هشتم
سلام به روز تازه
سلام به هشت
خداوندا چقدر تا انسان شدن فاصله است. چقدر این سالها وقت هدر کردم. چقدر وقتی را که می شد صرف تهذیب خودم کنم صرف عیب تراشی از دیگران کردم. چقدر به جای توجه و برطرف کردن نقص های خودم نقصهای دیگران را برشمردم . چقدر به جای اینکه از دست خودم و کارهای خودم ناراحت باشم از دیگران و کارهایی که در حق من کردند رنج کشیدم.
خدایا امروز از تو می خوام به من بزرگواری کردن را یاد بدی. از تو میخوام گذشتن و بخشیدن واقعی را یاد بدی. از تو میخوام پرده ها حسد و خودبینی و انقام و نفرت را از جلوی چشمم برداری. خدایا کمکم کن. امروز روز تازه ای هست و من به خاطر تو ذهنم را پاکیزه می کنم و به خاطر تو پی خاطرات ناراحت کننده نمی رم. به خاطر تو بنده هات رو که این روزها با بی توجهی هاشون ناراحتم می کنند و با انتظارات و توقعاتشون باعث می شن من همیشه گارد بگیرم و منتظر باشم از اونها هم خطایی سر بزنه تا به روشون بیارم می بخشم. دنیا کوچیکتر از اونیه که بخوام بخاطرش به این چیزها ارزش بدهم. دنیا شگفت انگیز تر از اونیه که بخوام خودم را درگیر زشتیهای کوچیک بکنم. راه من و مقصد من اونقدر برام مهمه که حضور چند تا شن ریز در راهم منو نیازاره و صبرو تحملم را تموم نکنه.