سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

تاثیر کلمات در آرام کردن عصبانیت اطرافیان

    نظر

دیروز خیلی بی‌حوصله و خوا‌ب‌آلود بودم که البته به بی‌حوصلگی که در حال نبرد با آن هستم ربطی نداشت. یک جور بی‌حوصلگی مثل کسل بودن و بی‌حال بودن بود. با همه اینها سعی کردم از تکینیک‌هایی که نوشته‌ام استفاده کنم و نگذارم بی‌حوصلگی تبدیل به عصبانیت و تنش بشود. موفق شدم، اما مثل روزهای قبل نبودم که با دخترم خیلی (یعنی یک جور اغراق آمیزی) آرام بودم. قبلا برفرض اگر از من آب می‌خواست با تاکید مهربانانه‌ای می‌گفتم چشم، یا مثلا وقتی اشتباهی می‌کرد تاکید می‌کردم که اشکالی ندارد و همه اشتباه می‌کنند. در نهایت تعجب دیدم با اینکه عصبانی نیستم اما دخترم خیلی پرخاشگر است و با هر حرف کوچکی آماده حمله است. اوایل که با خودم قرار گذاشته بودم که آرامش درونیم را با کلمات به اطرافیانم منتقل کنم و نشان بدهم که در برابر رفتارهای سابق رفتار و گفتاری کاملا متفاوت دارم، گمان می‌کردم این کار فقط می‌تواند یک نقش تربیتی داشته باشد که آنها هم یاد بگیرند و لذت مهربان و آرام بودن را بفهمند. اما الان فهمیده‌ام که چقدر در آرام کردن اطرافیانم تاثیر داشته . یعنی نه تنها در دراز مدت شاید آنها هم یاد بگیرند بلکه در کوتاه مدت هم مثل یک آرام‌بخش قوی اثر می‌کند و بخش بزرگی از پرخاشگری‌های دخترم را آرام می‌کند.

بنابراین تصمیم گرفته‌ام بیشتر به آنها توجه کنم و در طول روز یادم نرود فضای خانه را با یک ادبیات آرام و مهربان تلطیف کنم. به تجربه دیده‌ام که آرامش و کلمات مهربانانه که بار عاطفی دارند قوی تر از هر چیزی دخترم را آرام می‌کند. باید کلمات و جملاتی را که در طول روز به کار می‌برم با دقت بیشتری انتخاب کنم و تعداد آنها را هم در موقعیتهای مختلف زیاد کنم. یعنی این جملات آنقدر خاصیت معجزه آسا دارند که لازم است حتما برای درست کردن یک لیست کامل مورد استفاده در شبانه روز وقت بگذارم.

بخشی از این جملات را که الان البته نه به طور پیوسته به کار می‌برم، اینجا می‌نویسم. قصد دارم آنقدر تکرار کنم تا جز عادات خوبم بشود.

1 صبح موقع بیدار شدن از خواب با کلماتی مثل گل نازم، عزیزم ، جانم یا با یک شعر کوتاه بیدارش می‌کنم. (معمولا هر مادری بچه‌اش را با ناز و نوازش بیدار می‌کند اما منظور من تداومش است یعنی اینکه همیشه اینطوری باشد نه فقط زمانهایی که وقت و حوصله دارم، و حتی وقتی دیرمان شده)

2 وقتی از من چیزی می‌خواهد مثل آب، دستمال کاغذی یا چیزی از این دست، خیلی زود خواسته‌اش را برآورده می‌کنم و به علاوه با مهربانی یک چشـــــــــــــم کشدار هم می‌گویم. (این کار را خیلی دوست دارد و همیشه با تعجب نگاهم می‌کند)

3 تنبیه را هر چند که فیزیکی نباشد باید برای آخر گذاشت یعنی وقتی که دیگر هیچ چاره و راه حلی نیست. تنبیه همه ابهتش به این است که گاه گاه و به ندرت باشد بچه‌ای که روزی صد بار از تلویزیون و پارک و بازی کردن با دوستانش محروم می‌شود معنای تنبیه را نمی‌فهمد و والدینش را نه مسئول و دلسوز که بدجنس و ستمگر می‌بیند.

