سی و یک
سلام بر سی و یک.
صبح بیدار شدم و بعد از نماز خیلی چشمهام سنگین بود. دلم می خواست باز بخوابم. اما از مبحث زبانی که باید تموم می کردم فقط کمی مونده بود. پس بیدار شدم و تمامش کردم. بله امروز یکی از کارهای مهمی را که مدتها بود می خواستم انجام بدم انجام دادم. کلی کتاب و جزوه و فایل صوتی دارم که حاصل علاقه سالیان زیاد به یادگیری زبانه. توی این چند وقت تونستم یکی از این فایلها را که حدود پنجاه دقیقه بود کامل گوش کنم. نت برداری کنم. لغتهای جدید یاد بگیرم...
همش هم وقتی انجام دادم که معمولا باید خواب می بودم یا کار خاصی انجام نمی دادم. خوشحالم که از این فرصتی که معمولا هیچ کاری انجام نمی دادم استفاده بهینه کردم. یک چیز دیگه ای هم که این چند وقت به ذهنم رسیده اینه که کلا خواب صبح علتش بر می گرده به ذهن در هم برهم. وقتهایی که بعد از روانه کردن دخترم به مدرسه، دوباره بر می گشتم و می خوابیدم فقط خواب می دیدم که بازتاب اونچه که در ذهنم می گذشت بود. بعد هم که بیدار می شدم با بی میلی صبحانه می خوردم در حالی که دیگه فقط کمی وقت باقی بود خونه را مرتب می کردم و سریع غذای ظهر را آماده می کردم. تمام این مدت هم خودم را سرزنش می کردم که چقدر می خوابی؟ اما دوباره فردا روز از نو روزی از نو. اما الان وقتی از پنجره نگاه می کنم و می بینم چند ساعته که بیدارم ولی مغازه ها تازه دارن باز می شن انگار که خیلی جلوتر هستم و فرصت زیادی در روز دارم.
بعضی وقتها جمله هایی می شنوم مثل حالا یاد گرفتن زبان به چه دردت می خوره؟ بدون کلاس و معلم؟؟ یه کار دیگه ای انجام بده؟ وقتت را هدر نکن .وووو
من به این حرفها توجهی ندارم اما برای خودم می نویسم که این حرفها اگر تکرار بشن اراده من رو سست نکنن.
اول اینکه من هر چه مشکل دارم از بی برنامگیه حتی عصبانیتم هم که سالها منو عذاب داد برای همین بود. هیچ برنامه خاصی نداشتم. صبح بیدار می شدم کارهای روزمره را انجام می دادم. بعد دلم می خواست چیزی یاد بگیرم یا کاری انجام بدم که از بطالت نجات پیدا کنم اما با برنامگی یکی دوماه بیشتر طول نمی کشید و تمام می شد. من هم از خودم ناراضی تر می شدم. از اونجایی که برنامه نداشتم نه در کوتاه مدت نه در دراز مدت برای همین کلا زندگیم داشت به سمت باری به هر جهت پیش می رفت. همیشه فکر می کردم من وقت ندارم. با اینکه هیچ کار خاصی هم نداشتم. دوست داشتم کتاب بخونم اما از اونجایی که نمی دونستم کی بخونم همیشه وقتهایی بود که باید کار دیگه ای انجام می دادم. مثلا می دیدم نزدیک ظهره و من مجبورم کتاب را بذارم کنار و برم ناهار درست کنم و این برام خیلی خوشایند نبود.یا مثلا دوست داشتم قلاب باقی کنم اما بی برنامه. مثلا یهو عصری می نشستم سرش و نزدیک شام می دیدم هیچ کاری نکردم و همین به دیگران اجازه می داد که به من ایراد بگیرند و همه توی کارهای من دخالت کنند.
اینبار سعی کردم برنامه داشته باشم برای کارهایی که دوستشون دارم. من دوست دارم زبان یاد بگیرم این یک جور خوش گذرانی برام. نه یک جور مقید شدن به درس خوندن. وقتش را هم گذاشتم زمانی که هیچ کار و وظیفه دیگه ای ندارم. هیچ کس خونه نیست و من بین خوابیدن و زبان زبان را انتخاب کردم. به اینکه در آینده فایده ای خواهد داشت اصلا فکر نمی کنم. همین الان از اینکه می تونم توی سایتهای خارجی مطالب مورد نیازم را پیدا کنم راضیم. در ضمن گیرم که فایده ای نداشته باشه ضرری هم نداره. مسلما سعی می کنم در آینده به برنامه ام تنوع بدم. کارهای دیگه ای که مدتهاست دوست دارم انجام بدم هم بیارم توی برنامه. مثل ورزش کردن. اما دوست ندارم از وقتی که می تونم با دخترم و همسرم بگذرونم بگذارم برای کار دیگه ای. بنابر این فعلا در این وقت صبح این کار را می تونم انجام بدم. از کارهای نیمه کاره خیلی بیزارم برای همین دوست دارم زبانم را تا جایی که برام همینقدر خوشایند و شیرین باشه به یک مرحله ای برسونم .
همه اینها برای اینه که بگم مهم نیست دقیقا چه کارهایی را توی برنامه مون در نظر داریم مهم اینه که اولا از انجامشون لذت ببریم و اگر مجبوریم انجامشون بدیم یه راهی برای لذت بردن پیدا کنیم دوما بفهمیم کی و چه زمانی بهترین وقت برای انجامشه. مطمئنا همین جزئیات کوچک خیلی کیفیت زندگی را تغییر می ده. نظم و ترتیب وارد زندگی می شه و احساس رضایت که از همه مهمتره.