سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

مامان غیر قابل پیش بینی یا اهمیت تداوم در ترک عصبانیت

    نظر

اگر از من بپرسند از همه کارها سخت تر کدام است من بی درنگ جواب می‌دهم مداومت. مداومت یعنی منظم و مرتب کاری را با انگیزه انجام دادن. من الآن با عصبانیتم آشنا هستم، و مثل یک سگ دست آموز آرامش کرده‌ام اما به هر حال خوی حیوانی است و ناگهان اختیارش از دست می‌رود. آرامتر شده‌ام شکی نیست اما الآن برنامه جدیدی دارم که بتوانم خودم را عادت بدهم یک مدت مشخص مثلا ده روز یا یک ماه اصلاً عصبانی نشوم. وقتی به جدولهای کنترل عصبانیتم نگاه می‌کنم می‌بینم خیلی کمتر عصبانی می‌شوم و آدم جدیدی شده‌ام اما اینطور هم نبوده که مثلا در طول یک هفته مواردی نباشد که بیخود عصبانی نشوم. هر چند که الان کیفیت عصبانیتم هم عوض شده و خیلی شدید نیست امابه هر حال اسمش عصبانیت است. حالا شاید مثل قبلتر با داد و فریاد و جیغ و داد نباشد اما به هر حال عصبانیت است.

چرا فکر می‌کنم که عصبانی نشدن و آرام ماندن باید مستمر و مداوم باشد؟ 1-قبلا هم گفته‌ام و تکرار می‌کنم عصبانیت سم است. سم هم مضر است و نمی‌شود گفت اگر میزان تولید سم کم بشود یا فواصل این تولید کم بشود به هدف رسیده‌ام. در حقیقت کمیتش در مضر بودن آن تاثیری ندارد.

2- تغییرات رفتاری دخترم خیلی کند است. یعنی هنوز اعتماد به نفسش پایین است، هنوز عصبانی می‌شود هنوز ناراضی است و غر می‌زند و احساس عدم امنیت دارد. برای اینکه آرام ماندن من و عصبانی نشدن من به طور مستمر نیست بنابراین دخترم هنوز این آرامش را نتوانسته است صد در صد باور کند و تا وقتی آرامش را صد در صد باور نکند احساس امنیت نمی‌کند و تا وقتی یک بچه احساس امنیت نکند اعتماد به نفس و آرامش لازم را ندارد.

قبلا اگر هر ساعت و هر دقیقه عصبانی بودم و داد و بیداد و سرزنشم به راه بود الآن بعضی وقتها شاید سه چهار روز یک بار به ناگاه عصبانی می‌شوم یا حتی بعضی وقتها یکی دوبار در روز که سعی می‌کنم زود به حالت آرامش برگردم اما به هر حال برای ذهن یک بچه من غیر قابل اعتماد هستم. او مطمئن نیست که من آرام می‌مانم مطمئن نیست که سرزنش نمی‌شود چون هر لحظه ممکن است من عصبانی بشوم و او به قول معروف در حال خوف و رضا باقی می‌ماند.

تصمیم دارم مطمئنش کنم دیگر عصبانی نمی‌شوم. تنها راه ایجاد اطمینان هم تکرار آرامش در شرایطی است که من معمولا واکنش عصبانی داشته‌ام.

با توجه به جدول هفته‌های اخیرم مهمترین موارد عصبانیتم عبارت است از:

1- وقتی دختر من رفتار نامناسبی داشته و من تحمل کرده‌ام و واکنشم آرام بوده  بعد من خیلی حساسیتم بالاست. یعنی در این جور موارد بعد اگر اتفاقاتی مثل جا گذاشتن کلید، دیر شدن ، زنگ زدن تلفن و کم نکردن صدای تلویزیون پیش بیاید (حالا چه تقصیر من باشد چه او) من دیگر نمی‌توانم خودم را آرام نگه دارم و ظرفیتم تمام می‌شود و معمولا عصبانیتم را سرش خالی می‌کنم.

2- وقتی با دوست همبازیش که هر روز با هم بازی می‌کنند بگو مگو می‌کند و ناسازگار است. آرام نمی‌مانم و سعی می‌کنم تا بگو مگو تبدیل به دعوای تمام عیار نشده دخالت کنم و معمولا رفتار غلطش من را عصبانی می‌کند.