4. حتما وقتی از او می‌خواهم کاری انجام بدهد لطفا بگویم، حتما تشکر کنم.

5 قبل از خواب و قبل از بیدار شدن حتما نوازشش کنم. (این واقعا مثل یک قرص است که باید سر ساعت و سر وقت دوزش به بدن یک بچه عصبانی و پرخاشگر برسد تا همه تنشها و ناراحتیها را بیرون کند)

کلمه‌هایی را که استفاده نمی‌کنم و قصد دارم به کار ببرم:

من خیلی وقت است که سرزنش نمی‌کنم یعنی مدتهاست که خودم را کنترل کرده‌ام اما او باز هم در ترس به سر می‌برد. می‌خواهم سرزنش نکردن و سکوت را با اطمینان خاطر دادن جایگزین کنم.

مثلا: بارها گفته‌ام جورابهایش را توی هم بگذارد که گم نشود اما گوش نداده مدتی است که وقتی جورابش پیدا نمی‌شود نه سرزنش می‌کنم و نه غر می‌زنم و فقط سکوت می‌کنم اما می‌بینم باز هم همان حس بدی که انگار سرزنش شده باشد را دارد. از این به بعد در این جور مواقع می‌خواهم با کلماتم آرامش کنم.

منم کوچیک بودم همش جورابم گم می‌شد. امروز با همدیگه همه جورابهاتو پیدا می‌کنیم و می‌ذاریم توی کیسه.

چند وقتی است که وقتی می‌خواهم کاری را انجام بدهد که دوست ندارد، می‌گوید عصبانیم نکن! یا می خوای عصبانی بشم! جمله‌ای که خودم به کار می‌بردم. حالا می‌خواهم به جای سکوت کردن بگویم نه من به خاطر عصبانی کردن تو نمی‌گم تلویزیون را خاموش کن و سکوت کردن تنها را کنار بگذارم. یا بگویم نه من خیلی خوشحال می‌شم که عصبانی نشی.



تاثیر کلمات در آرام کردن عصبانیت اطرافیان

    نظر

دیروز خیلی بی‌حوصله و خوا‌ب‌آلود بودم که البته به بی‌حوصلگی که در حال نبرد با آن هستم ربطی نداشت. یک جور بی‌حوصلگی مثل کسل بودن و بی‌حال بودن بود. با همه اینها سعی کردم از تکینیک‌هایی که نوشته‌ام استفاده کنم و نگذارم بی‌حوصلگی تبدیل به عصبانیت و تنش بشود. موفق شدم، اما مثل روزهای قبل نبودم که با دخترم خیلی (یعنی یک جور اغراق آمیزی) آرام بودم. قبلا برفرض اگر از من آب می‌خواست با تاکید مهربانانه‌ای می‌گفتم چشم، یا مثلا وقتی اشتباهی می‌کرد تاکید می‌کردم که اشکالی ندارد و همه اشتباه می‌کنند. در نهایت تعجب دیدم با اینکه عصبانی نیستم اما دخترم خیلی پرخاشگر است و با هر حرف کوچکی آماده حمله است. اوایل که با خودم قرار گذاشته بودم که آرامش درونیم را با کلمات به اطرافیانم منتقل کنم و نشان بدهم که در برابر رفتارهای سابق رفتار و گفتاری کاملا متفاوت دارم، گمان می‌کردم این کار فقط می‌تواند یک نقش تربیتی داشته باشد که آنها هم یاد بگیرند و لذت مهربان و آرام بودن را بفهمند. اما الان فهمیده‌ام که چقدر در آرام کردن اطرافیانم تاثیر داشته . یعنی نه تنها در دراز مدت شاید آنها هم یاد بگیرند بلکه در کوتاه مدت هم مثل یک آرام‌بخش قوی اثر می‌کند و بخش بزرگی از پرخاشگری‌های دخترم را آرام می‌کند.

