سی و سه و سی و چهار
دیروز جایی بودم و نمیشد به این صفحه دسترسی پیدا کنم.
روز سی و چهارم شروع شده. خیلی دوست دارم همه رو در این لذت شریک کنم: لذت تغییر در جهت زندگی بهتر.
کاش می تونستم به همه اونهایی که دوست دارند یک نقطه بذارن ته همه چیز و از نو شروع کنن کمک کنم.... من تنها کاری که می تونم بکنم اینه که بنویسم از روزها و اتفاقاتم شاید کسی راه رفته ای را دوباره نره و زودتر به نتیجه برسه. روزهای زندگی به سرعت می گذره واقعا حیفه که ازشون نهایت استفاده را برای ساختن یک زندگی بهتر نکنیم. خیلی حیفه که همه تلاشمون نکنیم. فقط یک اراده قوی می خواد حتی اگر اراده قوی هم نباشه می شه تقویتش کرد. فقط لازمه که بخواهیم. من می نویسم تا شاید یک نفر دیگر هم به فکر تغییر بیفته تغییر در جهت زندگی آرام و شاد .
من هر روز که شروع میشه قول و قرارهایی را که با خودم گذاشتم مرور می کنم، به خودم یادآوری می کنم چرا اینقدر مهمه که حواسم به تغییراتم باشه، اصلا چرا می خواستم که یک زندگی دیگه ای رو شروع کنم.
زندگی من هم مثل همه آدمهاست. با درگیریهایی که اکثر خانمها با اون دست و پنجه نرم می کنند. من هم عیدهای زیادی را به جای اینکه خوشحال باشم حرص خوردم و گریه کردم. مسافرتها و تعطیلی های زیادی را با کسایی گذروندم که تمایل نداشتم اما ناچارا پذیرفتم و بلد نبودم که چه کار کنم که به خودم خوش بگذرونم. رفتارهایی دیدم که اصلا نپسندیدم اما بلد نبودم چطور باشم که آسیب نبینم. به کسانی از روی اجبار محبت کردم و بلد نبودم چطور از محبت به دیگران غرق شادی بشم. نسبت به کسایی باید احساس وظیفه می کردم و من بلد نبودم بی دلیل با دیگران مهربان و دست و دلباز باشم............ مثل یک همستر توی یک چرخ گیر افتاده بودم هر چه سرعتم بیشتر می شد چرخ با شتاب دیوانه کننده تری می چرخید. گذشت روزها و شبها را نمی دیدم. هر روزی که میگذشت بیشتر غمگین و ناراحت بودم. من اصلا اینها را نمی دیدم فقط می دیدم که خیلی عصبانی و پرخاشگر هستم. نمی فهمیدم که این همه خشم از این احساسات سرکوب شده است که در خودم دفنشون کردم. متاسفانه الگویی هم نداشتم. خانمهای اطراف من به مراتب از من وضعیت بدتری داشتند هر وقت که دور هم جمع می شدیم جز خاطرات و دلخوریها حرف جالبی برای رد و بدل کردن نبود. متاسفانه در همه این سالها در جمعهایی که بودم کمتر خانمی بود که خلاق و شاد باشه و بخواد مسیر بحث را تغییر بده. کمتر خانم راضی و خوشحالی را دیدم که سوژه جالبی برای حرف زدن داشته باشه.
تا اینکه به خاطر دخترم سعی کردم از اون چرخ دوار پیاده بشم. به خاطر اینکه خشمم را سر اون خالی نکنم. مدتها تلو تلو خوردم تا تعادل خودم را به دست بیارم. کم کم دستم اومد چطوری درست و نادرست را تشخیص بدم. هر وقت که ناراحت، عصبانی، مضطرب، ناامید و غمگینم یعنی زندگی من از خط تعادل خارج شده. سعی می کنم به سرعت این احساسات را از خودم دور کنم. اصلا مهم نیست که دلیلش چی باشه حق با من باشه یا نه فقط مهم اینه که این احساسات با صدای بلند هشدار می دند که روی خطی که باید باشی نیستی و برگرد سر جای درست.من به این احساسات می گم احساسات هشدار دهنده اونها فقط برای هشدار دادن اومدند نه برای موندن و عذاب دادن. اومدند بگن که یک جای کارت اشتباهه زودتر تصحیحش کن. اما من به جای شنیدن این اخطار سعی می کردم این احساسات را گسترش بدم و گاهی مدتها درگیرشون بودم. باید یاد گرفت از اتفاقات فاصله گرفت. از دلخوریها فاصله گرفت. برای داشتن زندگی شاد و آرام باید تلاش کرد. شبانه روز.
همه ما صبح که بیدار می شم به اون چیزی که قراره در روز بخورم فکر می کنیم. به لباسی که قراره بپوشیم به نظافتمون و خیلی چیزهای دیگه اما به اینکه شاد باشیم سر حال باشیم از زندگی لذت ببریم نه.
برای پختن یک غذا مدتها وقت می گذاریم. برای دوش گرفتن حداقل نیم ساعت زمان می گذاریم. اما برای اینکه شاد باشیم حتی یک دقیقه در هفته هم وقت نمی گذاریم. فقط کافیه که بخواهیم این خواستن مهمترین چیزه. بعد باید تقویتش کرد. باید هر روز و هر ساعت در جهت این خواسته حرکت کرد. هیچ وقت تموم نمیشه. مثل همه کارهایی که ما هر روز و هر روز تکرارشون می کنیم. ما هر روز صبحانه و شام و نهار می خوریم، هر شب می خوابیم، هر روز مسواک می زنیم. خوب چرا به زندگی شاد که می رسه هیچ زحمتی حاضر نیستیم بکشیم؟ زندگی شاد هم نیازمند رفتارهایی هست که هر روز و هر روز باید انجامشون بدیم. هیچ وقت تموم نمیشه. من هیچ وقت نمی تونم ادعا کنم که الان یه مدته که تمرین می کنم و همه چی درست شده پس دیگه تلاش نمی کنم. من هر لحظه که دست از تلاش برمی گردم روزها و اتفاقات گشته با شتاب بر می گردند. همین که بی توجه می شم کیفیت زندگیم تغییر می کنه. باید برای زندگی شاد و آرام و لذت بخش همه تلاشمون رو بکنیم.