حکایت همچنان باقی است
مدتهاست درباره عصبانیت ننوشتهام چون گمانم هر چه در باره عصبانیتم می دانستم نوشتم. راه حلهای ترک عصبانیت را هم نوشتم حالا دارم تمرین میکنم. دوست ندارم چیزی بنویسم که خودم به آن عمل نمیکنم. من حالا میدانم چطور باید خشمم را اضطرابم را و احساسات دیگرم را کنترل کنم. باید تمرین کنم هر لحظه و هر دقیقه تا یاد بگیرم. حالا میدانم همه اتفاقات در مغز آدم میافتد اگر فلسفه ای برای زندگی نداشته باشم، اگر ایمان و یقین نداشته باشم و در ذهنم خطوط روشنی برای زندگیم تعریف نکرده باشم، طبیعی است که خور و خشم و خواب و شهورت زندگیم را پر کند.
حالا فقط باید تکرار کنم تا این دهه های زندگیم که باری به هر جهت گذشته جبران شود. بنابراین مطلب تازهای ندارم و دیگر در این وبلاگ نمینویسم.
امیدوارم نوشتههای من برای کسانی که تجربه ای مشابه من دارند مفید باشد. بیش از این ادامه دادن در این وبلاگ باعث میشود تنها درباره چیزهایی بنویسم که هنوز خودم به آن عامل نیستم. از همه کسانی که درخواست دوستی داده بودند یا خواسته بودند به وبلاگهایشان سر بزنم و یا لینکشان کنم صمیمانه عذر میخواهم و امیدوارم که بپذیرند اگر از طرف من جوابی نشنیدند تنها به این دلیل بود که فرصت کافی نداشتم و از همه مهمتر دوست نداشتم با این هویت نیمه و ناقص عصبانی و بی حوصله که در این وبلاگ از خودم نشان دادهام با کسی بیش از همین نوشته ها در ارتباط باشم.
ممنون و به امید شروع سالی جدید، سرشار از سلامتی، موفقیت و شادی.