سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

از احوالات این روزهای ما

    نظر

روزهای نسبتاً خوبی دارم اما...

مدتهاست در یک سطح مانده‌ام. دارم به خودم تلنگر می‌زنم هرچند تغییر کرده‌ام اما هدف من اینجایی که هستم نیست. این مرحله سخت‌تر است. به نظر من مرحله اول تغییرات برای یک آدم عصبانی این است که می‌بیند عصبانیت همیشگیش تبدیل به عصبانیت گاه به گاه شده. اما برای اینکه مضرات عصبانیت از زندگی پاک بشود باید این عصبانیت گاه به گاه که شرایط را متزلزل و لرزان می‌کند از بین برود.

چند بار تصمیم گرفتم مثلا در عرض یک روز عصبانی نشوم. خوب زیاد سخت نبود اما وقتی تصمیم گرفتم یک هفته عصبانی نشوم تقریبا غیر ممکن بود. به روز دوم یا سوم که می‌رسید انگار عصبانیت دوباره سرک می‌کشید. خیلی از عصبانیتها عادتی هستند یعنی اصلا محرک خارجی یا مشکل درونی نیست بلکه مثلا عادت دارم وقت آماده شدن برای بیرون رفتن عصبانی باشم!

دارم نقشه می‌کشم یک راه حلی پیدا کنم که این را هم از بین ببرم....


شاد بودن کلید حل همه مشکلات

    نظر

تا زمانی که با خودمان و دنیای اطرافمان به تعادل نرسیم، تا وقتی که نتوانیم خودمان را مجموعه‌ای کوچک در میان میلیونها آفریده بدانیم و تنوانیم خودمان را بی‌هیچ نگرانی به دست زندگی بسپاریم. تا وقتی که به این باور نرسیم که باید به جهان آفرینش و به اتفاقاتش اعتماد کامل داشته باشیم و هیچ ترس و هراسی نداشته باشیم نمی‌توانیم معنای آرامش را درک کنیم و کسی که آرامش نداشته باشد هیچ وقت شادی عمیق را تجربه نخواهد کرد. هر کس هم که نتواند عمیقا شادی را احساس کند زندگی و اتفاقاتش همه لرزان و غیر قابل اعتمادند و لذت زندگی به ترس تبدیل می‌شود.


تبدیل موقعیتهای عصبانی به موقعیتهای شاد

    نظر

من با همه تلاشی که دارم می‌کنم بعضی از اوقات خیلی ظرفیت عصبانی شدنم بالاست. و بیشتر مواقع هم در ارتباط با دخترم است. به ناگاه دوست دارم رفتارهایی را که در کودکی با من شده و من منتقد آنها هستم را با دخترم بکنم. قسمت اعظم ناخودآگاه خودم را درمان کرده‌ام. با مدیتیشن، با مطالعه در باره رفتار با کودک و با تمرین اما اعتراف می‌کنم هنوز هم مثلا در موقعیتی مثل وقتی داریم با هم درس می‌خوانیم من به شدت تحریک پذیرم و هنوز هم هر چند خیلی  خفیف تر و در مدت زمان طولانی تر اما عصبانی می‌شوم. تا حالا در اینجور مواقع سعی می‌کردم همین که کار به اینجا می کشد درس خواندن را تعطیل کنم و بگذارم آرام بشوم و بعد دوباره وقتی آرام بودم شروع کنم . یک جوری فرار از موقعیت و نیرو گرفتن برای آمادگی بیشتر.

اما همین اواخر به طور اتفاقی فهمیدم وقتی که با بدقلقی دخترم روبرو می‌شوم به جای تغییر موقعیت خودم موقعیت او را تغییر بدهم. مثلا چند روز پیش از او کاری را خواستم که انجام نداد و من شروع کردم به قلقلک دادنش و خنداندنش که چرا به حرف من بی توجهی می‌کند. در حالیکه می خندید می گفت باشه دیگه گوش می دم. یا وقتی خواستم کیف مدرسه را آماده کند و گوش نکرد بهش گفتم مثل اینکه باز هم قلقلک می‌خوای. با نگاه شیطنت آمیزی گفت بذار کیفم را جمع کنم بعد قلقلکم بده.

نمی دانم این تجربه من برای دیگران هم مفید باشد یا نه اما برای من مفید است چون باعث می شود دخترم از جو خشن و جدی که من مدتها موقع درس خواندن برایش ایجاد می کردم فاصله بگیرد و ذهنا از درس خواندن همراه من بیزار نباشد. یا از دستور دادنها و غر زدنهای دائم من که الان شاید چند ماه باشد که فروکش کرده اما در ذهن او هنوز وجود دارد فاصله بگیرد و در این جو شاد آنها را راحت تر پذیرا باشد.


محبت کردن به جای عصبانی شدن!

    نظر

در حدیثی از امام جعفر صادق آمده که هر کس به فرزندش محبت بسیار کند خداوند به او رحم می‌آورد.

امروز وقتی چشمم به این حدیث افتاد آه از نهادم بلند شد. شاید این حدیث برای خیلی ها عجیب باشه.  مگر نه اینکه همه پدر و مادرها به فرزندانشون محبت زیادی می‌کنند پس چرا امام صادق چنین حدیثی دارند؟ باید بگم من خودم محبت به فرزند را اینطوری معنی می‌کنم یک محبت غریزی که فرقی بین من مادر با یک گربه با یک مرغ یا یک گاو  نیست. همه به بچه‌هامون شیر می‌دیم، براش از خودگذشتگی می‌کنیم و خواهان سلامتی و خوشی او هستیم. یکی هم محبت بسیار: محبت بسیار یعنی کاری فراتر از محبت غریزی.

