سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

روز سی و پنجم

    نظر

یادداشت دیروز را با تاخیر امروز می نویسم.

دیشب بعد از خاموش کردن کامپیوتر یادم افتاد باید می نوشتم!

می خواهم امروز درباره تجربه‌ام درباره مراقبه بنویسم. بیش از سه ماه است که مرتب صبح‌ها بعد از بیدار شدن از خواب مراقبه می کنم.  زمانم را هم از پانزده دقیقه به بیست دقیقه رسانده‌ام.

قبل از اینکه مراقبه را تجربه کنم خیلی درباره فواید آن در کنترل خشم و احساسات دیگر خوانده بودم. حتی خوانده بودم چقدر روی سلامتی و درمان انواع بیماریهای روحی و جسمی موثر است. همین باعث شده بود که بخواهم تجربه کنم.

اوایل اصلا آسان نبود. به محض اینکه چشمهایم را می بستم و سعی می کردم آرام بگیرم بدنم می خارید، پایم خواب می‌رفت و در بهترین حالت به یاد چیزی می افتادم و حسم عوض می شد. اما ادامه دادم .

نمی دانم چقدر طول کشید شاید بیشتر از یک ماه تا کم کم بدنم آرام شد. اما فکرها نه. از آنجا که طبق اصول مراقبه باید خیلی آرام و ریلکس باشیم و سعی نکنیم چیزی را کنترل کنیم یا حتی تصمیم نگیریم به چیزی فکر نکنیم . به افکار اجازه می دادم بیایند و خودشان را نشان بدهند. بعد سعی می کردم رهایشان کنم و در آنها غرق نشوم. فقط نگاه کنم و حسم را دخیل نکنم. یعنی اگر غمگین بود فقط نگاه کنم. و اگر شاد و هیجان انگیز رهایش کنم و عبور کنم. این هم آسان نبود گاهی وقتها می دیدم در تمام طول مراقبه فقط نشسته ام و دارم فکر می کنم و غر ق می شوم. اینها هم الان رفته. خیلی اوضاعم بهتر شده. آرامتر هستم و همینطور ادامه می دهم. ساعت مراقبه را هم کم کم دارم منظم می کنم. مراقبه یک رفتار است که در تمام طول روز باید آن را انجام داد. من هنوز در ابتدای راهم نمی توانم در تمام روز در زمان حال زندگی کنم. مثلا وقتی ظرف می شویم فقط به ظرفها و تمیز شدنشان فکر کنم. وقتی دارم غذا درست می کنم فکرم روی غذا متمرکز باشد نه کاری که قرار است بعد از آن انجام بدهم. وقتی تلویزیون نگا می کنم نگران کارهای انجام نشده نباشم. 

خوانده ام که مراقبه بسیار لذت بخش و تجربه ای عالی است اما هنوز برای من اینطور نشده و باید بیشتر ادامه بدهم.

 


روز سی و ششم

    نظر

صداهای توی سرم آرامترند و من خوشحالم. رام کردن فکرهای آشوب زده و گریزان از ارام کردن هر حیوان وحشی سخت تر است.

آرامم اما باید همینجا بگویم که می شود از این بهتر هم باشم. می شود حالا که چند روزی است کمتر عصبانیم بیشتر مهربان باشم. می شود بیشتر به خدا توکل کنم و بیشتر به او امیدوار باشم.می شود بیشتر با پدر و مادرم مهربان باشم و بیشتر با همسر و فرزندم صمیمی.

فرصت ها می گذرند و من دوست دارم دقیقه هایم را با استفاده درست جاودانه کنم. هر لحظه سعی می کنم به هدفم فکر کنم و به روزهای روشن آینده و به این که همین تمرینهای کوچک و آسان می تواند طی چند ماه دیگر مرا به انسان بهتری تبدیل کند.

آنچه ثابت قدم نگاهم می دارد فکر کردن به قدرت بزرگی است که همه وجود من وابسته به اوست. دیروز که سر درد داشتم تونستم وسط درد خدا رو شکر کنم. چون از ته دل ایمان پیدا کرده ام که هر چه از خدا می رسد نیکوست. شاید گاهی دردناک باشد گاهی تلخ و گاهی غمگین اما حتم دارم همه این تلخی و درد و غم از ما آدمهای بهتری می سازد. به شرط اینکه یادمان نرود به جلو نگاه کنیم و دائم به یادمان بیاوریم خدا مهربانترین نگاهدارنده هاست.


روز سی و هفتم

    نظر

خواب غفلت تا به کی...

مراقبه می‌کنم از صدهزارتا آدمی که همزمان با هم در سرم حرفهای ضد و نقیض می زدند، دعوا می‌کردند، سرزنش می‌کردند، غر می زدند و... حالا فقط ده بیست تایی با قی مانده اند که می ترسانند و می خواهند گریه کنند .

توی سرم آرامش بیشتری حکمفرما شده اما باز هم باید ادامه بدهم. خدایا به تو پناه می برم از وسوسه شیطان

می دانم نوشته هایم کمی بی سر و ته شده اما واقعا مجبورم خیلی چیزها را خلاصه بنویسم.

 


روز سی و هشتم

    نظر

باز هم خواب ماندم.

جایی خواندم که روانشناسی گفته بود آدمهایی که نمی توانند سحر خیر باشند از یک چیزی در زندگیشان دارند فرار می کنند. می خواهند به عالم خواب پناه ببرند. من اما فکر می کنم آدمهایی که توی ذهنشان ده هزار تا چیز با هم جولان می دهد از خواب بیدار شدن را نمی خواهند.

به هر حال دلیلش هر چه باشد دوست دارم بر آن غلبه کنم.

یک چیز دیگر اینکه یادم باشد این روزها کمتر از دخترک ایراد بگیرم که بهانه دست دیگران ندهم تا کمتر سرزش بشود.

خوشحالم روز خوبی را پشت سر گذراندم. این روزها توی دعاهایم خیلی ها به یادم می آیند خدا کند صدای من به اندازه کافی رسا باشد.


روز سی و نهم

    نظر

امروز هم تمام شد. من بعد از نماز خوابیدم!!!

معلوم است که درست انتخاب کرده‌ام بیدار ماندن بعد از نماز برایم خیلی سخت است. اما باز باید تمرین کنم.

هنوز دارم به چیزی که می تواند رویای زندگیم باشد فکر میکنم و هزار تا گزینه توی سرم هست. باید بیشتر فکر کنم ارزش فکر کردن دارد.

سوره ناس می خوانم این روزها و به خداوند پناه می برم از وسوسه های شیطان. از زدن حرفهایی که نباید از دیدن چیزهایی که نباید و کارهایی که باید به خدا پناه می برم .