بنابراین تصمیم گرفته‌ام بیشتر به آنها توجه کنم و در طول روز یادم نرود فضای خانه را با یک ادبیات آرام و مهربان تلطیف کنم. به تجربه دیده‌ام که آرامش و کلمات مهربانانه که بار عاطفی دارند قوی تر از هر چیزی دخترم را آرام می‌کند. باید کلمات و جملاتی را که در طول روز به کار می‌برم با دقت بیشتری انتخاب کنم و تعداد آنها را هم در موقعیتهای مختلف زیاد کنم. یعنی این جملات آنقدر خاصیت معجزه آسا دارند که لازم است حتما برای درست کردن یک لیست کامل مورد استفاده در شبانه روز وقت بگذارم.

بخشی از این جملات را که الان البته نه به طور پیوسته به کار می‌برم، اینجا می‌نویسم. قصد دارم آنقدر تکرار کنم تا جز عادات خوبم بشود.

1 صبح موقع بیدار شدن از خواب با کلماتی مثل گل نازم، عزیزم ، جانم یا با یک شعر کوتاه بیدارش می‌کنم. (معمولا هر مادری بچه‌اش را با ناز و نوازش بیدار می‌کند اما منظور من تداومش است یعنی اینکه همیشه اینطوری باشد نه فقط زمانهایی که وقت و حوصله دارم، و حتی وقتی دیرمان شده)

2 وقتی از من چیزی می‌خواهد مثل آب، دستمال کاغذی یا چیزی از این دست، خیلی زود خواسته‌اش را برآورده می‌کنم و به علاوه با مهربانی یک چشـــــــــــــم کشدار هم می‌گویم. (این کار را خیلی دوست دارد و همیشه با تعجب نگاهم می‌کند)

3 تنبیه را هر چند که فیزیکی نباشد باید برای آخر گذاشت یعنی وقتی که دیگر هیچ چاره و راه حلی نیست. تنبیه همه ابهتش به این است که گاه گاه و به ندرت باشد بچه‌ای که روزی صد بار از تلویزیون و پارک و بازی کردن با دوستانش محروم می‌شود معنای تنبیه را نمی‌فهمد و والدینش را نه مسئول و دلسوز که بدجنس و ستمگر می‌بیند.

4. حتما وقتی از او می‌خواهم کاری انجام بدهد لطفا بگویم، حتما تشکر کنم.

5 قبل از خواب و قبل از بیدار شدن حتما نوازشش کنم. (این واقعا مثل یک قرص است که باید سر ساعت و سر وقت دوزش به بدن یک بچه عصبانی و پرخاشگر برسد تا همه تنشها و ناراحتیها را بیرون کند)

کلمه‌هایی را که استفاده نمی‌کنم و قصد دارم به کار ببرم:

من خیلی وقت است که سرزنش نمی‌کنم یعنی مدتهاست که خودم را کنترل کرده‌ام اما او باز هم در ترس به سر می‌برد. می‌خواهم سرزنش نکردن و سکوت را با اطمینان خاطر دادن جایگزین کنم.

مثلا: بارها گفته‌ام جورابهایش را توی هم بگذارد که گم نشود اما گوش نداده مدتی است که وقتی جورابش پیدا نمی‌شود نه سرزنش می‌کنم و نه غر می‌زنم و فقط سکوت می‌کنم اما می‌بینم باز هم همان حس بدی که انگار سرزنش شده باشد را دارد. از این به بعد در این جور مواقع می‌خواهم با کلماتم آرامش کنم.

منم کوچیک بودم همش جورابم گم می‌شد. امروز با همدیگه همه جورابهاتو پیدا می‌کنیم و می‌ذاریم توی کیسه.

چند وقتی است که وقتی می‌خواهم کاری را انجام بدهد که دوست ندارد، می‌گوید عصبانیم نکن! یا می خوای عصبانی بشم! جمله‌ای که خودم به کار می‌بردم. حالا می‌خواهم به جای سکوت کردن بگویم نه من به خاطر عصبانی کردن تو نمی‌گم تلویزیون را خاموش کن و سکوت کردن تنها را کنار بگذارم. یا بگویم نه من خیلی خوشحال می‌شم که عصبانی نشی.



عصبانیت و سختگیری : زمان و هزینه یادت نره !

