سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

سی و هفت

    نظر

خدایا شکرت به روز سی و هفتم رسیدم.

توی این چند روز یک سفر کوتاه رفتیم. توی سفر حالم خوب نبود و اونطور که باید به اصولی که برای خودم گذاشته بودم پایبند نبودم. باید باید باید بهتر باشم. خدایا کمک کن فرصتها را دریابم. خدایا کمک کن از خاسرین نباشم. هر شب موقع خواب از اینکه اونطوری که باید باشم نبودم ناراحت می شم و حتی بعضی صبحها انگیزه روزهای قبل را ندارم برای بیرون امدن از رختخواب.

خوشبختانه آدم خیلی امیدواری هستم و هر روز به خودم می گم تا خدا هست ناامیدی معنایی نداره. رفتم کتاب قدیمی که داشتم را پیدا کردم اینکه چطوری هر کس می تونه آینده خودش را بنویسه و خوشبختی و سعادت و آرامش خودش را تامین بکنه. خیلی احتیاج دارم دوباره برم سراغ این کتابها.

و اما از پیشرفتهای خوب اینکه درونم خیلی ارام تر شده. خودم را راحت تر کنترل می کنم. کمتر غر می زنم (اما هنوز به غر زدن مشغولم) کمتر سرزنش می کنم و کمتر مقایسه می کنم. خیلی خیلی بیشتر از قبل به حضور خدا در زندگیم آگاهم.