همسران عصبانی
طرف اگر پیغمبر خدا هم بود با رفتارهای تو به همین جا میرسید که هست!!
این ضرب المثل مصداق ابتدای زندگی من و خیلی از زوجهای جوان هست. زندگی که با عشق و محبت شروع میشود در همان روزهای اول تبدیل به یک طوفان در هم کوبنده میشود . مدیریت عشق و مدیریت زندگی موضوعات بسیار حساس و قابل تاملی هستند که برای منی که زود از کوره در میرفتم، کم طاقت بودم و کم حوصله طاقت فرسا بود.
حالا با گذشت سالها تازه دارم به آن روزها به شکل دیگری نگاه میکنم روزهایی که میشد خیلی بهتر و خاطرهانگیزتر بگذرد. همسر من عاشقانه من را دوست داشت و خوشبختانه دوست دارد اما همین هم در طوفانی کردن زندگیمان بیتاثیر نبود. چون به نظر من اگر او عاشق بود باید قضاوتهای من درباره رفتارهای کسانی که دوستشان داشت را میپذیرفت یا حداقل سعی میکرد بفهمد. من حتی عشقش را انکار میکردم. اما مدتهاست یاد گرفتهام که وقتی از کسی میرنجم اولا ریشه آن را در خودم جستجو کنم نه اینکه خود را مقصر بدانم بلکه ببینم حساسیت من از کجا ناشی میشود. در کتابی که دوستی به من معرفی کرد خواندم اگر از رفتاری ناراحت میشوید و به آن اعتراض دارید حتما شما صاحب آن رفتارید. به عنوان نمونه اگر کسی در دعوا شما را آشغال، خسیس، بیسلیقه، زشت یا امثال اینها خطاب کند شما فقط از آن صفت که دارای آن هستید ناراحت میشوید، یعنی آن چیزی که خودتان هم فکر میکنید که هستید. در رفتارها هم وضع به همین منوال است. رفتارهایی شما را ناراحت میکند که شما هم دارای آن هستید. این اصل در مورد من صادق بود. حالا دیگر در موقع ناراحت شدن از دیگران به خودم رجوع میکنم و سعی میکنم صفت مورد نظر را در خودم بپذیرم و تغییر بدهم.
حساسیت زیاد من و نکته سنجیم باعث می شد که خیلی زود ناراحت بشوم و اگر ناراحتیم درک نشود به عصبانیت منجر بشود. اما عصبانیت در مقابل همسر با عصبانیت در مقابل فرزند خیلی تفاوت دارد. شاید برای دخترم راحتتر عصبانی میشدم چون بیدفاع بود و مستقیما کاری نمیکرد . اما همسرم در برابر عصبانی شدن بیجای من ساکت نمیماند بنابراین من ناچارا خودم را کنترل میکردم. اما این خشم فرو خورده جایی بزرگتر خودش را به شکل غر زدن بدون وقفه، شکایت از زمین و زمان و ناراضی بودن از همه چیز نشان میداد. الان دیگر میبینم هر کس زیاد غرغر میکند و ناراضی است شک نمیکنم که درون خیلی عصبانی دارد. اما این هم مثل هر چیزی راه حل دارد. به تجربه من باید به دو موضوع اساسی توجه کرد همانطور که اشاره کردم مدیریت عشق و مدیریت زندگی است.
در زندگی زناشویی مهمتر از هر چیزی مدیریت عشق است. منظور من این است که دوست داشتن حتی اگر اول زندگی به شکل آتشین وجود داشته باشد باید هدایت بشود و اگر وجود نداشته باشد میشود آن را به وجود آورد و آفرید. اما با وجود خصلت عصبانیت این مدیریت باید با دقت بیشتری انجام بشود.
چطور؟
اولا تعریف خودمان از عشق و عاشقی را تصحیح کنیم. یادمان باشد عشق را با خودخواهی مفرط مخلوط نکنیم . برای معشوق شخصیت مستقلی قائل باشیم. بپذیریم که قرار نیست او در وجود ما حل بشود و هر چه ما درست میدانیم درست بداند و هر چه میخواهیم در بست بپذیرد. ممکن است رفتارش مطابق میل ما باشد اما خیلی زیاد هم احتمال دارد معشوق سلایق متفاوتی داشته باشد.
زندگی عاشقانه دیگران را با زندگی خودمان مقایسه نکنیم . ظاهر بعضی چیزها با باطنشان فرق میکند و بر فرض هم که ظاهر و باطن یکی باشد برای به دست آوردن آن زندگی ما هم باید مثل آن آدمها بشویم. مطمئن باشید زندگی عاشقانه با غر زدن و ایراد گرفتن و متوقع بودن امکان ندارد. بهتر است به جای حسرت خوردن به ظاهر زندگی دیگران عمق و کنه آن را یاد بگیریم.
