سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

روز دوم

    نظر

چه مسئولیت سنگینی است بزرگ کردن یک بچه. باید پشت و پناهش باشی، امنیت و آرامش را فقط از تو می خواهد، اعتماد به نفس، سلامت جسم و روح ، خلاقیت، رشد و بلوغ جسمی و ذهنی اش همه در گرو کارها و رفتارهای توست........

چند بار حسرت روزهای گذشته را خورده ام؟ حسرت اینکه کوچک باشد و من گریه ها و نق نق کردنهایش را بیشتر درک کنم. به جای فریاد کشیدن و غرغر کردن محکم در آغوشم بگیرمش و با حوصله آرامش کنم. چندین و چند بار با دیدن بچه های کوچک دلم خواسته کاش می شد به گذشته برگشت دخترک را بیشتر نوازش کنم. کنجکاویها و لجبازیها، شیطنتها و ریخت و پاشها و حرف ها و حرکاتش را بیشتر و بهتر بفهمم، بیشتر حوصله به خرج بدهم، بیشتر مهربانی کنم، کمتر مادر خودخواهی باشم.........

یادم است آن روزها بهانه زیاد داشتم برای عصبانیتم، بچه داری حوصله ام را کم کرده بودبعضی شبها کم می خوابیدم، بداخلاقی و بی تابی بچه به خاطر دندان و واکسن و غیره و ذالک، کمبودهایی که در زندگی حس میکردم، عدم آگاهی و ....باعث می‌شد مادری عصبی و کم طاقت و پرتوقع و غرغرو باشم. آنقدر که حقیقتا فکر نمی کنم از من بدتر کسی پیدا می شد........... آن روزها گذشت در جهل و جهالت حالا که چشمهایم باز شده از یادآوری آن روزها خجل و شرمنده ام هم در برابر کودکم که این روزها بزرگتر شده و هم در برابر پروردگارم از اینکه خوب امانت داری نکردم. اما خودم را دلداری می دهم. می گویم شاید راز مادری همین باشد که بزرگ می شوی که می فهمی در دنیا چیزهای مهم و مهتری هم وجود دارند و غصه ها و اولویت بندیهایت عوض می شود.

هنوز هم پرم از این خواسته که به گذشته برگردم همه چیز و همه کس را در اولویت های بعدی قرار بدهم و من باشم و دخترک کوچکم که در حقش کم مادری کردم. یعنی آنطوری که راضی باشم مادری نکردم.

اینها را می نویسم شاید کسی بخواند و اگر امروزش دیروز من است طور دیگری رقم بخورد.

بچه ها مهمترین هستند. همه وقت و انرژی خودتان را صرفش کنید. تمام و کمال. همه بچه ها در زمانهایی بهانه گیر، تندخو، عصبی، بی خواب و بدخلق می شوند اما بفهمید که آنها برای عذاب دادن شما این کارها را نمی کنند. بدانید که وقتی از آنها می خواهید ساکت باشند و نمی شوند حتما حتما دلیلی دارد. یادتان باشد یک بچه کوچک دنیای کوچکی را دارد که اصلا و ابدا با دنیای آدم بزرگها و مقیاسهایش قابل مقایسه نیست. اگر حوصله بچه تان را ندارید و بداخلاقی می کنید حتما دنبال دلیلش بگردید. همه ما در زندگی کمبودهایی داریم اما حقش نیست سر بچه ها خالی کنیم. اگر به هر دلیلی از زندگی راضی نیستید سر بچه خالی نکنید. برای خودتان وقت بگذارید. حتما به خودتان خوش بگذرانید. از مادرتان یا دوستی صمیمی و نزدیک بخواهید یک ساعت کودک شما رانگه دارد . شمادر آن یک ساعت پیاده قدم بزنید، فکر کنید، خرید کنید، اصلا فقط به مغازه ها و هیاهوی مردم نگاه کنید. بعد با انرژی برگردید. برای خودتان دلخوشی های کوچک خلق کنید تا خودتان را شارژ کنید. تا خستگی و بی حوصلگی و بی انرژی بودن خودتان را سر بچه بیچارتان خالی نکیند. اگر اهل داد زدن و دشنام هستید و سرزنش روزه سکوت بگیرید. به نیت تقرب به خداوند. سعی کنید دهانتان را ببندید. به خاطر خدا. روزهای اول سخت است حتی به نظر می رسد نشدنی باشد اما ادامه بدهید. هفت روز هشت روز یک ماه .....تا هر جا که می توانید. اگر اهل کتک زدن هستید خودتان را شرطی کنید تا عادتش از سرتان برود. هر وقت می خواهید بچه را کتک بزنید دستتان را بکوبید به دیوار به زمین به یک بالشت. بروید توی یک اتاق بچه را تنها بگذارید و عصبانتتان را خالی کنید روی یک بالش. خالی نمی شود؟ دوست دارید بچه را بزنید تا سبک شوید؟؟ مطمئن باشید هیچ وقت با کتک زدن بچه سبک نمی شوید.

یادتان باشد آن موقع که دارید بجه تان را می زنید بچه های دیگری هستند که همان خطای بچه شما را کرده اند اما با داشتن پدر و مادری فهمیده طوری دیگر تربیت شده اند بعد چند روز دیگر بچه شما با او همکلاس می شود، همکار می شود، همسایه می شود. چطور بچه شما که پر از احساس حقارت و سرخودگی می تواند با این آدم که درست و آگاهانه تربیت شده رقابت کند.

دوستی با بچه اش بسیار بدرفتاری می کرد. بعضی وقتها با یک بچه چهار ساله چنان لجبازی می کرد که گویا با آدمی همسن خودش طرف است. حرفها و حرکات خشنش از بچه یک انسان بی اعتماد به نفس که دائم گریه میکرد ساخته بود. روزهای اولی که بچه به مدرسه رفت اشک مادرش جاری بود. همه بچه ها از حقشان دفاع می کردند با هم بازی می کردند، نظر می دادند در فعالیتهای گروهی شرکت می کردند اما بچه او که دائم سرکوب شده بود دائم تنبیه شده بود از ترس سراغ هیچ کس نمیر فت. با هیچ کس همگروه نمی شد برای به دست آوردن رضایت دوستان باج می داد دفتر و مدادش را می بخشید همه حرفهایشان را دربست می پذیرفت تا رضایتشان را بخرد. دوست من تازه متوجه کارهایش شده بود. بیایید تا دیر نشده بچه هایمان را پناه بدهیم. و کمک کنیم آینده ای روشن داشته باشند.

 

پ ن خدایا امروز روز دوم است خودت کمک کن به صحت و سلامت و رضایت به پایانش ببرم. آمین یا رب العالمین