هفتم
یک هفته گذشت.
قدم برداشتن در راه خدا آرامش داره. داشتم نوشته های این چند روز اخیر را می خواندم به نظرم اومد خیلی قطعی نوشتم که همه چیز روبه راه شده. حرکت در مسیر زندگی درست، هیچ وقت متوقف نمیشه.
ناامیدی، غم، نگرانی، تنبلی و سستی و هزاران چیز دیگه در سرراه آدم قرار می گیره، چراش را واقعا نمی دونم اما اینو مطمئنم که خداوند مظهر خوبی هست و فقط خیر و صلاح برای بندگانش می خواد. اگر ما سردرنمیاریم به علت اسیر بودن در بند تن، به علت کم بودن آگاهی و به علت اینکه کوچک و ناتوانیم اما قرار نیست از حرکت باز بمونیم.
بعضی وقتها امتحانات سخت هستن. اما یه نیرویی درون من منو وادار می کنه بنویسم همه امتحانات یه روزی تموم می شن و روزگار آرامش و آسایش می رسه. مهم اینه که آدم راه گم نکنه. گم کردن راه خیلی اسونه. دائم باید مواظب دلت باشی جز خدا کسی توش نباشه. به جز فکر خدا هیچ فکری توش جا خوش نکنه.
باید دائم به خودت نهیب بزنی وقتی فکر و خیال آینده میاد، وقتی سوالهای بی جواب میاد، وقتی دلخوریها بیداری میشن، وقتی احساس غصه می کنی و فکر می کنی هیچ کس نمی تونه تو رو آروم کنه به خودت بگی آهای کجا داری می ری. هوای دلتو داشته باش. فقط به خدا فکر کن. دلتو خونه تکونی کن تا مهیای پذیرایی از خدا باشه.
همین امروز سه چهار تا فکر بد اومده بود بدجور قلقلکم می داد تا حواسم پرت می شد می دیدم دارم به اونا فکر می کنم. دیدم اگر نجنبم غرق افکار شدم. یه تصمیم جدی گرفتم که همشونو فراموش کنم. یعنی تا به ذهنم بیان بگم نه. دائم یاد این شعر مولانا می افتم قافیه اندیشم و دلدار من گویدم مندیش جز دیدار من
خلاصه به امید خدا همه تلاشم را می کنم که خانه دل لایق خداوند باشه.
خدایا شاهدی باش که دارم در حد بضاعت خودم سعی می کنم. اگر کوچکم و ناتوان، اگر دستهایم خالیه خالی است اگر حتی دیگر چیزی برای آوردن به درگاه تو ندارم تو به بزرگواری خودت ببخش. خدایا من هنوز منتظر نور کوچکت هستم. خدایا دلها و چشمهای ما را به نور اجابت دعایمان روشن می کنی؟ خدایا منتظریم............