بعد از اینکه زندگی زناشویی تثبیت میشود سعی میکنیم کسی را که قرار است با او در یک خانه زندگی کنیم به عنوان یک همخانه که تحت تاثیر یک تربیت متفاوت و فرهنگ متفاوت بزرگ شده بپذیریم . انتظار نداشته باشیم همه رفتارهایش مطابق قوانینی که ما در خانه تعیین کردهایم باشد. اگر کمی صبر و تحمل باشیم میشود آهسته و آرام تغییرات لازم را به عمل آورد و نشان داد که خانه جدید قوانین و مقررات متفاوتی دارد. اگر قبلا عادت داشته که لباسش را زیر دوش جا بگذارد حالا دیگر قوانین عوض شده. یا اگر در خانه خودشان مادر همه کارهای ریز و درشت را میکرده و صفت مهربان و فداکار داشته اینجا می شود زن مهربان و فداکاری بود اما در کارها از همسر هم کمک گرفت.
اشتباهات را تا سی بار با آرامش تکرار کنید اگر از سی گذشت حق دارید آرامش را کنار بگذارید! حتما هم باید شمرد و جایی یادداشت کرد. حتی میشود به شوخی این را به همسرمان هم بگوییم که من دارم یادداشت میکنم که یادم بماند چند بار گفته ام!
دقت در جزئیات صفت خیلی خوبی است اما به جای اینکه تبدیل به گیر دادن به دیگری نشود باید آن را در جای دیگری به کار برد.به نظر من یک زندگی عاشقانه تنها وقتی به وجود میآید و تداوم پیدا میکند که بعضی جزییات تغییر کنند و این تغییرات تثبیت بشوند. مثلا میز یا سفره غذا و چیدمان آن از غذایی که در آن سرو میشود اهمیت بیشتری دارد. تصمیم دارم زمان غذا خوردن در جمع کوچک خانواده را به زمانی که چشم و گوش و ذائقه هر سه به نحو احسن ارضا می شوند تبدیل کنم. یک رومیزی قشنگ خریدهام و شمع به گلدان با گلهای تازه هم فکر میکنم. واقعا تفاوتی ندارد غذا املت باشد یا مرصع پلو مهم ارامش و زیبایی است که خانواده را دور هم جمع میکند. تجربه به من نشان داده که وقتی به این جزئییات دقت میکنم حواسم از فکرهای بیخود و عصبانی کننده پرت میشود.
مرتب و آراسته بودن یکی از راههای دوری از عصبانی شدن است. لازم نیست چهره زیبایی داشته باشیم یا فیزیک بی نقص. کافی است مرتب و خوشبو باشیم و رفتاری آرام و با طمانینه داشته باشیم، کلاممان آرام و شمرده باشد و عادت کنیم از لغات مهربان استفاده کنیم.
برای بروز دادن عصبانیت زمان بگذاریم. اخم و تخم و گوشه و کنایه زدن را من از همه بیشتر میدانم و کمتر نتیجه گرفتهام. چون یا همسرم خودش را میزد به کوچه علی چپ یا واقعا متوجه نمیشد و نتیجه بسیار بدتر از بروز مستقیم عصبانیت بود. در موقع عصبانیت باید رفتار بالغانه داشت و اخم و کنایه نه رفتار کودکانه که رفتار افراد سبک مغز است با عرض معذرت. اگر عصبانی میشویم و تمایل به بروزش از راههای غیر بالغانه داریم باید دنبال یک مشکل شخصیتی در خودمان بگردیم.
بهانه گیری هم باز نشان از یک مشکل درونی است و ربطی به حوادث بیرونی ندارد.
در پست قبلی هم نوشته بودم یک ساعتی از روز یا هفته را در باره خودمان حرف بزنیم . همینجا در باره رنجشهایمان در مورد چیزهایی که دوست داریم حرف بزنیم. لحنمان گزنده و کنایهآمیز نباشد.
به رفتارمان دقت کنیم و ببینیم هدف ما از انتقال موضوعی به همسرمان پیدا کردن راه حل و حل کردن آن است یا صرفا بروز ناراحتی و نارضایتی. باز هم اگر جواب مورد دوم است یعنی کلا دوست داریم ناراحتی خودمان را نشان بدهیم و مطمئنیم که حق با ماست و همیشه نادیده گرفته میشویم باز هم باید به خودمان رجوع کنیم و از درون ریشههای عمیق نارضایتی را پیدا و درمان کنیم.