سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

روز چهلم

    نظر

دارم معکوس می شمارم.

امزوز روز چهلم است باید چهل را به صفر برسانم.

دوست دارم تصور کنم بعد از چهل روز انسان بهتری هستم با آرامش بیشتر، شادی عمیقتر، آدمی مطمئن تر و مصمم تر.

امروز روز خوبی بود. مهمان داشتم توانستم جلوی زبانم را بگیرم و حرفی نزنم که باعث پشیمانی بشود. هنوز انتخاب نکرده‌ام بر روی چه کاری تمرکز کنم. این روزها بیدار ماندن بعد از نماز صبح برایم سخت ترین کار است. بنابراین این هفته بر روی همین تمرکز می کنم. 

داشتم با خودم فکر می کردم وقتی یک چیزی تمام مشغله زندگی می شود چطور است؟ صبح با فکرش از خواب می پرم تمام روز افکارم فقط بر روی آن متمرکز می شود. شبها قبل از خواب به یاد آن به خواب می روم و روزها با یاد آن از خواب بلند می شوم. مثل اضطراب مثلا وقتی از چیزی می ترسم . من تا حالا بارها مضطرب شده ام و دقیقا همه ساعات شبانه روز را با تمرکز بر روی همان مسئله مضطرب کننده گذرانده ام ، موقع غذا خوردن اشتهایم کور شده، شبها خوابم مختل شده، موقع انجام کارها حواسم پرت شده ....

فکر کردم چرا تا حالا برای خودم یک رویا نداشته ام یک فکر شیرین و بی نظیر که همه لحظاتم را پر کند. مثلا به جای مضطرب شدن برای مساله ای که اصلا معلوم نیست اتفاق بیفتد یا نه چرا انرژیم را بر روی یک ایده خوب متمرکز نکردم. چرا تا حالا نشده یک هدف مشخص داشته باشم هدفی که واقعا هدف باشد صبح با فکر آن از خواب بیدار شوم، موقع غذا خوردن به فکر آن باشم، موقع انجام کارها فراموشش نکنم و شبها حتی موقع خواب خوابش را ببینم..........

اصلا این فکر شیرین، این هدف و این رویا چه چیزی می تواند باشد؟؟ چه چیزی ارزش دارد که آدم ثانیه ثانیه روز و شبش را برایش فدا کند. چه یادی اینهمه می تواند شیرین و جذاب باشد که ملال و خستگی و یاس نیاورد؟

 


روزی که تو را ملاقات خواهم کرد...

    نظر

الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَیْهِ رَاجِعُونَ

روزی تو را ملاقات می کنم؟ من معنی این آیه را درک نمی کنم اما یقین دارم بازگشت همه به سوی توست.

خدایا کمک کن روزی که به دیدار تو می آیم سرافکنده، پشیمان، حسرت زده و غمگین نباشم.

دارم به اولویتهایم در زندگی فکر می کنم به اینکه چه چیزی برایم از همه مهمتر است و چقدر برای اولویتهایم برنامه ریزی می کنم.

می دانم و مطمئنا می توانم تغییرات اساسی در زندگیم ایجاد کنم. با خودم زمزمه می کنم سنگ هر چقدر هم سخت در برابر ریزش هر چند آرام اما مداوم و پیوسته آب تغییر شکل می دهد. پس با همه سرسختیم در برابر تغییرات امیدوارم که زندگیم را بهبود ببخشم.

اولویت اول من در برنامه ها استحکام و انسجام خانواده ام است و صمیمیت و همبستگی با پدر و مادر و خواهر و برادرهام

بعد کارهای شخصی خودم

از امشب تا آخر مهرماه برنامه ریزی می کنم. برای هر هفته یا هر دو هفته اجرای یک اصل را عملی می کنم. تا کم کم همه اصول درونی بشود. در دو سال اخیر خیلی چیزها در خانه ما تغییر کرده مطمئنا بقیه چیزها هم درست خواهد شد.

برای اینکه بیشتر مصمم بشوم به انجام کارها شمارش روزها را به طور معکوس انجام می دهم.

هر بار که تصمیم گرفتم بنویسم نشد چون کسی از این وبلاگ خبر ندارد و پیدا کردن فرصت مناسب برای نوشتن خیلی دشوار است. حالا سعی خودم را می کنم. تا ببینم می شود هر شب یا هر صبح زود بنویسم.

پی نوشت: خیلی دوست داشتم هر کسی که اینجا را می خواند دعوت کنم تا از همین حالا که چشمش به نوشته من می افتد قصد کند تا تنها یک رفتار درست و پسندیده که در زندگیش کم است را وارد زندگیش کند و خودش را ملزم به انجامش بداند. اما هنوز خودم در اول راهم چطور می توانم دیگران را نصیحت کنم. در هر صورت اگر خواستید به روش خودتان شروع کنید از همین حالا با نام خدا بخواهید که یک رفتار درست را وارد زندگیتان کنید یا تنها یک رفتار ناپسند را از همین حالا از زندگیتان حداقل برای چند روز بیرون کنید. برای من دعا کنید



به خانه باز میگردم

    نظر

 

 

بـازآ  بـاز آ  هـر آنچه هـستی بـاز آ

گـر کـافر و گـبر و بـت‌پرستی بـاز آ


ایـن درگـه مـا درگـه نومیـدی نیست

صـد بـار اگـر تـوبه شـکـستی بـاز آ

شرم دارم از اینکه بگویم باز هم خطا کردم و راه به اشتباه رفتم. شرم دارم از اینکه بگویم بعد از دو سال و نیم نوشتن از عصبانیت هنوز هم خیلی جاها خشمم افسار گسیخته است. بارها وسوسه شدم بزنم زیر همه چیز و دیگر ننویسم تا شاید کمتر خودم را سرزنش کنم. ناتوانی در تغییر، ضعف در کنترل خودم و حسرت و پشیمانی از اینکه می توانستم فرزند مادر همسر و انسان بهتری باشم! بارها خواستم رها کنم و بگویم ای بابا اینهمه آدم با هزار تا عیب دارند بی دغدغه زندگی می کنند بارها خواستم خودم را قانع کنم که هیچ کس کامل نیست هر کسی یک اشکالی دارد و همه چیز را ول کنم اما نشد ....... خدایا تو نگذاشتی با رسولانی که بر من نازل کردی و بر همه نازل می کنی گفتی برگرد جا نزن دوباره تلاش کن. 

خدایا خسته و در هم ریخته ام از خودم به تو پناه می برم.خدایا تلاش می کنم اما چه فایده که به یک باره لگد می زنم به همه تلاشهایم و دوباره بر میگردم به نقطه صفر.!!

غرق اندوه و حسرتم از زمانی که از دست می رود و بر نمی گردد و فرصتی که ثانیه ثانیه به من به رایگان بخشیدی و من قدر ندانستم.

خدایا چطور برگردم وقتی راه برگشت نمی دانم. خدایا شاید خالص نیستم شاید نیتم درست نیست که این همه زمین می خورم؟

خدایا کمکم کن درست قدم بردارم در راه درست بروم و ثابت قدم باشم. صد بار توبه شکستم اما باز می گردم که می دانم تنها پناه تو هستی.

دوباره شروع می کنم که من هرگز از تو ناامید نشدم.


از همین الان که می دانم فردا روز دیگری است برای تصمیمهای دیگر ...

به خودم باز یک تمرین ده روزه می دهم خدایا کمکم کن.

سعی می کنم هر روز بنویسم با جزییات بیشتر و با سانسور کمتر خودم.