روز سوم
اینکه روزها با شتاب در گذرند که تازگی نداره. راستش از یه جهت هم خوشحالم می گم خدایا این روزها باید من رو به جاهای بهتری برسونه روزها که می گذرند من هم باید بگذرم و همینطور که رو به جلو می ریم من هم باید رو به جلو باشم. باید تغییراتم روز به روز آرام اما مستمر باشه.
خوب خوشبختانه که سحر خیز شدم. از چله قبلی تقریبا همیشه نماز صبح بیدار شدم. حالا باید برنامه داشته باشم برای بیدار موندن
دیشب برنامه امروز رو توی دفتر کوچیکم یادداشت کردم می نویسم که یادم باشه دوست دارم جزو عادتهای خوبم بشه. از این به بعد هر شب باید بدونم فردا صبح چه کار دارم. یه کمی استرس اوره چون بعضی کارها هست که از نزدیک شدن بهشون می ترسم شاید چون انجامش سخته اما با این حال باید به نوشتن ادامه بدم.
خوب برم که کارهام رو باید شروع کنم.