سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

سی و شش

    نظر

می پرسم قیمت کادو چقدر شد؟ از رقمی که می گوید تعجب می کنم. یاد کادوهای یک در میانش می افتم. یاد هدیه هایی که عشق و محبت کم دارد. ناراحت می شوم. از اینکه هر چه می کنند ما نه قرار است مقابله به مثل کنیم و نه به رویشان بیاوریم و نه رو بگردانی.

فکر می کنم آدمی که بخواهد خوب باشد مثل آدمی است که در میدان جنگ خلع سلاح شده است از همه طرف توپ و تانک هست و او باید مطابق دستور خدا با همه دوستی کند و برای هیچ کس بد نخواهد. توی سرم یک نفر خاطرات بد را مرتب کرده و آماده است که پخش کند. من هم آماده ام تا از ته ته های خیالم تصویری خاطره ای چیزی بکشم بیرون............. اما ناگهان یادم می افتد به اینکه من مدتهاست از این کارها توبه کرده ام. مدتهاست که سعی می کنم یاد بگیرم باید در شان خودم رفتار کنم. هدیه ای را به دیگران بدهم که خودم دوست دارم دریافت کنم. از فکرهای قبلی شرمنده می شوم. چطور ممکن است کسی که در محضر خدا و به خاطر او از دیگران می گذرد خلع سلاح شده باشد. چطور ممکن است خداوند بنده ای را که به خاطر او دست از کینه ورزی و جدل  کشیده به حال خودش رها کند.

به سمت خانه راه می افتم و با خودم می گویم خدایا ببخش از این که فکرهای تاریک را به ذهنم راه دادم. خدایا خودت روشنایی را مهمان قلب و ذهنم کن. از ته ته دلم خوشحالم که هدیه خوبی به او داده ایم. خوشحالم که او هم سیرت خوبی دارد و اسیر فکرهای بچه گانه ای که گاهی به سراغ من می آید نمی شود.

می گویم خدایا از اینکه اجازه دادم فکرهای بد به ذهنم بیاید مرا ببخش. هدیه مرا بپذیر.