هفتم
هفت برای خیلیها عدد مقدسیه برای خیلیها عزیزه
اما من خیلی وقته که می دونم این خود آدمه که تقدس می ده به عددها به ساعتها به روزها و حوادث و مکانها. بنابراین هفت هم می تونه مثل همه عددهای دیگه باشه و می تونه تبدیل بشه به یک عدد مقدس.
راستش خیلی دوست دارم تبدیلش کنم به یک عدد به یاد موندنی. همین الان که نفس وسوسه کننده داره آتیش کینه و خشم و دلخوری رو روشن می کنه. داستان اینه که دور و بر من یک سری آدم هستند که در حقشون باید یک سری آداب و اصول رعایت بشه . انصافا وقتی رعایت می شه همه چی خوب پیش می ره و الکی بهانه گیری نمی کنند. اما مشکل اینجاست که متقابلا برای من همه آداب را فراموش می کنند.
من می دونم که اصلا این چیزها اهمیتی نداره. انسان باید بزرگ باشه و بزرگوار و خودش را مشغول جزییات بیهوده نکنه. اما افسوس که نمی دونم چطور از شر نفس وسوسه گرم که هی به من یادآوری می کنه نه کوتاه نیا کوتاه نیا.. خلاص شم . یعنی هر کاری که بشه کردم. مراقبه، تمرکز روی کارهای خودم خوابیدن حتی اما بیفایده است همین یک صدم ثانیه که ذهنم آزاد می شه یکهو می بینم نشستم دارم فکر می کنم فلانی باید فلان کار را انجام بده اما اگر انجام داد!! و همش می خوام تو ذهنم دعوا راه بندازم...
اینکه می گن جهاد با نفس جهاده اکبره را با گوشت و خونم دارم احساس می کنم یعنی الان اگر دیوار بتنی بود با سر رفته بودم توش و دیگه تموم شده بود اما نفس وسوسه کرد.
وسواس الخنّاس ....
خوب حالا من دارم اینجا به خودم قول می دم که این نفس نمی تونه کاری از پیش ببره. نمی ذارم سی و چند روز مراقبه و مواظبت را به خاطر هیچ و پوچ بر باد بده. نمی ذارم زمینم بزنه. قول می دم قول می دم.
قول می دم که از هفت یک عدد مقدس بسازم.
خدایا کمکم کن. ذهنم خالی بشه از کینه. کمکم کن بتونم از وسوسه نجات پیدا کنم. کمک کن ببخشم و بزرگ باشم. خدایا کمکم کن همش بدی دیگران نیاد توی نظرم. خدایا به من کمک کن کاری نکنم پشیمان بشم. که غیبت کنم و بعد که همه آبها از آسیاب افتاد شرمنده خودم بشم.