سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

جمعه چهاردهم

    نظر

روزها می آیند و می روند و من گاهی از آنها پیشی می گیرم و خیلی وقتها روزها از من جلو می زنند. تلاش می کنم.  مثل یک دانش‌آموز کلاس اوّل رونویسی می کنم. تمرین درست نوشتن و زیبا نوشتن می کنم. بعضی وقتها از کشف چیزهای جدید  پر از خوشحالی می شم و گاهی وقتها مثل یک شاگرد کم استعداد دلگیر و غمگین. گاهی وقتها زیاد مشق می نویسم و خیلی وقتهای دیگر بی درس و مشق به مدرسه می روم و لای کتاب را هم حتی باز نمی کنم.

جهاد با نفس جهاد اکبر است و سخت و طاقت فرسا. لاف دروغ زده ام اگر بگویم که بزرگی اش را درک کرده ام چون مبارزه من، یک مبارزه نفسگیر و تمام وقت نیست. گاهی هم که مبارزه ای بوده بعد از آن چنان طعم شیرین اطاعت خداوند را چشیده ام که سختی نمانده. 

امروز دو هفته تمام شد. حدود چهار هفته باقی مانده است. باید خودم را برای یک مبارزه تمام و کمال با نفس بی سر و سامان آماده کنم. آهسته اما پیوسته. پیوستگیم آرزوست.

دو تا آیه است که توی همه این روزهای گذشته و همه روزهای پیش رو به کمکم خواهد بود.

وقتی حسرت چیزهایی را که نیست و ندارم چه مادی و چه معنوی به سراغم می آید این آیه آرامم می کند. قانع باش! به روزی خودت قانع باش! خدا به هر که بخواهد روزی می دهد. خواستن خدا از جنس آگاهی و بصیرت است. اگر نخواسته و نداده اگر ندارم یا اگر چیزی که دارم مایه خوشحالیم نیست آنچه نیست که دلم میخواست داشته باشم باید بدانم خدا به هر که بخواهد آنچه صلاح بداند، هر آنقدر که صلاح بداند می دهد. وظیفه من این است که در هر شرایطی که هستم اگر دارم یا ندارم فقط یقین داشته باشم که حکمت خداوند فراتر از خواسته ما است. شرایط بیرونی نباید رضایت درونی من را رقم بزنه. من در همه حال باید باید باید راضی و آرام باشم. این آیه یعنی به خدا ایمان داشته باش. در هر حالی باشی به او ایمان داشته باش.

«إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبیراً بَصیراً » اسراء/30

 

آیه دیگر این حقیقت است که تو می میری و آنها هم می میرند. مرگ بالاخره روزی به سراغ آدم می آید هم به سراغ خودت و هم به سراغ آنها  که روزها و شبها فکرت را مشغولشان کردی. روزی می آید که تو نیستی و آنها هم نیستند. و تو می مانی با یک عالمه سوال و جواب از خود: آنچه تو را از آنها و آنها را از تو دور و دلگیر می کرد چقدر ارزش داشت.

إِنَّک مَیِّتٌ وَ إِنهُم مَّیِّتُونَ زمر/30


نهم

    نظر

 این روزها سخت مشغول کینه زدایی هستم. روز عید قربان با خودم قرار گذاشته بودم چیزی را قربانی کنم. و حالا باید مراقب باشم. این فکر می رود، آن یکی فکر می آید. دیدی فلانی چطور رفتار کرد. من که مدتهاست سعی می کنم رفتارم با او درست باشد ..... چرا فلانی منو یادش رفت. موقع دعوت کردن موقع سوغاتی آوردن ...... چرا فلانی این همه از من متوقعه مگه ما چه نسبتی با هم داریم چرا این همه پرتوقعه   فلانی همش منتظره یک خطایی سر بزنه تا برسه و تذکر بده چقدر رفتارش زشته................  این فکرهای درهم برهم رژه می رن تا یک راهی پیدا کنند برای بیرون آمدن و منو به عکس العمل وادار کنن. امـّــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا ناگهان یک صدای آرومی از بین اون همه هیاهو به گوشم می رسه.....آرام در گوشم نجوا می کنه .

ره از اغیار خالی کن چو عزم کوی ما داری

   نظر بر غیر ما مفکن چو قصد روی مـــــا داری

ناگهان همه صداها خاموش می شن. قلبم آرام می گیره. فکرم متمرکز می شه طوفان تموم میشه . الحمدالله رب العالمین.

 


پنجم ما رایت الا جمیلا

    نظر

 

«کَیْفَ رَاَیْتِ صُنْعَ اللهِ بِاَخیکِ..»؟ کار خدا را با برادرت چگونه دیدی؟

ما رأیت الا جمیلا، هؤلاء قوم کتب الله علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم...»  جز زیبایی ندیدم، جمعیتی بودند خدای متعال شهادت را بر آن ها نوشته بود و آن ها به شهادت رسیدند.