    نظر

قبل از اینکه ادامه پست قبل را بنویسم به نظرم اومد خیلی مهمه که کمی درباره سخت‌گیری بیجا که علت خیلی از عصبانیتهاست بنویسم. این مدت که خونه آرومه و همه چی نسبتا خوب پیش میره یک علتش به خاطر اینه که خوب من دارم به رفتارهام فکر می‌کنم و حواسم هست هرجا که چیز عصبانی کننده‌ای باشه به خودم اعلام آرامش بدم تا اون شرایط بگذره. اما همین چند وقته فهمیدم ، اینکه تمرکز می‌کنم عصبانی نشم تا حد زیادی باعث شده که سخت‌گیری بیجای من هم از بین بره. یعنی در واقع اون سخت‌گیری بیجای من بود که باعث می‌شد این همه هم اعصاب خودم و هم جو خونه را متشنج کنم.

مثلا وقتی دخترم دندونش را مسواک می‌زد می‌دیدم که فقط خمیردندون هدر می‌کنه و حرکات برس نادرسته و حتی دندونهای عقبی خوب شسته نمی‌شه. چند بار هم نیمه و ناقص توضیح داده بودم که اونا رو هم تمیز کنه اما یا متوجه نمی شد یا دوست نداشت و عکس‌العمل منم که دیگه معلوم بود کشیدن مسواک از دستش و گفتن اینکه مسواک نزنی بهتره و سرزنش که همه خمیر دندونو هدر می کنی و نهایتا من براش مسواک می‌زدم . اون هم چون دوست نداشت و مقاومت می‌کرد مسواک میخورد به لثه اش و کلا با آه و ناله مسواک زدن تموم می‌شد.

اما از وقتی جدول درست کردم (حدود بیست و چند روز پیش) و حواسم به همه چی هست، دیگه کلا مسواک زدن کار شاقی نیست. دخترم مثل سابق مسواک می‌زنه و من هر از گاهی کمکش می‌کنم و توضیحی می‌دم. نه دیگه بد مسواک زدنش به چشم من میاد و نه غرغر و سرزنش کردنای من به راه است. چرا ؟ چون در این مدت که آروم بودم به طور ناخودآگاه به این نتیجه رسیدم که یادگرفتن هر چیزی برای هر سنی به دو عامل مهم وابسته است یک زمان دو هزینه

مسواک زدن که شاید جزئی‌ترین نکته زندگی یک بچه باشه، مسلما این دو عامل را نیاز داره. دختر من کوچیکه و در حال یاد گرفتن مسواک زدن، مرتب بودن، خواندن و نوشتن و خیلی چیزهای دیگه است، پس هر ساعت و هر روز به خودم یادآوری می‌کنم زمان و هزینه یادت نره! یعنی به خودم می‌گم یادت باشه به دست آوردن هر چیزی نیازمند یک زمان و نیازمند صرف یک هزینه است و هرچقدر اون چیز با ارزش‌تر باشه بیشتر باید براش مایه گذاشت!

منظور من از زمان یک مدت آرام و شاید نسبتا طولانی هست که هر کسی چه بزرگ و چه کوچیک برای یاد گرفتن کامل و درست هر چیزی و هر مهارتی لازم داره. اگر این زمان با آرامش طی نشه اگر آغشته به اضطراب و عجله و توقعات بیجا باشه اون پروسه آموزش به خوبی طی نمی‌شه و نه تنها زمان بیشتری باید طی کرد بلکه شاید نتیجه مطلوب خیلی دور از دسترس بشه.

منظورم از هزینه هم طیف مختلفی از هزینه های مادی و معنویه: همون مثال ساده مسواک زدن، هدر کردن خمیردندان، شاید تنها قسمت مادی قضیه باشه که اونقدر ناچیزه که به چشم نمیاد و هزینه‌های معنویش هم صبر و حوصله من در کمک کردن مرحله به مرحله به دخترم و داشتن آرامش لازم است. یا مثلا همین که ازش متوقع نباشم که بعد از حتی گیرم شش ماه مسواک زدن، همونطوری مسواک بزنه که دندانپزشکها توضیح دادند. یا  اینکه هر شب دخترم مسواک می‌زنه و یک جوری تمرین می‌کنه تا مواظب دندوناش باشه .

