روز سه
1- جهاد در راه خدا برای آدمهای معمولی مثل من سخته. مخصوصا اگر جهاد با نفس باشه. دارم سحر خیزی را تمرین می کنم اما همین الان حالی دارم که انگار صد سال است نخوابیدم.
یاد قول و قراهام می افتم: قرار نیست اجازه بدم نفسم پیروز بشه. تصمیم گرفتم با همه قوا استقامت کنم. در مجادله با نفس کم خوابی کمترین چیزهاست. نکنه از پسش برنیام؟!!!
2- امروز تازه روز سومه قرار نیست جا بزنم. این چند روز هر وقت دیدم نمی تونم ادامه بدم با خودم تکرار کردم: این همه سال اینطوری زندگی کردی بیا یه بار هم که شده مثل برنامت زندگی کن ببین چی میشه. مثلا وقتی عصبانیم و دوست دارم واکنش نشون میدم با خودم می گم سالها عصبانی شدی و بلافاصله خودت را سر دیگران خالی کردی حالا یه بار هم بیا امتحان کن عصبانی شدن با چاشنی صبوری!
3- نه من بیدی نیستم که با این بادها بلرزم من امروز به همه برنامه هام می رسم و نمی گذارم حتی یک کدومشون انجام نشه.همین الان هم میرم یه راه حل پیدا کنم برای اینکه خوابم نبره.
قول میدم........