سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

چهل

    نظر

رسیدم به چهل. می شد بهتر باشم. می شد بیشتر توکل کنم. کمتر درجا بزنم. مصمم تر باشم. جدی تر برنامه هایم را پیگیری کنم. کمتر برنجم . بیشتر ببخشم. می شد خیلی جلوتر از اینجایی که هستم باشم.

اما اینجا هستم. خدایا شکرت که به من فرصت دادی تا این چهل را به پایان برسانم. شکرت که به من توفیق خیلی کارها را دادی. شکرت که کمک کردی از اشتباهاتم برگردم و توبه کنم. شکرت که کمک کردی دلم آلوده به کینه نشه خدایا شکرت که دعاهای من رو شنیدی. اجابت کردی. خدایا شکرت که در سختی به فریادم رسیدی.

از تو می خوام باز هم به من یک فرصت دوباره بدی. فرصتی که بیشتر تلاش کنم. بیشتر ببخشم.کم و کمتر گناه کنم خدایا از تو فرصتی می خوام تا خودم را بیشتر تهذیب کنم.

به دستهای خالی و راه درازی که در پیش رو دارم نگاه کن و به وقت و فکر و عمر من برکت بده و کمک کن که همه کارم حتی نفس کشیدنم برای تو باشه. کمک کن تا هیچ چیز غیر از تو در فکر و دل من نباشه. کمک کن بنده تو باشم و خدایان بیشمار دیده و نادیده را با تو شریک قرار ندم. خدایا منو از کفر و شرک پاک کن. آمین یا رب العالمین.


سی و نه

    نظر

سود و زیان

خیلی وقتها دو دو تا چهار تا کرده ام. که کم نیاید. که زیاده روی نباشد. که صرفه جویی کنم......... اعتراف می کنم اشتباه کرده ام. فقط وقتهایی که صرفه جویی کردنم برای مقابله با نفس بوده درست بوده آنجاهایی که فکر کرده ام زیان کار می شوم و کم می آید اشتباه بوده. یادم رفته خداوند برکت و فراوانی است و هیچ وقت کم نمی آید. هیچ وقت. یادم رفته کمی بیشتر یا کمی کمتر هیچ اتفاقی نمی افتد. یادم رفته طرف حسابم خدا باشد و بدانم هر چه می دهم گیرنده اصلی اوست پس کم گذاشتن و هراس داشتن و دست و دلبازی نکردن چه بی معناست.

زمر می خوانم و باید پیشتر از اینها می دانستم که زیانکار واقعی کسی است که خودش و خانواده اش را در روز قیامت به سبب کفر و نافرمانی از خداوند در زیان افکنند. زیانی آشکار. آیه پانزده

زمر می خوانم مرتب و منظم اما بعد از این همه مدت تازه آیه ها جلوی چشم من روشن می شوند. بر من ظاهر می شوند. خودشان را نشان می دهند. و من سرشار می شوم. آنقدر سرشار که باز زمر می خوانم. هنوز نتوانسته ام به سوره دیگری مهاجرت کنم. بس که هر آیه در پس هزاران پرده پوشیده شده و لذت نزدیک شدن به این همه پوشیدگی چنان سرشارم می کند که سفر به آیه بعدی غیر ممکن می شود.

خدایا کمک کن آیه ها یکی بعد از دیگری بر من بتابند. روشنم کنند نور را تا تاریک ترین زاویه های دل و جانم ببرند. که سرشار بشوم از نور و روشنایی. شاید آنوقت این همه عالم بی عمل نباشم. شاید آنوقت اینهمه یک اشتباه را تکرار نکنم. شاید آنوقت ذره ذره وجودم باور بشود..............


سی و هشت

    نظر

به اینجاهای چهل که می رسه یه حسی مثل آخر سیزده به در، مثل عصر روز جمعه، مثل آخرین روزهای شهریور، مثل برگشتن از یه سفر خوب و خوش غمگینه. دوست داری ثانیه ها کش بیان. به روزهای گذشته که نگاه می کنی می بینی می شد بهتر از این باشی. می بینی باز خیلی چیزها را جدی نگرفتی. می بینی حالا حالا ها راه داری برای رسیدن...... اما یه خاطراتی هم هست که می مونه روزهای سخت و دلتنگی که به هیچ کس نمی تونستی پناه ببری. روزهایی که به خود خودش پناه بردی و چه خوب پناهت داد. به خودت می گی نکنه یادت بره نکنه فراموش کنی چه روزهای سختی که بهت آرامش داد حالا یه کم شکرگزار باش. نذار آلوده گناه بشی. مسئولیت تو سنگین تره. طوری زندگی کن که شرمنده خودت نباشی. که شرمنده خدا نباشی. این آیه رو این ماه خیلی خوندی

