زندگی روی خط تعادل

نوزدهم

    نظر

امروز نوزدهمین روز است.

با خودم می گم نوزده روز گذشت وقتش نشده این یکی هم ببخشی تا همه التهابها بخوابه؟ کوله بار کینه سنگین ترین و بدترین کوله بارهاست.

اما وقتی می خوام ببخشم انگار دارم از چیزی گرانبها دست می کشم. انگار که بازنده ام انگار که بی محبتی ها و رفتارهای سخیفشون را به رسمیت پذیرفتم.

بعد می گم اینها شاید همان چیزیه که اسمش وسوسه شیطانه. خدایا از شر همه بدیها به تو پناه می برم. خدایا ایمانم را قوی تر کن تا بخشیدن دیگران اینهمه سخت نباشه برام. 

انگار یک کیف سنگینی رو روی دوشم حمل می کنم که می خوام ناگهان رهاش کنم. حسم از بخشیدن اینه. نمی دونم چرا این همه به این کیف چسبیدم. کیفی که جز غم و دلتنگی و کدورت نمیاره برام.

می خوام یک دو سه بگم و به یک باره رهاش کنم و با خودم قرار بگذارم دیگه بهش فکر نکنم. نفس عمیق می کشم می گم یک دو سه .......

خدایا تو از من بپذیر.........