سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

سه شنبه چهاردهم

    نظر

سه شنبه صبح بی توجه به برنامه قبلی به سرم زد یک تغییر اساسی ایجاد کنم و مهمان دعوت کنم شاید می خواستم به نحوی شرایط را تغییر بدهم. بماند که به هیچ کاری جز مهمان داری نرسیدم. سردرد کمرنگ شده بود اما نرفته بود.

شب تصمیم گرفتم به جنگ با خودم و دیگران خاتمه بدهم. مساله هنوز حل نشده و باید راه حل مناسب برای آن بیابم اما جنگ کردن با خود و دیگران احمقانه ترین و بی ثمرترین کارهاست. حیف از وقتی که تلف شد. شب خوابهای پریشان دیدم... اضطراب داشت می آمد که بماند... باید تمامش می کردم..یک بار دیگر باید دستهایم را روی زانوهایم بگذارم و بلند شوم. نباید بگذرام زمان بیش از این بگذرد و من جا بمانم. از همین حالا باید بلند شوم.

بسم الله الرحمن الرحیم


دوشنبه سیزدهم

    نظر

روز دوشنبه هم با سردرد گذشت و اعصاب داغان و سردرگمی..........

یک اشتباه کوچک کم کم به یک اشتباه بزرگ تبدیل می شود. شل آمدم و متاسفانه دوشنبه هم گذشت همه برنامه هایم به خاطر سردرد کنسل شد. دوشنبه شب اما باید همه چیز را خاتمه می دادم اما سردرد نمی گذاشت و اوج گرفته بود.

الان که از دور می بینم باید اصلا نمی گذاشتم شروع بشود. باید یادم بماند هرگز نگذارم کنترل شرایط از دستم خارج بشود. باید بیشتر تمرین کنم که ناگهان همه چیز را فراموش نکنم. آخ اگر یک روز بتوانم به برنامه هایم به عهدهایم با خودم و به شروطی که برای خودم گذاشتم پایبند بمانم..............


یکشنبه دوازدهم

    نظر

همین که غافل بشی می بینی که روزها تند تند از پی هم میان و میرن و تو حواست نیست. این هفته هم اینطور شد..... تحلیل انرژی و بعد سردرد عجیب..... یک ماه بود که میگرن نیومده بود سراغم چند روز قبلش با خودم گفتم ببین اگر مراقبه کنی و آروم باشی از میگرن خبری نیست اما اومد و روحیه ام را به هم ریخت انتظار نداشتم یه جورایی ناامیدم کرد. باید بگم هنوز یاد نگرفتم که قرار نیست مراقبه و نماز و کارهای خوب قرار نیست جلوی اتفاقان ناخوشایند رو بگیره بلکه قراره رفتار و عکس‌العمل منو دربرابر اونها تغییر بده. من کی می خوام اینو بفهمم؟!!! نفهمیدن همین باعث شد چند روز وقتم هدر بشه. خیلی حیف شد.


شنبه یازدهم

    نظر

روز شنبه نشد که بنویسم باید یک فکری بکنم برای روزهایی که کار پیش می آید و من دیگر یک زن خانه دار در خانه نیستم. با خیابانهای شلوغ و پر رفت و آمد تا از خانه می زنم بیرون ظهر می شود. باید به فکر روزهای این چنینی باشم.

روز شنبه اتفاق دیگری هم افتاد و باعث شد من شک کنم. همیشه وقتی مراقبه می کردم همین شک را داشتم. من اصولا آدم اهل دعوا و جر و بحث و قهر و قهر کشی نیستم. طبیعتم برای جنگیدن ساخته نشده. از وقتی به مراقبه علاقه مند شدم و درباره زندگی آرام خواندم هم به این برداشت رسیدم که کلا نباید سر جنگ داشت اما حقیقتا دچار یک تعارض شده بودم. وقتی کسی حقم را دو دستی می گیرد، وقتی حقوق من نادیده گرفته می شود وقتی طرف مقابل نه اهل حرف و انتقاد است نه فهم و شعورش قد می دهد که تو را ببیند و حقت را له نکند باز هم باید سکوت کرد و گذشت. پس تکلیف دفاع از حق و اینها چه می شود........

این شک بزرگ همیشه بامن بود و شنبه من را به یک اشتباه وادار کرد. صدایم را بالا بردم و اعتراض کردم اعتراض که نه داد زدم و انگار بخواهم انتقام همه سکوتها و تحمل کردنهای این مدت را بگیرم.نتیجه اش خوب ناگفته پیداست. هدر دادن انرژی و آدمی که اهل قهر نیست بلد هم نیست قاعدتا ادامه بدهد و کوتاه می آید مثل کسی که جنگ را شروع کرده تجهیزاتش را هدر کرده و بی نتیجه با دستهای خالی برگردد.