تکرار می‌کنم دخترم هنوز مثل سابق مسواک می‌زنه، حتی بعضی وقتها موقع شستن دندونها خمیر دندون که اصلا انگار به دندونهاش مالیده نشده از دهنش میاد بیرون!! اما حتی همین را به بازی تبدیل می‌کنم و میگم چرا این اینجاست میخواد فرار کنه. و بدون اینکه نگران خراب شدن دندوناش باشم با صبر و حوصله هر شب یک نکته کوچیک را توی شوخی و بازی بهش یاد می‌دم تا از تذکرهای من زده نشه. به خودم می‌گم  با روش قبلی اگر قرار بود یک ماهه همه چیز اونطوری بشه که درسته و با عصبانیت و ناراحتی باشه حالا شاید یک سال طول بکشه اما مطمئنم اثرش بیشتر و ماندگار تره.

از این به بعد این اصل را برای کارهای مربوط به خودم هم به کار می‌برم تا حتی با خودم هم بیخود سختگیر نباشم. سعی می‌کنم یادم باشه  دو اصل زمان و هزینه را تکرار کنم تا هم صبر و حوصله‌ام بیشتر بشه و هم یادم باشه برای به دست آوردن هر چیزی ناگزیر هم مادی و هم معنوی هزینه صرف کرد. اینطوری خیلی بهتر فکر می‌کنم و می بینم آیا اون چیزی که طالبش هستم ارزش وقت گذاشتن و هزینه کردن داره یا نه.


با حوصله بودن

    نظر

در حال حاضر وقتی خودمون تنها هستیم یعنی مهمان نداریم و یا مهمانی نمی‌ریم (یعنی در خانه هستیم) اوضاع خیلی قابل کنترل شده اما متاسفانه هنوز هم در حضور دیگران عادت به پایبندی به اصولی که برای با حوصله بودن دارم نشده‌ام. یعنی من که تصمیم گرفته‌ام با دقت به حرفهای دخترم گوش بدهم و نشان بدهم که حتی جلوی دیگران همه حواسم به او هست، ناگهان انگار همه چیز یادم می‌ره و مثلا جواب درخواستهایش را با سردی می‌دهم.

امروز که جدولم را پر می‌کردم خیلی دلم گرفت از اینکه چند روز پی در پی سعی کرده بودم با دقت و توجه مراقب رفتارم باشم اما یکی دو روز است که باز بی حوصلگی دارد بر می گردد و حتی امروز یک بار هم هر چند غیر قابل مقایسه با گذشته، اما سر دخترم داد زدم.

رفتارم با همسرم هم کمی بی حوصله شده. به لطف جدول می‌بینم که باید برای اینها هم دنبال راه حل بگردم و وزودتر برطرفش کنم.

چرا من جلوی دیگران کم حوصله‌ می‌شم؟

1- خسته می‌شوم: وقتی مهمان داریم، آماده کردن غذا و مرتب کردن خانه مرا خسته می‌کند بنابراین در حضور مهمانها کمتر حوصله دارم به درخواستهای دخترم توجه کنم.

راه حل: 1حتما بین مهمانیها فاصله بیاندازم. 2از چند روز قبل برای غذا، خرید و چیدن و آماده کردن وسایل برنامه بریزم. 3هر چند وقتی مهمان می‌آید نمی‌شود برای رفتنشان ساعت تعیین کرد اما برای برگشتن از مهمانی باید ساعت تعیین کنم. سعی کنم وقتش را کم کنم. چون هم دخترم خسته می‌شود و هم میزبان. 4 قبل از آمدن مهمانها با دخترم حرف بزنم و توضیح بدهم که به خاطر مهمانها سرم شلوغ است، بغلش کنم و قول بدهم بعد از رفتن مهمانها مثلا برایش کتاب می‌خوانم.

2- پر حرفی می‌کنم: یکی از دلایلی که تازه به آن پی بردم صفت پرحرفی و پرچانگی است. من خیلی از پرحرفی و حرف لغو و بیهوده زدن بیزارم اما در کمال تعجب می‌بینم خودم به این صفت آراسته‌ام و در مهمانیها دائم سوژه برای تعریف کردن دارم و کم ساکت می‌مانم. همین پر حرف بودنم باعث می‌شود دائما سرگرم باشم و ذهنم متمرکز روی حرف زدن باشد و هم به همسرم و هم به دخترم کم توجه بشوم. اگر دخترم چند بار مرا صدا کند به نظرم میاید دائما در حال پریدن توی حرف من است یا اگر چیزی از من درخواست کند کلافه می‌شوم.