و (بی‌چاره) انسان را هر گاه فقر و مصیبت و رنجی پیش آید در آن حال به دعا و توبه و انابه به درگاه خدای خود رود و چون نعمت و ثروتی از سوی خود به او عطا کند خدایی را که از این پیش می‏خواند به کلی فراموش سازد و برای خدای یکتا شریک و همتاهایی قرار دهد تا (خلق را) از راه خدا گمراه سازد. بگو: (ای نگون‌بخت) اندکی به کفر (و عصیان) لذّت و آسایش جو، که عاقبت از اهل آتش دوزخ خواهی بود. آیه هشت سوره زیبای زمر

نکنه مثل همان انسانهای بیچاره ای بشی که این همه ازشون گریزانی.تو این آیه را خیلی خوندی خیلی مسئولی پس حواست باشه.

خدایا مثل همیشه خودت پناهم بده و نگذار گم بشم.


سی و هفت

    نظر

خدایا گفتم می خواهم دوست تو باشم. تو می دانی که این دوست داشتن از ته قلبم بود اما این را هم می دانی که پای عمل که می افتد چند مرد حلاجم! اما بزرگی تو کجا و فکر و خیالهای ما از تو کجا. از روزی که به دلم دوستی تو را دارم رهایم نمی کنی گاهی می نوازی و گاهی می کشی اما رهایم نکردی. خدایا امروز از سر شرمندگی به خودم گفتم انگار خیلی جدی نیستی! انگار این قضیه دوستی تو با خدا هم مثل هزاران هوس پا در هوای دیگر است که به سرت افتاده. لاف دوستی زدن خیلی آسان است. بعد دلم گرفت از خودم از اینکه عملم از آرزوهایم جا می ماند. اینکه همتم کوتاه است و خیالهایم دراز و قشنگ. حالا که این همه نزدیکی حالا که تو این دوستی را سرسری مرا جدی گرفتی کمک کن یاد بگیرم به نفسم نه بگویم. نه که محکم و قوی باشد. این روزها دارم تمرین نه گفتن به نفس می کنم. می بینی خدای نازنینم؟ دستهای سردم را رها نکن. کاری کن دوست تو بمانم. کاری کن هوسهای نازکم به تصمیمهای محکم بدل شود.


سی و شش

    نظر

می پرسم قیمت کادو چقدر شد؟ از رقمی که می گوید تعجب می کنم. یاد کادوهای یک در میانش می افتم. یاد هدیه هایی که عشق و محبت کم دارد. ناراحت می شوم. از اینکه هر چه می کنند ما نه قرار است مقابله به مثل کنیم و نه به رویشان بیاوریم و نه رو بگردانی.

فکر می کنم آدمی که بخواهد خوب باشد مثل آدمی است که در میدان جنگ خلع سلاح شده است از همه طرف توپ و تانک هست و او باید مطابق دستور خدا با همه دوستی کند و برای هیچ کس بد نخواهد. توی سرم یک نفر خاطرات بد را مرتب کرده و آماده است که پخش کند. من هم آماده ام تا از ته ته های خیالم تصویری خاطره ای چیزی بکشم بیرون............. اما ناگهان یادم می افتد به اینکه من مدتهاست از این کارها توبه کرده ام. مدتهاست که سعی می کنم یاد بگیرم باید در شان خودم رفتار کنم. هدیه ای را به دیگران بدهم که خودم دوست دارم دریافت کنم. از فکرهای قبلی شرمنده می شوم. چطور ممکن است کسی که در محضر خدا و به خاطر او از دیگران می گذرد خلع سلاح شده باشد. چطور ممکن است خداوند بنده ای را که به خاطر او دست از کینه ورزی و جدل  کشیده به حال خودش رها کند.

به سمت خانه راه می افتم و با خودم می گویم خدایا ببخش از این که فکرهای تاریک را به ذهنم راه دادم. خدایا خودت روشنایی را مهمان قلب و ذهنم کن. از ته ته دلم خوشحالم که هدیه خوبی به او داده ایم. خوشحالم که او هم سیرت خوبی دارد و اسیر فکرهای بچه گانه ای که گاهی به سراغ من می آید نمی شود.

می گویم خدایا از اینکه اجازه دادم فکرهای بد به ذهنم بیاید مرا ببخش. هدیه مرا بپذیر.