ظرف جان
خانمهای خانهدار و کلا همه کسانی که دغدغه تمیزی خانه و زندگیشان را دارند به خوبی میدانند هر گوشه از خانه را که مدتی به امان خودش رها کنند بعد از مدتی تمیز کردنش سخت خواهد شد. این مخصوصاً در مورد آشپزخانه به مراتب سختتر است اگر شیری را که روی اجاق گاز ریخته به حال خودش بگذاریم، ظرفهایی که کم کم روی هم انباشته میشوند را فکری برایش نکنیم، حواسمان به زبالهها نباشد، جای دستها را روی یخچال نبینیم و کف آشپزخانه را با لکه چربی و غذا و هر چه که بر روی آن چکیده به حال خود رها کنیم به سرعت و حتی در عرض یکی دو روز خانه تبدیل به زبالهدانی میشود.
حالا این خانه است اما روح آدم که حساسیتش به مراتب بیشتر از خانه و آشپزخانه است چه بر سرش میآید وقتی نه تنها یک روز و دو روز که ماهها و سالها آن را به حال خود رها کنیم. وقتی خانهای که ساکنانش حتی یکی دو روز از نظافتش غافل بمانند تبدیل به ظرف زباله میشود چه بر سر آدمی میآید که روحش آغشته به انواع کثیفیها، کژیها و نادرستیهاست. آدمی که کولهباری از افکار بد، کینهها، حسادتها، حسرتها، انتقادها و سرزنشها است. داشتم فکر می کردم کاش آدمیزاد یک دگمه ریست داشت یک دگمه دیلیت و خلاصه خاطره و فکر و ذهن آدمی قابل تمیز کردن و آشغال زدایی بود.
در ذهن من آدمهایی هستند که در لحظات حساسی باعث رنجشم شدهاند این رنجش یا از حساسیت بالای من بوده یا از بی توجهی آنها یا هر دو. البته خیلی وقتها هم زاییده سوءتفاهم بوده سوء تفاهمهایی که هیچ وقت بیان نشدند تا حل بشوند. کلا من آدمی هستم که اگر رنجشی پیش بیاید همان لحظه جواب نمیدهم یعنی آمادگی جواب دادن ندارم و بعد هم که دیگر دیر میشود آدم اهل دعوا و مرافعه هم نیستم . این خصلت وقتی میتواند خصلت خوبی باشد که در ذهن و خاطرم هم دیگر آن قضیه را فراموش کنم در صورتیکه برای من اینطور نیست. من بعد از سالها هنوز از حرف کسی که مثلا به جهیزیهام ایراد گرفته میرنجم و توی ذهنم هزار بار با او دعوا میکنم. در صورتی که در زندگی واقعی شاید آن شخص اصلا یادش نیاید چه گفته. گذشته از این کسی که با قصد و غرض دیگران را میرنجاند جاهل است. آیا خاطره یک آدم جاهل ارزش اینکه ذهن یک نفر دیگر را سالها کثیف کند، دارد؟ حتی الان هم اینها را مینویسم با چنان نفرتی کلمه کثیف را مینویسم که این نشان میدهد هنوز این خاطرات و این آدمها توی خاطر من چقدر حضور دارند.
بله من در حال حاضر خانه جانم بیشباهت به یک زبالهدان متعفن نیست که کینه و خاطرات بد جای زیادی در آن دارد. بارها روشهای زیادی را برای از یاد بردنشان امتحان کردهام. برایشان دعا کردهام سعی کردهام به خودم یادآوری کنم من هم آدم کاملی نیستم و چه بسا خودم هم کاری کرده باشم که کس دیگری از من رنجیده باشد. خوشبختانه حداقل به خودم ثابت شده که هیچ وقت بدی برای آدمهایی که مرا آزردهاند نخواستهام و حتی توانستهام برای برطرف شدن مشکلاتشان از صمیم قلب دعا کنم. اما آن خاطرات آزاردهنده هستند و انگار جا خوش کردهاند.
حالا اینها چه ربطی به عصبانیت دارد؟ قبلا هم نوشته بودم آدمهای عصبانی افکار عصبانی دارند. همه این خاطرات، افکار ناراحت و عصبانیکنندهای را به دنبال دارند گویی اینکه یک کشمکش درونی همیشه وجود دارد. آدمی که در درونش همیشه با آدمها و خاطرات و موقعیتها در جنگ است نمیتواند در بیرونش مظهر صلح و صفا و آرامش باشد.گیرم که عصبانیتش را فقط بر سر نزدیکانش خالی کند و جامعه به او یاد داده باشد اجباراً حق عصبانی شدن برای دیگران را ندارد.
دوست دارم این خاطرات برای همیشه پاک شوند البته منظورم این نیست که از بین بروند که محال است اما پاک شدن یعنی فقط یک خاطره باشند مثل خاطره یک روز در چهار سالگی که توی عکس یادمان میآید و هیچ حس خاصی به آن نداریم. دوست دارم ظرف وجودم را از بوی تعفن تمیز کنم. این روزها که با عصبانیتم جهاد میکنم دوست دارم همه ریشههای این خصلت بد را از بین ببرم.
یادم میآید سالها پیش تصمیم گرفتم غیبت نکنم یعنی معمولا غیبت نقل مجالس و دور هم جمع شدنهاست و من هم استثنا نبودم. اما از یک جایی به بعد بدم آمد این همه دل و روده آدمهایی را که در جمع نبودند بیرون بکشیم و پشت سرشان حرف بزنیم. الان خیلی خوشحالم که در جمع ها میتوانم خودم را کنترل کنم و آدمهای دیگر هم که متکلم وحده غیبت میکنند بعد از مدتی خسته میشوند چون نه تاییدی دریافت میکنند و نه همکلامی مییابند موضوع را عوض می کنند. حالا هم از افکار بد و خاطرات آزاردهنده خسته شدهام. بدم آمده است اینهمه این کوله بار سنگین را همه جا با خودم اینور و آنور بکشم. دنبال یک راه حل مفید هستم تا هم یکی از دلایل عصبانیتم را از بین ببرم و هم از شر یک صفت زشت دیگر خلاص شوم.