روز سوم
روز سوم هم تمام شد. به همین سرعت و به همین شتاب.
امروز روز خوب و آرامی بود. اما می شد باز هم از این بهتر باشه.
داشتم فکر می کردم برای ایجاد تغییر در دیگران باید با اونها خیلی مهربان بود. باید خیلی محبت کرد باید از هیچ چیزی نرنجید نباید ناامید شد. باید خیلی صبور بود. مخصوصا اگر اون دیگری فرزند آدم باشه.
خیلی سخته خمیری را که مدتها بد شکل دادی و سختش کردی حالا بخواهی تغییرش بدی.
برای هر تغییری در فرزندت باید بیش از همیشه باهاش مهربون باشی. غذای مورد علاقه اش را بپزی، دست از غر زدن و سرزنش کردن برداری. با دیگران مقایسه اش نکنی. خوبیهاش را به یادش بیاری. در برابر سرکشی ها و نافرمانیهاش صبور باشی، جواب گستاخی ها و تندی هاش را با مهربانی و نرمی بدی.
اگر می خواهی به حرفات گوش بده اول خودت به حرفاش گوش کن. اگر می خواهی وقتی کاری ازش می خوای انجام بده اگر از تو کاری خواست براش با مهربانی انجام بده. اگر دوست داری کلمان مودبانه و محترمانه بشنوی کلمات محترمانه و مودبانه به کار ببر. اونقدر به کار ببر که گوشش به شنیدنش عادت کنه و زبانش به گفتنش نرم بشه. در یک کلام مثل یک آدم بزرگ بهش احترام بگذار. برای تربیت کردنش متوسل به فریب و کلک زدن و دروغ گفتن نشو. به حریم شخصیش احترام بگذار.
امروز سعی کردم اینها را در عمل به کار ببرم. من یک عادتی دارم که دوست دارم دخترم وقتی از من کاری می خواد بگه لطفا. اون هم معمولا یادش می ره. مثلا می گه به من یه لیوان آب بده. من هم بلافاصه می گم بگو لطفا. نمی دونم چرا اما امروز فکر کردم انگار با مشروط کردن دارم منت می ذارم که یه لیوان آب دستش می دم. سعی کردم از امروز وقتی از من چیزی خواست ولو خیلی آمرانه با ادب و احترام اجابتش کنم. مثلا آب را بهش بدم و بگم بفرمایید. بی هیچ یاد آوری و حرفی. در عوض هر وقت ازش آب خواستم بگم لطفا به من آب بده. لطفا این کار را انجام بده...
یعنی غیر مستقیم بهش یاد بدم چی ازش می خوام مطمئنا تاثیرش بیشتر خواهد بود.