برای من همه محرم همین دو جمله است. همین دوجمله به ظاهر کوتاه بین ابن زیاد و حضرت زینب.  زینب دل و دین مرا با همین جمله تصاحب کرده: ما رایت الا جمیلا.

حیرانم که چطور می شود در دل تلخ ترین و غمبار ترین و اشکبارترین حادثه فقط زیبایی دید. چطور می شود این همه خون دید و جنگ دید ، صدای شیون و ناله شنید خستگی و گرسنگی کشید و در جواب قاتل برادر گفت من جز زیبایی ندیدم...........

این جمله برای ما طلبکارهای درگاه خداوندی  است. مایی که خدا همیشه به ما بدهکار است.  مایی که فکر می کنیم کار خدا راضی نگه داشتن ماست.  اگر عبادتی باشد برای این است که نکند بلایی سرمان بیاورد و کم و کسری پیش بیاید و آب توی دلمان تکان بخورد.... مبادا خوشی و رضایتمان خدشه دار شود... اگر مصیبتی برسد تقصیر خداست که مواظب ما نبوده که حواسش نبوده و اشتباهی رخ داده!! مایی که با کوچکترین غم  خدایا پس کجایی!!  و چرا من!! سر می دهیم.......

محرم برای ما غافلانِ پریشانِ توهم زده است. محرم برای دلهای نا آرام و حالهای خراب ماست. گریه ای اگر هست به حال زار خودمان است. به ما که این همه با زینب فاصله داریم. که این همه از او دوریم.

محرمهای زیادی گریه کرده ام  برای سرهای بریده . برای لبهای تشنه. برای زینب بر بالای تل زینبیه . برای امام حسین در گودی قتلگاه. خدایا نادانی منو ببخش........

امسال اما  چشمهای من فقط اشکبار همین یک جمله است. خدایا نکنه بمیرم و جمله زینب را درک نکنم. خدایا نکنه روز مرگم برسه و  نفهمم چطور می شه توی همه اتفاقات زیبایی را دید. تو را دید و هیچ چیز دیگری ندید. خدای عزیزم ، خدای مهربونم،  این چیزی که من از تو می خوام هیچ کس دیگری نمی تونه به من بده.......این اولین باره که از تو چیزی به این بزرگی و به این ارزشمندی می خوام.  من از تو یک دیده زیبا بین می خوام خدایا هر چقدر لازم باشه صدات می زنم و تکرار می کنم. خدایا من از تو می خوام.  عمری بدی و فرصتی که همه این تجره های ناب را درک کنم. خدایا کمکم کنی و فرصت بدی دنیای ویرانم را بسازم و حال خرابم را خوب کنم.

 


چهار

    نظر

سلام بر روز چهارم

هر روز تازه می تونه یک شروع تازه باشه برای زندگی بهتر. برای شروع ترک عادتها و رفتارهایی که خود و اطرافیان را آزار میده. برای شروع خوشبینی به جهان و آدمها و آفریدگارشون. برای لذت بردن از همه چیزهایی که بر خودمون ناخواسته و نادرست حرام کرده بودیم. لذت بردن از نعت زندگی لذت از داشتن دوستهای خوب لذت زندگی آرام و پر از محبت

امروز یک کار مهم دارم که باید تا ساعت 2 و نیم تمومش کنم. این هم از چالش امروزم. ببینم چطور میشه

 


دو و سه

    نظر

تمرین و تمرین

باز هم دارم تمرین می کنم آنقدر تمرین می کنم تا یکی یکی رفتارهایی را که نیاز به تغییر دارن عوض کنم. یک زمانی خیلی از این کارهایی که الان می کنم برام قابل تصور هم نبود. اصلا عادت نداشتم بهشون اما حالا شده یک کار بسیار ساده و آسون.

الان که تمرین می کنم قلبم آروم باشه کینه نیاد و غصه نباشه هم همینطوره. تمرین و مداومت می خواد اما دارم روزی را تصور می کنم که هیچ چیزی نتونه منو ناراحت کنه و آرامشم را به هم بزنه. رفتار بد آدمها یا از سر جهله یا از سر غرض. اگر از سر جهل باشه که باید براشون دعا کرد که از جهالت بیرون بیان و اگر از سر غرض باشه که رفتار هر کس به خودش بر می گرده.

در کنار تمرین بالا هر روز هم یک کاری را برای خودم معین می کنم و تبدیلش می کنم به یک چالش. امروز تمرین می کنم کتابی را که دارم حتما بیست صفحه اش را تکمیل کنم. این چالش امروزه منه. فردا درباره اش می نویسم.