روز نهم
روز نهم رو به پایان است.
امروز هم خیلی خوشحال نبودم. نمی دانم چرا؟
اینجور وقتها فکر می کنم چون دارم خودم را تغییر می دهم بدن واکنش نشان می ده. مثل آدم معتادی که سموم داره از بدنش خارج میشه. آیا باید همچنان روی برنامه هایی که دارم پافشاری کنم؟
خیلی حیفه که آدم یک راهنما نداشته باشه. توی این جور مواقع هر چند که تجربه هر کسی خیلی شخصی و خصوصیه اما مسلما یک سری تجربه ها مشترک هستند و می تونن به آدم دلداری بدن که راه را داریم درست می ریم.
با خودم آیات سوره زمر را تکرار می کنم. که برای خدا هیچ شریکی قرار ندهم. که فقط خودش را بپرستم. که حتی غم و ترس هم می تونن شریک خداوند بشن اگر حواسم نباشه. به خودم دلداری می دم که خداوند بینا و ناظره و خودش هدایتم می کنه. به خودم وعده روز چهلم را می دم که حتما کیفیت زندگی من بهتر خواهد شد اگر پایداری کنم و این چهل روز را با سلامت به پایان برسونم حتما کیفیت زندگیم خیلی بهتر خواهد شد. از امشب می خوام کمی تصور خلاق بکنم. یک کمی تصور خوب بکنم شاید حالم خوب بشه . امیدوارم حالم بهتر بشه... نشاط و خوشحالی روزهای اولم آرزوست...........