عصبانیتی که دیگر قدرتمند نیست
امروز فقط میخواهم بنویسم دیگر کم کم دارم آخرین باری را که عصبانی شدم فراموش میکنم. واقعاً باید به جدول کنترل عصبانیت و نوشتههای وبلاگم مراجعه کنم که یادم بیاید کی و چرا عصبانی شدم!!! برای خودم وضعیت جدیدی است که فقط میشود اسم معجزه روی آن گذاشت!
من فقط وقتهایی که تنها بودم یا بیشتر اوقاتم را در بیرون از خانه بودیم یا مسافرت بودیم این وضعیت پیش میآمد و شاید این اولین بار است که در کنار خانواده و در خانه خودمان با اطرافیانم این همه نرم خو شدهام روز اول گمان میکردم شاید سالها طول بکشد تا به این وضعیت برسم اما به یاری خداوند الان جایی هستم که آرزوی دیرینهام بود. مثل آدمی که بینیش را عمل کرده یا موهایش را رنگ کرده و کلا یک تغییر فوقالعاده خوب در آن ایجاد شده هستم و هی دوست دارم به آینه رفتارم مراجعه کنم و به کارهای خوبم به به و چه چه بگویم. ( البته خیلی توجه میکنم که به همین کوچکها راضی نشوم و فراموش نکنم هدف والاتری دارم، سعی میکنم یادم نرود اینجایی که الان من هستم برای خیلیها نه تنها یک خصلت عادی و معمولی است بلکه چنان لازم است که غیر از آن نباید باشد و همینطور میدانم هنوز برای قضاوت اینکه این یک وضعیت ثابت و پایدار است خیلی زود است و باید همچنان با انرژی ادامه بدهم)
بقیه چیزها سرجای خودشان است و من حواسم به همه چیز هست که آنها هم درست بشوند الان برای من بیش از همه، خلقیات دخترم اهمیت دارد و البته دشمن سرسخت خودم که گمان نمیکردم سر سخت تر از عصبانیت باشد: جناب بیحوصلگـــــــــــــــی.
اما در سایه سکوت و آرامشی که از رام شدن عصبانیت دارم فکر میکنم میتوانم برای چیزهای دیگر هم برنامه ریزی کنم. از طرفی خیلی تلاش میکنم که وضعیت را به همین شکل حفظ کنم و با دقت به رفتارم مانع از بازگشت عصبانیت بشوم. میدانم که این تازه یک شروع است و اگر همه چیز را تمام شده حساب کنم چه بسا که عادتهایی که سالها به آنها خو کرده بودم خیلی راحت برگردند. پس همچنان به جهادم ادامه میدهم.