راه حل: اولا دلایل پرحرفیم را بررسی کنم می‌خواهم در یک پست جداگانه درباره‌اش بنویسم.

3- دوست ندارم دخترم دائما به من بچسبد: من ترجیح می‌دهم که وقتی با دیگران هستیم دخترم هم برود پی بازی کردن و دائم به من نچسبد و از من نخواهد به همه کارهایش نگاه کنم و همه جا دنبالش باشم و اینقدر توجه منو طلب نکنه.

فعلا راه حلی ندارم باید خوب فکر کنم چرا دخترم این همه توجه منو طلب می‌کنه؟


تکنیک نوازش

    نظر

 

آدمهای عصبانی از خودشان هم عصبانی هستند و همانطور که از دست دیگران خیلی زود جوش می‌آورند با خودشان هم کمابیش همان می‌کنند. من دارم روش‌های ساده‌ای را تجربه می‌کنم تا تعادل و آرامشم را حفظ کنم. روش اول این است که شبها قبل از خواب به صفتهای خوبی که دارم فکر کنم. به خصوصیاتی که عصبانیت روی آنها را پوشانده بود و باعث می‌شود به چشم نیایند. مثلا با خودم تکرار می‌کنم من آدم منظمی هستم و سعی می‌کنم به قفسه لباسها و کابینتهای آشپزخانه فکر کنم که همیشه سعی می‌کنم مرتب باشد. بعد تکرار می‌کنم من آدم باپشتکاری هستم و سعی می‌کنم به وقتهایی فکر کنم که با پشتکار کاری را به انجام رسانده‌ام. به این ترتیب سعی می‌کنم دنبال صفاتی باشم که آنها کمابیش در من هست و من دوستشان دارم حتی اگر واقعا صد در صد صاحب آن صفت نباشم اما باز تکرار می‌کنم.

این درواقع یک جور نوازش کردن است یک جور مهربان بودن با خود. به نظر من خیلی لازم هست وقتی در حال مبارزه با یک خصوصیت بد در خودم هستم به خصوصیات خوبم هم فکر کنم. چون تمرکز روی خصلت بد به من حس بدی می‌دهد و باعث می‌شود از خودم بیزار شوم. همه ما لازم داریم که محبت ببینیم و وقتی خودمان قدر خودمان را ندانیم هر چقدر از دیگران هم قدردانی ببینیم باز به چشممان نمی‌آید.

روش دوم این است که یک جدول درست کرده‌ام به اسم آفرین به خودم. در زیر جدول همه کارهایی را که در روز انجامشان داده‌ام برای بالابردن صبر و حوصله‌ام یا برای غلبه بر خشمم را می‌نویسم. مثلا نوشته‌ام با دخترم آشپزی کردم، شاید این کار برای خیلیها ساده باشد و نیازی به تشویق نداشته باشد اما برای من آشپزی کردن با دخترم بدون داد و فریاد و در آرامش کار شاقی است که تنها مدت کوتاهی است موفق به انجامش شده‌ام.

روش سوم: تشکر از خود، من از زبانم تشکر می‌کنم که مرا در غرغر نکردن در سرزنش نکردن در آرام ماندن یاری می‌دهد من از دستم که کمتر خشونت به خرج می‌دهد تشکر می‌کنم از ذهنم که فکرهای منفی را دور ریخته تشکر می‌کنم و از خداوند به خاطر دادن آنها سپاسگزارم.

روش چهارم: آراسته بودن به نظر من آراسته بودن هم نوعی نوازش کردن است. وقتی به دستهایم کرم می‌زنم وقتی کف پاهایم را چرب می‌کنم وقتی روی پوست صورتم ماسک می‌گذارم یا وقتی عطر می‌زنم و لباس آراسته (که از نظر رنگ و مدل به من می‌آید) می‌پوشم احساس خوبی دارم. آدمی که احساس خوبی دارد کمتر کارهای ناهنجار و ناخوب انجام می‌دهد.