سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

روز اول

    نظر

امروز را تمرین کردم. مثل اولین روز. سطح هورمنها جابجا شده و تحریک پذیر شدم. می شد بهتر از این باشم. صبح را با یک کلیپ کوتاه درباره عمر زمین شروع کردم. فکر کردم یک نقطه ناقابل در کل کائنات هم نیستم اما جز این مجموعه بی کرانم. به همان اندازه اهمیت دارم که حشره‌ای در دورترین جنگلهای آفریقا. باشم یا نباشم زمین میچرخد آفتاب می تابد گلها عطر می پاشند. بود و نبودم اهمیت در گردش آسمانها و زمین ندارد و دارد. شاید شگفتی آفرینش همین باشد قطره کوچکی که هستم و نبودنم به چشم نمی آید اما اگر هستم حتما سهمی دارم و در این چرخش بی‍پایان شریکم.

 

دغدغه هایم چه مسخره و کوچک شدند. دلخوریهایم و خشم و غمم چه شرم آور. مجموعه نامنتهی می چرخد و من هم با آن می چرخم و هر وقت با آن هماهنگ نباشم درد می آید و غم و ناموزونی. به همین سادگی. کاش یادم بماند به همین سادگی است

یادم بماند هماهنگ باشم با همه کسانی که هستند مثل اتمهای یک ماده. کاش یادم باشد با دخترک آرامتر و مهربانتر باشم. کاش یادم باشد مامان و بابا برای همیشه اینجا نخواهند ماند و نه من و نه هیچ کس دیگری. کاش یادم بماند. اینکه هستم و می چرخم اتفاق بزرگ و لذت بخشی است کاش کمی شادتر و راضی تر باشم.

دخترم صبحها با کج خلقی بیدار می شود. بهانه می گیرد تازگی ندارد. اما کی یادم میماند آرام باشم و صبوری کنم تا او هم یاد بگیرد. دخترم موقع بیرون رفتن و خرید همه چیز می خواهد اما بزرگتر و حرف شنو تر شده کی یادم می ماند مثل دختربچه‌های هشت ساله لجبازی نکنم. تمرین می کنم آنقدر که روزی همه اینها به خاطره ای دور تبدیل شود. هر چند شرمنده ام اما آنقدر تمرین می کنم که یادم بماند و همه چیز عوض شود. 

فردا حتما روز بهتری خواهد بود. برای ناهار مامان می آید اینجا. باید به حرفهایش فقط گوش کنم به انتقادهایش به سختگیریهایش درباره آشپزی فقط گوش کنم بی اینکه قضاوت کنم و ناراحت بشم. فردا روز تمرینه  و امتحان امیدوارم فردا شب از خودم شرمنده نباشم.