چهارم
سلام بر چهار
خدایا روزها به تعداد انگشتان یک دست رسیده. خوشحالم که برای یک بار هم که شده توانستم تا حد زیادی روی حرفم بمانم. خدایا کمک کن یادم نرود همه مهربانیهایی که در حق من کردی. خدایا کمک کن همیشه راضی باشم به رضای تو.
برای خودم یک اصولی گذاشته بودم
خواندن هر روز ریاضی با دخترک
- هر روز وقتی را برای گذراندن با مادرم بگذارم
- عصبانی نشدن به مدت بیست روز
- نوشتن برنامه روز بعد، قبل از خواب
-بیدار ماندن بعد از نماز صبح
دخترک زیر بار ریاضی خواندن نرفت . راه حل داشت اما خودم کارم زیاد بود و شل کردم.
خیلی کم عصبانی می شوم راستش اصلا یادم نبود باید عصبانی نشوم و البته فکر کنم موردی نبوده که خیلی عصبانی بشوم
با مادرم کمابیش وقت گذراند
برنامه ننوشتم از ترس کارهای تلمبار شده
بعد از نماز صبح هم بیدار نماندم. چون شبها خیلی دیر میخوابم بعد از چند روز بیدار ماندن دیدم در شبانه روز حتی پنج ساعت هم نمی خوابم. کلافه و خسته بودم برای همین باید یک جوری خواب و بیداریم را نتظیم کنم.
خوب تقریبا هیچ کدام از این اصلها را به سرانجام نرساندم. چرا؟ چون هر کدومش برای من یک پروژه است یک پروژه تمام عیار و من باز هم قصد کردم با یک دست چند تاهندوانه بردارم!!
اما من کوتاه بیا نیستم اصلا و ابدا
به این نتیجه رسیده ام که چون خودم یک کار شخصی عقب افتاده دارم برای فرار از انجامش هی برنامه های رنگ رنگ می چینم بنابراین باید اول بروم سراغ آن. پس فعلا کارهای دیگر را می گذارم در اولویتهای بعدی
و اولین اولویتم می شود کار خودم
پس هر شب قبل از خواب برنامه می گذارم برای آن
دو سه روز آینده خیلی سرم شلوغه نمی دانم بشود این روزهای آخر را بنویسم یا نه