روز چهلم
رسیدم به روز چهلم.
الحمدالله رب العالمین
خوشحالم از اینکه سعی می کنم حواسم به کارهام باشه. حتی اگر کامل نباشه حتی اگر اشتباه کنم حتی اگر کم کاری و کم توجهی کنم. نمی دونم چطوری به این فکر افتادم که روزهای عمرم را به چهل روز چهل روز تقسیم کنم اما خیلی خوشحالم از راهی که در پیش گرفتم.
اخلاقم با دخترم خیلی بهتر شده. بسیار بهتر اما همیشه جا برای پیشرفت هست. سعی می کنم بیشتر به اشتباهاتم فکر کنم و کمتر خودم را سرزنش کنم. تا بتونم جبرانشون کنم.
با خودم تصمیم گرفتم فکر کنم بچه مهمان خونه است. مگر چند سال دیگه توی خونه می مونه؟ خیلی زود زمان می گذره و کار و درس و ازدواج اونها رو از خونه روانه جای دیگه ای می کنه. گیرم که حتی نزدیک ما باشن آیا اون توجه و کمکی که الان از ما طلب می کنند را از ما طلب خواهند کرد؟ مسلما نه. امروز می گفتم باید همه تلاش خودم را بکنم باهاش مثل یک مهمون عزیز رفتار کنم. همونطور که برای مهمون عزیز بهترین چیزها را مهیا می کنیم همونطور که اصلا هیچ رفتار ناپسندی از مهمان عزیز به چشم ما نمیاد. همونطوری که در خدمتشیم و جز راحتی و خوشیش کاری نمی کنیم. واقعا تمرین جالبیه.
جالب تر اینکه چند روز پیش که این فکر را کردم توی پارک به خانمی برخورد کردم که برای یک دختر کوچیک که همراهش بود کمی خوراکی خریده بود و داشت یکی یکی اونها رو بهش نشون می داد تا اون انتخاب کنه. دائم هم با مهربونی می پرسید اینها را دوست داری؟ من فکر کردم حتما خاله بچه است و دوست داره حالا که بچه را اورده پارک خیلی بهش خوش بگذره اما بعد متوجه شدم دختر خودشه اما اینهمه حواسش هست و با نهایت مهربانی داره کاری می کنه که بچه خوشحال بشه. واقعا صحنه جالبی بود. چقدر دخترک در امنیت و آرامش بود راستش حتی یک دقیقه آرزو کردم من هم همچین تجربه ای داشتم. اینکه یک نفر اینطوری شش دانگ حواسش به من باشه. اما خوب بهتره چیزهایی را که دوست داریم و یا تجربه اش نکردیم یا یادمون نمیاد را برای دیگران اجرا کنیم مطمئنا خوبیش به خودمون بر می گرده.
از فردا یک چله دیگه را آغاز می کنم به یاری خداوند امیدوارم جز بهترین چله ها باشه. برای من دعا کنید.