سی ام 6
روز سی را با تاخیر می نویسم. خیلی روزها حتی مجالی نمی شود این صفحه را باز کنم. روزها با شتاب در گذرند و از آنها چه باقی می مانند؟ ناشکرم اگر بگویم دستاوردی نداشته اند اما می دانم که می شود بیشتر از این هم باشد. من آن سهم بیشتر را می خواهم اما همتم به آن قد نمی دهد. شاید زیاد بر سر خودم برنامه ریخته باشم. این بایدها و شایدها را اگر می شد مرور کنم خیلی خوب می شد اما بعضی روزها انگار که یک موج بلند بیاید و من را از جا بکند می روم و تا برگردم به حال اولم مدتی وقت می برد.
باید دستهایم را روی زانویم بگذارم و بلند شوم.