چند پیشنهاد برای برنامه ریزی
شروع سال نو، شروع سال تحصیلی، روز تولد، عوض شدن فصل و... برای خیلیها بهانه شروع یک برنامه ریزی جدیده. اما معمولا خیلی دوام نمیاره و بعد از چند روز یا نهایتا یک هفته فراموش می شه. چرا؟؟؟
برنامه ریزی برای خط کشی کردن کارها و ایجاد نظم و خشک و ماشین وار نیست. برنامه داشتن برای اینه که کارهای روزانه رو هدفدار انجام بدیم. بر زندگیمون و کارهایی که هر روز انجامش می دیم مسلط باشیم نه اینکه اونها بر ما سوار باشند و ما رو خسته کنند. زندگی را از حالت «باری به هر جهت» دربیاریم.
تجربه من : من بارها برای کارهایی که باید انجام می شده برنامه ریزی کردم اما انجام نشد و باز نیمه کاره موند. حالا بعد از چندین بار شکست متوجه شدم علتش چی بوده. اولا من وقتی دست به قلم می برم تا برنامه ریزی کنم یهو دوست دارم همه چیزها را با هم تغییر بدم. مثلا اگر دوست دارم به طور منظم ورزش کنم، سر وقت بیدار بشم، به طور منظم مطالعه کنم، به طور منظم کوهنوری کنم همه را به یک باره توی برنامم میذارم مثلا می نویسم صبح ساعت هفت تا هشت ورزش، بعد از ظهر ساعت چهار تا پنج مطالعه، جمعه ساعت نه کوه.
خوب این روش فقط برای آدمهایی جواب می ده که اراده فولادی دارند اگر نه باید به یک نکته خیلی مهم توجه کرد. کسی که عادت به انجام منظم کاری نداره باید بسیار آرام و سبک شروع کنه. مثلا اگر من قراره چند تا کار را برای سال جدید در برنامه هام بگنجانم لازم نیست همه آنها را با هم در برنامه هفتگیم بذارم. اول تنها یکی را انتخاب می کنم فقط یکی. بعد همان یکی را با انعطاف انجام می دهم. یعنی مثلا فقط ورزش را انتخاب می کنم. می نویسم ساعت هفت تا هشت صبح ورزش. همین. وقتی تنها همین برنامه را اجرا کردم و در واقع عمل کردن به آن در من نهادینه شد سراغ موارد دیگر می روم. در ضمن همانطور که گفتم باید انعطاف به خرج داد. یعنی در ابتدا اگر ساعت هفت تا هشت نشد ساعت دیگری در روز آن را انجام بدهم و به اصطلاح قضای آن را به جا می آورم! بعد سعی می کنم خودم را کم کم مقید کنم که سر وقتش انجام بدهم. همه اینها وقت می برد باید برای هر کاری یک مدت زمان در نظر گرفت. عادت کردن به برنامه هم زمانبر است.
نکته دوم که شاید مهمتر هم هست این است که باید به مواردی که می خواهیم به آنها عادت کنیم و در برنامه ریزیمان باشد علاقه و باور داشته باشیم و از انجامش لذت ببریم. اگر از ورزش کردن بیزاریم و از انجامش لذت نمی بریم اما تنها می دانیم برای سلامتی مفید است باید راهی پیدا کنیم که از آن بیزار نباشیم ، از انجامش لذت ببریم وگرنه واقعا نمی تواند برای سلامتی مفید باشد. اگر کتاب خواندن را نه دوست داریم و نه ما راغرق لذت می کند اول باید دنبال ریشه بگردیم بعد برویم آن را در برنامه مان بگذاریم.
من خودم اوایل همیشه وسطهای کتاب خواندن خوابم می برد بعد خودم را متقاعد کردم نخوابم، بعد خودم را ملزم کرده بودم روزی سی صفحه بخوانم.سی صفحه که تمام می شد حس برده هایی را داشتم که کار اجباری را به نحو احسن انجام داده اند!! نه لذتی و نه تغییری در کیفیت زندگیم. بعد کم کم یاد گرفتم از میان میلیونها کتابی که وجود دارد کتابهای زیادی هست که من نه وسطش خوابم می گیرد نه لازم است خودم را ملزم کنم تا فلان صفحه بخوانم. کتابهایی هست که انگار برای خود من نوشته شده اند. اینجا بود که علاقه باعث می شد اصلا متوجه نشوم چند صفحه خوانده ام.
نکته سوم نظم یا همان آهستگی و پیوستگی است. باز هم مثال کتاب خواندن . من الان کتابهای مورد علاقه ام را می شناسم و از خواندن آن هم واقعا لذت می برم. حتی یادگرفته ام کتابهایی را که کمتر علاقه دارم چطور بخوانم که خیلی دلزدگی نیاورد اما متاسفانه هنوز منظم نیستم. یعنی گاهی وقتها در عرض بیست روز دو تا کتاب می خوانم و در عرض شش ماه هیچی!! مثل آدمی که در عرض یک روز چهار وعده غذا می خورد و بعد دو روز غذا نمی خورد. بنابراین غرض من اصلا افراط و تفریط نیست. اینکه چند صفحه کتاب بخوانم یا چند تا کار را با هم انجام بدهم نیست بلکه تنها منطم شدن و عادت به آهستگی و پیوستگی است. اینکه یاد بگیرم کارهایی را به طور دنباله دار پیگیری کنم.