سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

چهل

    نظر

خدایا شکرت این دوره هم به پایان رسید. این بار می تونم با خوشحالی بگم من آدم چهل روز پیش نیستم. یک قدم کوچیک رو به جلو حرکت کردم. حالا باید از این به بعد قدمهام را بیشتر کنم. باید مواظب باشم که به عقب بر نگردم باید مواظب باشم و یادم بیاد که خیلی هم آسون نبوده.

نمی خوام چله بعد را فردا شروع کنم. البته همه کارهایی که می کنم مثل مراقبه به روال سابق باقیه اما فقط باید کمی فکر کنم ببینم اینبار چه چیز دیگری را شروع به تمرین کنم.

توی چهل روزی که گذشت چهل روز مراقبه کردم. همه صبح ها سوره حمد خواندم بیشتر شبها سوره زمر. فقط دوبار نماز صبحم قضا شد. بسیار آرام بودم. حدود ده روزی زبان خواندم. خیلی خوشحالم و به خودم تبریک می گم که تونستم دوام بیارم. حالم خوبه و از خدا می خوام که این حال خوب تداوم داشته باشه. حتما خوب فکر می کنم و دوباره شروع می کنم.


سی و نه

    نظر

سلام بر سی و نه.  به روز سی و نهم رسیدم و فردا این دوره که برای خودم قرار گذاشتم تمام می‌شه.

هر چند که تصمیم دارم دوباره شروع کنم اما بعضی چیزها را دیگر لازم نیست خودم را متقاعد به انجام دادنشان بکنم. از انجام دادنشان آنقدر لذت می‌برم که احتیاجی به اینکه ذهنا آنها را بپذیرم ندارم. فقط باید ریتم و پشتکارم را برای انجام منظم آنها حفظ کنم.خیلی از کارها فقط و فقط با تکرار و پشتکار اثرات خودشون را نشان می دن. یادمه پیش از اینها بارها مراقبه کردم. اما چون نتایج پایداری نداشت فکر می‌کردم روش من درست نیست. در صورتیکه هر چیزی باید تداوم داشته باشه تا اثر کنه. مراقبه جادوگری نیست که در یک ثانیه همه چیز را به شکل غیر باوری عوض کنه. مراقبه یعنی تمرین می‌کنی ذهنت را به اتفاقات گذشته و حوادث نیامده آزار دهنده، انتقام جویانه، تلخ، ترسناک و غمگین مشغول نکنی و در همین الان زندگی کنی و لذت ببری. خوب چطور ممکنه با چندین بار پراکنده انجام دادنش ذهن عادت کنه که در زمان حال باشه.

باید بپذیریم که همه ما خصوصیاتی داریم که با تغییرش کیفیت زندگی ما بهتر می شه. فرهنگ خانواده ای که توش بزرگ شدیم، آدمها و اطرافیان ما و رفتارهایی که با ما داشتند، موفقیتها و شکستهامون در کودکی و نوجوانی، تحقیر شدنها و تشویق شدنهامون،حسرت ها و رضایتهامون، تربیتی که دریافت کردیم و هزاران عامل دیگه از ما چیزی را ساختند که الان هستیم. به همه اینها باید ضعفها و قوتهای ژنتیکیمون هم اضافه کنیم. قسمتی از خلق و خوی ما را ژنهای ما تعیین می کنند. به هر حال می خوام بگم یک روزی چشم باز می کنیم و می بینیم از آن چه که هستیم راضی نیستیم. بعد شاید انگشت تقصیر را رو به پدر و مادرمون بگیریم و تربیت غلطشون سرزنششون کنیم به خاطر اینکه به ما توجه کافی نکردند یا حتی چرا ما رو به دنیا آوردن، میشه ناراضی بود از تقدیر از اینکه چرا خدا خواسته ما در شرایط سختی بزرگ بشیم. میتونیم حتی فکر کنیم ما قربانی طبیعت هستیم چون با یک سری ضعفها و حساسیتهای خاص به دنیا اومدیم. اما یک راه دیگر هم وجود داره. اون راه اینه به جای متمرکز شدن روی چیزهایی که دوست نداریم و سخت و رنج آوره روی چیزهایی که می خواهیم باشه و دوست داشتنی و شیرینه تمرکز کنیم. بـــــــــــــــــــــــــــــــــاور کنیم که می تونیم بسازیمش و همه توان و انرژیمون رو برای به دست آوردنشون به کار ببریم. شاید همین راز زندگی باشه. هر کدوم ما یک جوری راز زندگی را کشف میکنیم و بهش می رسیم من به این یقین دارم. اما تا وقتی بشینیم و دست روی دست بذاریم و از شرایط ناله کنیم هیچ وقت رازی را کشف نخواهیم کرد.

