سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

هفدهم

    نظر

نوشتم خط زدم. نوشتم خط زدم. نوشتم خط زدم.................

حالا یک صفحه سفید دارم که نمی دانم وقتی قرار است همه اش خط بخورد به چه کار می آید. نیروی عظیمی در درونم مرا رو به جلو می خواند. اجازه عقب نشینی نمی دهد. آرامم می کند.

به شرایط حالم که فکر می کنم می بینم غیر از این نیروی عظیم هیچ چیزی قادر به آرام کردنم نبود. باید قوی باشم. خیلی قوی تر از قبل و ادامه بدهم.

خدایا در زندگیم خیلی چیزها نیست که گمان می کنم اگر بود زندگیم رنگ بهتری می گرفت. من سعی خودم را کردم که به روزیم قانع باشم. به روزی دیگران چشم ندوزم. که صبور باشم و شکایت نکنم. که سعی کنم طوری زندگی کنم روزیم وسعت پیدا کند........ بقیه اش با تو.............. می دانم یادت می ماند که من یک انسانم با صبری کم و طاقتی اندک ........ می دانی که من انسانم و در دایره زمان و مکان محدود... خدایا دوست ندارم بیست سال دیگر از زندگیم بگذرد و ببینم هنوز جای این همه چیز مهم در زندگیم خالیست. خدایا راه روشن هدایت را بر من بنما.