چهار
روز چهارم هم به پایان رسید.
آن آگاهی و هوشیاری صد در صدم آرزوست. خوب از کجا شروع کنم؟ صبح عصبانیت نزدیک بود کار دستم بده بعد از مدتها نماز قضا شد!!! اما بعد صبح بیدار ماندم. مراقبه کردم. خانه دسته گل. خودم مرتب. یک تغییر خوبی هم که این مدت کردم اینه که لباسهای جورواجوری که توی کمد خاک می خورد اومده بیرون و توی خونه لباس مرتب می پوشم و از دیدن خودم توی آینه خوشم میاد.
نماز ظهر را سر وقت نخواندم چون قبل از ظهر رفتم بیرون باید یک فکری برای اینجور مواقع بکنم. برای نماز مغرب بیرون بودم که اذان داد. دیدم خیلی از آدمها با صدای اذان به سمت مسجد می رن. خواستم تنبلی کنم و دلیل بیاورم که نمازم خیلی با تمرکز نخواهد بود اما بلند شدم و خواندم.
وقتی برگشتم خانه با کوهی از ظرفها و ریخت و پاشها منتظرم بود. همت کردم و همه را شستم.
با دخترک ریاضی نخواندیم بس که خسته بود. کتاب هم حتی نخواندم و مستقیم رفت خوابید. امتحان هم داشت.
فردا باید روز بهتری باشد. خیلی کارها دیگه روی روال افتاده مثل مرتب کردن آشپزخانه و شستن ظرفها انگار مغرم پذیرفته که آنها را سر وقت انجام بده. بنابراین فردا تمرکزم روی خواندن زبان و کارهای شخصی خودمه که مدتهاست با خودم عهد کردم انجام بدم. بنابراین فردا روز کارهای خودمه. حتما باید یه وقتی خالی کنم برای ریاضی خواندن با دخترک.