 


روز سی و هشت

    نظر

روز سی و هشتم شروع شد. دلم می خواد امروز یکی از بهترین روزهای عمرم باشه. روزی که خیلی خوب ازش استفاده کنم. آرام و شاد باشم. به دیگران کمک کنم و اتفاقات خوبی توش برام رقم بخوره.

هیجان زده‌ام از اینکه قراره باز هم در زندگیم تغییرات کوچک و مهم ایجاد کنم. تغییراتی که مطمئنا هر کدومشون کیفیت زندگی منو بهتر و بهتر خواهند کرد. تا الان نمی فهمیدم چرا می گن نعمت حیات. فکر می کردم زندگی که این همه می تونه سخت و داغون و پر از اضطراب و دلنگرانی باشه. اینکه هر چیزی که به دست میاری احتمال داره از دستش بدی. عزیزترین چیزهایی که بهت می ده می تونه به ثانیه ای ازت بگیره.... بله خودم می دونم فکرهای خیلی تاریکی بود. کی اوضاع بهتر شد؟ خوب باید یه جمله از کتاب مسافر کوچولو بگم

شازده کوچولو گفت کی اوضاع بهتر میشه

روباه گفت از وقتی که بفهمی همه چیز بستگی به خودت داره!!

بله همه چیز بستگی به خودت داره. همه چیز بستگی به خودم داره و این کشف بزرگیه برای من.

کارهای زیادی دارم که باید امروز انجامشون بدم. امیدوارم فردا که این صفحه را باز می کنم تمامشان کرده باشم.


سی و هفت

    نظر

فقط یکی دو روز دیگه مونده        روزها گر رفت گو رو باک نیست        تو بمانی ای که چون تو پاک نیست

با امروز سی و هفت  روزه که دارم مراقبه می‌کنم. از اثراتش اینه که توی این سی و هفت روز خدا رو شکر میگرن به سراغم نیومده. وقتی ناراحت و یا مضطرب شدم خیلی زود آرام شدم. زودتر به حالت تعادل رسیدم. می دونم سی و هفت روز مدت خیلی کوتاهیه اما من از همین هم راضیم. خیلی جزییات دیگر هم باید وارد زندگیم بکنم. الان دیگه می دونم اگر همت کنم حتما می‌تونم.

خیلی جالبه که بعضی وقتها همین جزییات کوچک چقدر می تونه کیفیت زندگی را تغییر بده. یادمه سالها پیش هر زمستان، سرما خوردگی های سختی می‌گرفتم. اول با چند تا عطسه و کمی لرز شروع میشد و بعد هم خیلی سخت و بعضی وقتها هم آنتی بیوتیک. تا اینکه بعدها دوستی به من یاد داد هر وقت احساس سرما خوردگی اومد به سراغم شروع کنم به خوردن مایعات گرم. آبمیوه و سبزیجات تازه و خودم را گرم نگه دارم و استراحت کنم. همین توصیه های به ظاهر ساده واقعا معجزه آسا بودند. باور کردنی نبود چیزی که من فکر می کردم همینه که هست و زود تسلیم می شدم اصلا اونطوری نبود که فکر می‌کردم.

