زندگی روی خط تعادل

سی و نه

    نظر

سلام بر سی و نه.  به روز سی و نهم رسیدم و فردا این دوره که برای خودم قرار گذاشتم تمام می‌شه.

هر چند که تصمیم دارم دوباره شروع کنم اما بعضی چیزها را دیگر لازم نیست خودم را متقاعد به انجام دادنشان بکنم. از انجام دادنشان آنقدر لذت می‌برم که احتیاجی به اینکه ذهنا آنها را بپذیرم ندارم. فقط باید ریتم و پشتکارم را برای انجام منظم آنها حفظ کنم.خیلی از کارها فقط و فقط با تکرار و پشتکار اثرات خودشون را نشان می دن. یادمه پیش از اینها بارها مراقبه کردم. اما چون نتایج پایداری نداشت فکر می‌کردم روش من درست نیست. در صورتیکه هر چیزی باید تداوم داشته باشه تا اثر کنه. مراقبه جادوگری نیست که در یک ثانیه همه چیز را به شکل غیر باوری عوض کنه. مراقبه یعنی تمرین می‌کنی ذهنت را به اتفاقات گذشته و حوادث نیامده آزار دهنده، انتقام جویانه، تلخ، ترسناک و غمگین مشغول نکنی و در همین الان زندگی کنی و لذت ببری. خوب چطور ممکنه با چندین بار پراکنده انجام دادنش ذهن عادت کنه که در زمان حال باشه.

باید بپذیریم که همه ما خصوصیاتی داریم که با تغییرش کیفیت زندگی ما بهتر می شه. فرهنگ خانواده ای که توش بزرگ شدیم، آدمها و اطرافیان ما و رفتارهایی که با ما داشتند، موفقیتها و شکستهامون در کودکی و نوجوانی، تحقیر شدنها و تشویق شدنهامون،حسرت ها و رضایتهامون، تربیتی که دریافت کردیم و هزاران عامل دیگه از ما چیزی را ساختند که الان هستیم. به همه اینها باید ضعفها و قوتهای ژنتیکیمون هم اضافه کنیم. قسمتی از خلق و خوی ما را ژنهای ما تعیین می کنند. به هر حال می خوام بگم یک روزی چشم باز می کنیم و می بینیم از آن چه که هستیم راضی نیستیم. بعد شاید انگشت تقصیر را رو به پدر و مادرمون بگیریم و تربیت غلطشون سرزنششون کنیم به خاطر اینکه به ما توجه کافی نکردند یا حتی چرا ما رو به دنیا آوردن، میشه ناراضی بود از تقدیر از اینکه چرا خدا خواسته ما در شرایط سختی بزرگ بشیم. میتونیم حتی فکر کنیم ما قربانی طبیعت هستیم چون با یک سری ضعفها و حساسیتهای خاص به دنیا اومدیم. اما یک راه دیگر هم وجود داره. اون راه اینه به جای متمرکز شدن روی چیزهایی که دوست نداریم و سخت و رنج آوره روی چیزهایی که می خواهیم باشه و دوست داشتنی و شیرینه تمرکز کنیم. بـــــــــــــــــــــــــــــــــاور کنیم که می تونیم بسازیمش و همه توان و انرژیمون رو برای به دست آوردنشون به کار ببریم. شاید همین راز زندگی باشه. هر کدوم ما یک جوری راز زندگی را کشف میکنیم و بهش می رسیم من به این یقین دارم. اما تا وقتی بشینیم و دست روی دست بذاریم و از شرایط ناله کنیم هیچ وقت رازی را کشف نخواهیم کرد.