3- وقتی به او در مورد کاری تذکر می‌دهم و گوش نمی‌کند اگر مشکلی پیش بیاید به جای اینکه من در کنار او باشم مقابلش قرار می‌گیرم و با اینکه آن جمله ویرانگر تقصیر خودته و من که گفته بودم را فراموش کرده‌ام اما ظرفیتم برای عصبانی نشدن تمام می‌شود.

چه کار کنم؟؟؟

مثل همیشه اول باید روی ذهنم که مرکز دستورات است کار کنم. برنامه جدیدی برایش بنویسم، به جای عکس العمل آرام ماندن+ پر شدن کاسه صبر+ بروز عصبانیت برنامه آرام ماندن+ آرام ماندن+ آرام ماندن را بگذارم. من برای دادن این برنامه تصویر به ذهنم می‌دهم. تصویر کی؟

1- یک بار وقتی دخترم را به کلاس ورزش بردم از اینکه خیلی عوض کردن لباس ورزشش را کش داده بود واقعا کلافه شده بودم و هر چقدر دخترم را صدا می زدم که کمی سریعتر باشد جواب من را نمی‌داد و همین من را خیلی کلافه کرده بود. در کنار من مادری بود که دخترش همزمان با دختر من شروع کرده بود به عوض کردن لباسش و در همان مرحله بود که دختر من . این مادر خیلی آرام ایستاده بود و دخترش را نگاه می‌کرد و با آرامش کارشان تمام شد. شاید حتی دیرتر از دختر من اما به مراتب آرامتر و شادتر از ما. ارامش خودش و اعتماد به نفس دخترش خیلی خواستنی بود.

من این مادر را در ذهنم دارم. برای مواقعی که من معمولا کمتر تحملشان می‌کنم. من از این به بعد سعی می‌کنم مامان مینا باشم ( نمی دانم اسمش چی بود خودم اسمش را مینا می‌گذارم) به هر حال من سعی می‌کنم شبیه او باشم و یادم بیاید آخرش چقدر خوب تمام شد. وقتی دخترم چیزی را طول می‌دهد، وقتی مشقهایش رانمی‌نویسد،  وقتی توی حمام خیلی آب بازی می‌کند و آب را وارد راهرو می‌کند. من شبیه مامان مینا می‌شوم. نقش او را بازی می‌کنم و آرام می‌مانم . باید آنقدر آرام بمانم که دخترم این آرامش را باور کند.

2- چند شب پیش جایی مهمان بودیم. همراه ما خانواده دیگری هم مهمان بودند که ما برای اولین بار آنها را می‌دیدیم. دختر آنها که همسن دختر من بود از مادرش خواست کیکی را که برای میزبان آورده‌اند خودش تقسیم کند. درخواستی که من هرگز قبول نمی‌کردم چون به نظرم دخترم بلد نیست کیک را برای همه به اندازه ببرد، چون خوب نیست و ما خودمان مهمانیم و شاید صاحبخانه خودش بخواهد ببرد و به هر حال جواب من نه بود یک نه محکم و خشن! اما مادر سارا با آرامش گفت باشه و دخترش ( که در مقطع دبستان است) شروع کرد به بریدن کیک. هر کدام از بچه‌ها گوشه‌ای از کیک را سفارش می‌دادند و او سعی می‌کرد کیک را با روش خودش ببرد و برای هر کسی کمی از گل و ژله و شکلات کیک بگذارد. کیک کمی له شده بود و به لبه بشقابها مالیده شده بود اما دخترک با اعتماد به نفس ادامه داد. ما کیک له شده  و از شکل افتاده را خوردیم به همان اندازه که اگر از شکل نیافتاده و له نشده بود. دخترک آرام و راضی بود و مادرش هم آرام. چقدر تصویر این مادر را در ذهنم به خاطر می‌سپارم ، چقدر نیازش دارم برای روزهای عصبانیم و برای همه کارهایی که من بیخود منعشان کرده‌ام. از این به بعد به درخواستهای دخترم فکر می‌کنم و قبل از نه گفتن مادر سارا را به یادم می‌آورم.