با شکرگزاری بر عصبانیت خود غلبه کنید
قبلا اگر از دست چیزی یا اتفاقی ناراحت یا عصبانی بودم و کسی میگفت ناشکری نکن یا شکرگزار باش عصبانیت و ناراحتیم صد برابر میشد. شکرگزار باش یا ناشکری نکن از هر خنجری برّنده تر بود و خیلی وقتها بدتر از ناسزا و فحش. با خودم میگفتم مثلا اگرمن از دست دخترم عصبانیم و همش غر میزنم معنیش این نیست که از بودنش ناراحتم که ناشکری محسوب بشود !! یا مثلا چرا من حق ندارم وقتی هیچ چیزی بر وفق مراد من نیست عصبانی بشوم!! شکرگزار چه باید باشم؟؟ ناشکری نکن یعنی حق نداری حرف بزنی و باید همه احساساتت را سرکوب کنی!!!
الآن باور نمیکنم من همان آدمم که آنقدر از شکرگزاری فراری بودم و فکر میکردم ناشکری نکن چماقی است بر سر آدمهای غرغرو.
همان طور که قبلا هم نوشتم من خیلی اتفاقی و با یک کتاب، با شکرگزاری و تاثیر آن بر زندگی آشنا شدم. شروع کردم به شکرگزاری . روزهای اول بیشتر ذهنم درگیر پیدا کردن سوژه برای شکرگزاری بود. کم کم اما تبدیل شد به یک فعالیت لذت بخش و مفرح. بعدتر دیدم وقتی شکرگزاری میکنم کمتر عصبانی میشوم. چقدر خوشحالتر و راضیترم. حالا روزم را با شکرگزاری شروع میکنم و شبها چشمهایم را با شکرگزاری میبندم. فقط شکر میکنم ، از چیزهای کوچک و بزرگ. یک جور رضایت درونی انگار با خونم عجین شده که آرامش من را تضمین میکند. صادقانه میگویم یادم نمیآید آخرین بار کی غر زدم. حالا دارم کم کم معنی شکرگزاری را میفهمم و تاثیرش را در آرامش زندگی می بینم و به همان اندازه میدانم ناشکری چقدر گره در کارم زده که من هر روز با شکرگزاری سعی میکنم بازشان کنم. انجام شکرگزاری بسیار لذت بخش و مفرح است، حسی که اگر تجربه نشود قابل درک نیست. کسانی که گمان می کنند در زندگیشان کمتر چیزی برای شکرگزاری هست، با شروع شکرگزاری بیشتر و عمیقتر لذت میبرند. ااصلا یکی از علائم برای اینکه متوجه بشوید چقدر حیاتی است که زودتر دست به شکرگزاری بلند کنید میزان رضایت شما از زندگی فعلیتان است. هرچقدر ناراضیتر، غمگینتر و افسردهتر هستید نیاز شما به شکرگزاری بیشتر و بیشتر است.