سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

شانزدهم

    نظر

عددها کم و کم تر می شن کاش من هم انسان و انسان تر بشم!

خوب من آدمی نیستم که دست بردا باشم . شاید بیست و سه چهار روز گذشته باشه و من هنوز با اون چیزی که می خوام باشم فاصله داشته باشم اما دلیل نمیشه کوتاه بیام اگر لازم باشه صد تا چهل تای دیگه هم ادامه می دم. اینو گفتم که این وسوسه های شیطان که هی می خواد رفتارهای نادرستم را بهانه کنه برای بریدن و جا زدن بفهمه نمی تونه کاری کنه. این از این

نوشته بودم که دوست دارم بعد از بیست روز این ها هم به برنامه ثابتم اضافه شده باشه و دیگه بهش وفادار بمونم

- خواندن هر روز ریاضی با دخترک

- هر روز وقتی را برای گذراندن با مادرم بگذارم

- عصبانی نشدن به مدت بیست روز

- نوشتن برنامه روز بعد، قبل از خواب

خوب ریاضی را تا پریشب خواندیم اما دخترک دیشب نیامد که نیامد باید حتما امروز یک راه حل اساسی براش پیدا کنم

الحمدلله تونستم تقریبا مرتب زنگ بزنم و احوال مادرم را بپرسم

از عصبانیت باید بگذرم که پرونده م سیاهه این یک مورد را صبح زود یک ضربدر زدم که یادم باشه عصبانی نشم عصبانی نشم عصبانی نشم

برنامه قبل از خواب هم سی ثانیه وقت می گیره اما چون نمی رسم انجامشون بدم رغبت ندارم بنویسم اما این مورد هم از همین امشب درستش می کنم.

دیشب دخترک گفت می خواد برای تولد دوستش یه کادو ببره مدرسه بهش بده. البته این دوست صمیمیش نیست من هم مخالفت کردم گفتم نمیشه پس فردا باید برای بقیه هم که صمیمی تر هستند باید کادو بگیری.

حتی وقتی رفتیم توی مغازه لوازم التحریر فروشی یاداوری کرد که من مخالفت کردم. امروز صبح دیدم یکی از دفترهایی را که برای اول مهر براش خریده بودیم گذاشته توی یک کیسه قشنگ تا به دوستش بده.

فقط خدا می دونه چقدر از رفتار خودم شرمنده شدم. چقدر به نظر خودم سنگدل و بی احساس اومدم. البته بیشتر بی توجه و نفهم تا سنگدل . چقدر در برابر دخترکم که نه مراقب نماز صبحشه که قضا نشه نه مراقبه می کنه نه چله می گیره اما از من آدم گنده انسان تر مونده احساس کوچکی کردم. خدایا به من شعور و آگاهی بده. خدایا درک منو از زندگی بالا ببر. خدایا کمک کن قبل از هر مخالفت و موافقتی کمی عاشقانه به موضوع نگاه کنم .