برای مراقبه هم همینطور واقعا فکر نمی کردم با یک دوره یک ماه و چند روزه بتونه سردردهام رو محو بکنه. مطمئنا برای هزاران مساله و درگیری کوچک و بزرگ دیگری هم که در زندگی وجود داره راه حلهای ساده و راحتی هست که می تونه زندگی را عوض کنه. اما مهم اینه که نذاریم جزییات کوچک روی همدیگه جمع بشن و کوهی از مسائل در زندگیمون باشه که ندونیم از کجا شروع کنیم. مهم اینه که سعی کنیم اولن مشکلات بزرگمون را به مشکلات کوچکتر تقسیم کنیم و سعی کنیم برای تک تکشون تا دیر نشده راه حلهای عملی پیدا کنیم. من یقین دارم که برای هر چیزی که به ظاهر سخت و نفس و گیره یک راه حل آرام و آسان وجود داره.

من یاد گرفتم مواظب خودم و سلامتیم باشم. الان می فهمم سردردهایی که خیلی وقتها در مسافرت در مهمانی و در روزهای تعطیل و غیره همراه من بودند چیز ناشناخته ای که ناگهان بر من نازل شده باشند نبودند. بارها وقتی خیلی درد می‌کشیدم از خودم می‌پرسیدم آخه چرا باید اینقدر درد بکشم؟؟؟ برای من خیلی عجیب بود که طبیعت این همه بی خود و بی جهت این درد را به من تحمیل بکنه. نمی دونم دلیل دقیقشون چی بود و پزشکی براش چه توضیح و تعریفی داره اما حداقل برای خودم معنیش این بود که ذهنم را رها و آزاد کنم. توی دریای عمیق ذهنم این همه زباله های آلوده و خطرناک نریزم. نگرانیها را رها کنم چون سردردم می گفت نگهداشتنشون درست نیست. می گفت آدمها و رفتارهاشون را رها کن تو نمی تونی بقیه را تربیت کنی. نمی تونی انتظار داشته باشی همه مطابق ارزشهای تو رفتار کنن. من این پیامها دریافت می‌کردم اما براشون راه حل نداشتم. الان خیلی بهترم مطمئنم اگر باز هم جایی اشتباه کنم بدنم به من تذکر میده. تصمیم گرفتم خیلی مراقب خودم و سلامتیم باشم. بدن ما خیلی هوشمندتر از اونی هست که فکرش را بکنیم.


سی و پنج

    نظر

سلام بر روز سی و پنج. خدایا کمک کن شاکر و خوشحال باشم.

اگر یک اتفاق‌هایی دائم در زندگی تکرار می‌شه و باعث خوشحالی و شادی می‌شه یا برعکس یک بدبیاریهایی همیشگی و تکراری هستند حتما یک جایی  در ذهن اینها تثبیت شدند.

دائم تکرار می کنم باید الگوهای ذهنیم را تغییر بدم اما دست به کار نمیشم. باید ذهن شاد و خلاقی برای خودم درست کنم. خدا را شکر الان با مراقبه آرامتر شده اما باید این فکرهای از روی ترس و نگرانی و ناراحتی را با فکرهای سرشار از آرامش و اشتیاق و خوشحالی پر کنم. خیلی درباره  تاثیر نه گفتن شنیدم و البته امتحان هم کردم که خیلی خوب بوده. یعنی وقتی فکری به سرت میاد که نباید بیاد باید فوری بگی نه من نمی پذیرم و چندین بار تکرارش کنی. اگر قراره اتفاقی بیفته که شاید ناخوشایند باشه تا فکرش به ذهنت می رسه باید بگی نه من نمی پذیرمش خداوند فقط شادی و آرامش برای من می خواد و همین طور الی آخر. درباره جملات تاکیدی و اینکه معجزه می کنند هم شنیدم اما این یکی را امتحان نکردم. خیلی دوست دارم امتحانش کنم اما گویا اول باید با نه گفتن شروع بشه تا ذهن یک خانه تکانی بشه بعد جملات تاکیدی جایگزین بشه. فعلا نه گفتن را شروع کنم تا بعد............