نتیجه اینکه از حقم دفاع کنم نباید از آن بگذرم اما راهش داد و بیداد کردن نیست. روش مسالمت آمیز است. این بحث خیلی طولانی و زمان بر است خودم هم هنوز به درستی راهش را نمی دانم باید فکر کنم ..............

 


دهم

    نظر

امروز روز دهم بود.

صبح م راقبه کردم نیم ساعت. بعد صبح قشنگم را شروع کردم. این روزها بیشتر از همه تاکید من روی مرتب و تمیز بودن خانه است علی رغم خستگی و دلسردی از اینکه هیچ کدام از اهالی خانه آنطور که باید رعایت نظم و ترتیب را نمی کنند من ادامه می دهم. صبحانه را آماده کردم بعد طبق روال خانه مرتب شد بعد هم ناهار و الی آخر اما از عصر ناگهان همه چیز از دستم در رفت. حوالی عصرخانه نامرتب اهالی خانه غرغرو و طلبکار و من یک تنه باید می ماندم و همه چیز را سرو سامان می دادم. دارم یک تنه به جلو می رانم طبق سفارش خیلیها قصد تغییر دادن دیگران را ندارم و از خودم شروع کردم به این اعتبار که اگر خودت تغییر کنی همه چیز تغییر خواهد کرد. اما انگار این سر را پایین انداختن و همه کارها را انجام دادن بقیه را طلبکار کرده! هیچ کدام از کارهای خوب به چشمشان نمی آید و فقط نقصها را می بینند.....

باید همینطور ادامه بدهم؟

جدا من اگر ادامه می دهم به خاطر لذت و شعفی است که از مرتب بودن و تمیزی خانه می برم. به هیچ کس هم سخت گیری نمی کنم اما آیا کارم درست است؟ در هر صورت برای اینکه آنها را به این چیزها عادت بدهم چاره ای جز به تنهایی ادامه دادن ندارم.

این روزها کارها را برای دل خودم انجام می دهم. نمی دانم تاثیر مراقبه است یا هر چیز دیگری اما حوصله داد و بیداد کردن و لجبازی ندارم. هر چند که اگر هم داشتم .......بگذریم.

باید با انرژی شروع کنم. فردا اول هفته است یک هفته جدید از راه می رسد هفته ای که تازه است و می تواند منبع الهامهای تازه و ناب باشد پس با پرداختن به مسائل حاشیه ای از جاده تعادل خارج نشوم و هفته قشنگم را تلف نکنم.این مدت یک چیزی را خوب یاد گرفته ام و اسمش را گذاشته ام سرامیک سفید. سرامیکهای حمام سفید است و من پیوسته تقریبا همه روزهای زوج آنها را تمیز می کنم. حس خوبی است وقتی برای در حمام باز می شود بوی خوب و کف تمیز به چشم می آید. اما کافی است دو سه بار فراموش کنم یا وقت نداشته باشم. کاشیها خیلی محکم و قاطع به من یادآوری می کنند که تمیز نشده اند.

خیلی از کارهایی که در زندگی دارم همینطور است برای اینکه اثر بخش باشد باید دائمی باشد باید آهسته و پیوسته باشد وگرنه اثرش را از دست می دهد. مثل این است که اصلا انجام نشده است. من این را خوب می دانم اما متاسفانه عملا نمی توانم انجامش بدهم. قرار گذاشته بودم هر روز با دخترک ریاضی بخوانم هرشب برایش کتاب بخوانم صدایم را رویش بلند نکنم. اما هفته گذشته چند بار شده این کارها را عملی کنم؟ دست و پا شکسته. دخترک همکاری نمی کند اما این منم که مسئولیت دارم باید راه حل پیدا کنم اما به اندازه کافی وقت نمی گذارم برای حل موضوع. دو شب کتاب می خوانم همینکه عادت می کنیم یا دیر می شود یا مشقهایش زیاد است یا مهمان می آید یا قبل از خواب دعوایش می کنم و کار به کتاب نخواندن می کشد. !!!

باید هفته آینده هفته بهتری باشد. این جمله را این روزها بارها تکرار کرده ام اما اگر لازم باشد هزاران بار دیگر هم تکرار می کنم تا واقعا به هدفم برسم.

هفته آینده هفته شمرده و با صدای آرام و کم حرف بزنم!

1- این را حتما حتما این هفته رعایت می کنم. یک هفته تمرین می کنم . خیلی از مشکلات از بلند حرف زدن از زیاد حرف زدن و از زبان است

2- این هفته باید هفت شب برای دخترک کتاب بخوانم. بی اینکه اجازه بدهم قضا بشود برای همین باید راه حل پیدا کنم. باید شام زود آماده باشد. مشقهایش به موقع تمام شود پس تلویزیون باید کنترل شود.

این هفده این دو تا کار را باید با جدیت دنبال کنم. خدایا کمکم کن