مثل درختی که ریشه هایش در خاک است
روزگاری نه چندان دور، ملاک رفتارهای من با دیگران رفتار خود آنها بود. ملاک دعوت کردن، پذیرایی کردن، کادو خریدن و غیره. مثل درختی بودم که ریشههایش در خاک مستحکم نبود و با هر باد مخالفی تکان شدیدی میخورد و تا آستانه نابودی پیش میرفت. اگر کسی با من رفتاری میکرد که ناراحت کننده بود خیلی زود به خودم میگرفتم و ساعتها ذهنم را به آن مشغول میکردم، در صدد حلش بر میآمدم و سعی میکردم علتش را بفهمم. ذهنم در یک جدال ناتمام و بیسرانجام بود برای به خاک مالیدن آدمها و رفتارهای ناخوشایندشان با من. چه حیف ذهنم که اینهمه دارای ظرفیتهای نامحدود و خارقالعاده است محل جولان افکار غرضآلود و ناراحت کننده بود.
نمیدانم چقدر طول کشید تا متوجه شدم هر کسی در شأن خودش رفتار میکند یعنی رفتار خوب یا بد دیگران مرتبه و منزلت من را بالا و پایین نمیکند بلکه بیش از هر چیز نشانگر مرتبه و منزلت آدمی است که آن رفتار از او سر زده. باز نمیدانم چقدر طول کشید تا به این نتیجه برسم که من آینه رفتارهای بد و خوب دیگران نباشم. برای خودم یک سری اصول را تعریف کنم و همان باشم، بی توجه به اینکه دیگران در حق من چه میگویند و چه میکنند. در یک کلام تصمیم گرفتم در شأن خودم رفتار کنم. درختی باشم که ریشههایش در خاک مستحکمند و رفتار و کردار نامناسب دیگران تنها برگهای سبزش را قلقلک میدهند!
قبلاً خیلی با خودم کلنجار میرفتم که بزرگواری پیشه کنم. آنهمه آیه و حدیث داریم درباره چشمپوشی بر بدی دیگران، اما واقعاً ناتوان بودم. حالا با این دید جدید میبینم بزرگواری کردن بیش از همه به نفع خودم است. به نفع ذهنم که رنجور نمیشود و به نفع جسمم که در شرایط استرس و ناراحتی قرار نمیگیرد. اعتراف میکنم که این شیوه جدید نه تنها سخت نیست بلکه بسیار مفرح و خوشایند است.
پی نوشت: مدتی از تصمیمم مبنی بر بخشیدن دیگران میگذرد. من سعی کردم قلباً و ذهناً همه آدمها و حوادث و اتفاقات را و خودم و دیگران را ببخشم، چیزی که برای من مقدمه آرامش و احساس شادی عمیق است. گاهی وقتها با تکرار اتفاقات قبلی همین که کینهها میخواهند برگردند به خودم یادآوری میکنم که من که از کسی ناراحت نیستم. این را نوشتم که یادآوری کنم هر تصمیمی نیاز به تمرین و نگهداری و مراقبت دارد. آنچه هر تصمیمی را ارزشمند میکند تداوم و نگهداریش است. میدانم که تصمیم جدیدم هم نیاز به مراقبت دارد و دلسرد نمیشوم.