به روز کنم و با تاخیر می نویسم. شام هم دیر خوردیم و ظرفها برای چندمین شب متوالی موکول شد به روز بعد.......

اما من اینجا هستم پابرجا و استوار تا دوباره کمر همت ببندم و همه چیز را دوباره سر و سامان بدهم. خوشبختانه یاد گرفته ام که اگر یک چیزی خراب شد و یک جای کار لنگید کلش را به حال خود رها نکنم. حالا یکی دو شب فرصت نشده ظرف بشویم و آشپزخانه مرتب کنم اما دلیل نمی شود رویه ای را که این همه برای انجامش حوصله به خرج داده ام رها کنم.