روز نهم
روز نهم با یک چالش بسیار بزرگ آغاز شد. با یک رنجش عمیق. با دلی پر کینه. نماز ظهر را که می خواندم یه لحظه فکر کردم اگر اینها همش وسوسه شیطان باشه چی؟ مثل وقتی که از چیزی خیلی تعجب می کنیم و می گیم نکنه دوربین مخفیه. گفتم رها می کنم می بخشم این جدال درونی را خاتمه می دم اشکم سرازیر شد. انگار می خواستم از چیزی عزیز دست بکشم . جل الخالق شیطان عجب گناهان رو عزیز و نازنین جلوه می ده. با خودم گفتم گریه کن اما قدم اشتباه برندار به خودت سخت بگیر اما کاری نکن که برای هزارمین بار پشیمان بشی. وقتی گریه هام تموم شد گفتم خدایا حتما الان وقتشه وقت اینکه هی با خودم وعده و وعید می ذارم و فراموش می کنم شاید الان دیگه موقع عملی کردن کارهاست. بذار بگذرم. وسط اون فشار نفس و مبارزه شیطان و فرشته درون اشکهام بود که می اومد. بله از بس که روحم تهذیب داره انجام یک کار درست و خوب برام اینهمه سخت و کراهت آور هست!!!! اینها را می نویسم که یادم باشه چقدر نیاز به خود سازی دارم. خلاصه یک آن به خودم اومدم و مثل یک کشتی گیر واقعی حریف را زمین زدم. واقعا احساس سبکی کردم. احساس کردم خالی شدم. بار بزرگی از دوشم برداشته شد.
عصر داشتم به اتفاقی که افتاد فکر می کردم. هر چند چند ساعت قبلش فکر می کردم از عهده کاری بزرگ بر اومدم اما عصر فکر میکردم چقدر کاسه صبرم کوچک و ناچیزه برای چه امور غیر مهمی من باید این همه با خودم درگیر بشم. عجب انسان کوچیکی هستم. حالا هر چی که بود شکر خداوند به خوبی و خوشی تمام شد. اما الان فقط آرزو می کنم خداوند کمکم کنه یه کم بزرگ بشم یه کم رشد کنم یه کم انسان تر بشم تا این همه انرژیم را برای مراحل کوچک هدر نکنم. کاش به مراحل بزرگتر برسم بتونم لایق خدمت به دیگران باشم. بتونم مایه آرامش دیگران باشم. وجودم مفید باشه و زندگی و عمر و وقتم برکت داشته باشه.
برای من دعا کنید.