من شاید بارها برای اینکه فرزندم موفق بشه، کارهای خوب یادبگیره و درست رفتار کنه عصبانی شدم، تنبیهش کردم، حتی سرش داد زدم و سرزنشش کردم. چیزی که با نفس دوست داشتن و محبت کردن سازگار نیست و نتیجه برعکس به بار آورده. محبت شدید یعنی خواستن بهترین ها برایش از بهترین و نیکوترین راهها. داد زدن، سرزنش کردن و عصبانی شدن بهترین راهها بوده؟؟نه خیلی وقتها برای یک هدف خوب وسیله بدی را برگزیدم و نتیجه‌اش را هم دارم می‌بینم.

امروز چند بار به دخترم تذکر دادم کمک کند وسایلش را جمع کند که نیامد و من تنهایی جمع کردم. موقعی که من مشغول جمع کردن بودم دائما در حال دویدن بود و می خورد به من. اما هر بار وقتی یاد حدیث بالا می‌افتادم آرام می‌ماندم و به رفتار دخترم فکر می‌کردم. راستش رفتار امروز دختر من نتیجه سختگیریهای من است و داد و فریادهای من موقع جمع کردن خانه که او را از انجام هر کاری با من فراری می‌کند. من این روزها فقط صبر می‌کنم و سعی می‌کنم اول رفتار قبلی خودم را جبران کنم و بعد در آرامش رفتارهای دخترم را اصلاح کنم.


شروع یک دوره دیگر

    نظر

یکی دو روز از دوره قبلی گذشته است. اما دوست ندارم خودم را به حال خودم رها کنم. همین که کنترل لازم را از روی خودم برمی‌دارم دوباره علائم برگشتن عادتهایی که سالها به آنها خو کرده‌ام مثل بی حوصلگی و عصبانیت را می‌بینم. از فردا دوباره سعی می‌کنم یک دوره معینی را برای خودم در نظر بگیرم هر شب قبل از خواب جدولهایی را که برای خودم درنظر گرفته‌ام پر می‌کنم و سعی می‌کنم آخر هر هفته آنها را نگاه کنم . اینطوری اشتباهاتم را بارها و بارها نگاه می‌کنم و سعی می‌کنم، تکرار نکنم.

این بار می‌خواهم تعداد عصبانیتم را به صفر بار در روز برسانم. قبلا هم بارها پیش آمده که یکی دو روز اصلا عصبانی نشده باشم اما اینکه یک هفته کامل را اصلا از کوره در نرفته باشد نه! حالا فکر می‌کنم راحت‌تر از عهده‌اش بربیایم.

اول- برای خودم مشخص می‌کنم چرا می‌خواهم اصلا عصبانی نشوم؟

1- برای اینکه وقتی عصبانی نمی‌شوم انرژی خودم را هدر نمی‌دهم و کنترل افکار و رفتارم با من است.

2- تمرین عصبانی نشدن خیلی از قابلیتهای دیگر را در من تقویت می‌کند مثلا همین که مراقب هستم عصبانی نشوم سراغ افکار ناراحت و عصبانی نمی‌روم. کمتر دچار استرس می‌شوم و آرامش و تمرکزم خیلی بیشتر می‌شود.م

3- همانطور که گفتم تغییرات رفتاری دخترم خیلی کند است. او خیلی زود عصبانی می‌شود و با صدای بلند حرف می‌زند، اعتماد به نفسش هنوز کم است، با همبازیهایش سرسازگاری ندارد. علتش این است که تغییرات من هر چند به نظر من بسیار می‌آید اما برای او هنوز تثبیت نشده است. مادری که روزی هفت هشت بار عصبانی بود و داد می‌زد حالا گاه و گداری عصبانی است. برای او گویا کیفیت عصبانیت من تاثیری ندارد بلکه کمیتش بسیار مهم تر است. اینکه هنوز سر جمع کردن اسباب بازی و اتاق من حالت عصبانی دارم (هر چند که کمتر باشد هر چند که با غر و سرزنش نباشد) او را شرطی کرده که هر وقت چیزی را جمع می‌کند یا کاری را که از او خواسته‌ام انجام می‌دهد عصبانی باشد.

4- می‌خواهم به اطرافیانم اطمینان بدهم که اصلا عصبانی نمی‌شوم و با این کار احساس امنیت و آرامش در آنها را تقویت کنم . به آنها اطمینان بدهم من شخصیت آرامی دارم و می‌توانند به من اعتماد کنند. (با عصبانیت حتی گاه و بیگاه آنها را در حال ناامنی و بی اعتمادی قرار می‌دهم و باید آنها را مطمئن کنم که این حالت آرامش من ثبات دارد و دائمی است). دخترم باید آنقدر در شرایط و حالتهای مختلف آرام ماندن من را ببیند تا بتواند تصویر جدید من را جایگزین قدیمیها کند و باورش کند. حتی یک بار عصبانی شدن هر چند شاید خیلی مهم نباشد اما برای باورپذیری تصویر جدید مانع بزرگی است.

دوم -مشخص کنم چطور عصبانی نشوم؟

1-من وقتی هر روز صبح را با شکرگزاری شروع می‌کنم. شکرگزاری از موهبتهایی که دارم باعث می‌شود خودم را چنان غرق فراوانی و نعمت ببینم که برای یک مورد کوچک از کوره درنروم.

2- من هر روز صبح چهره مادرهای آرامی را که می‌شناسم و خیی دوست دارم رفتارم و طمانینه‌ام شبیه اونها باشه را در ذهنم می‌آورم و همین باعث می‌شود که در شرایطی که عصبانی هستم به خودم مادرهایی را یادآوری کنم که معمولا در شرایط مشابه آرام می‌مانند.

3- محبت بی قید و شرط : از وقتی در یکی از نوشته‌های مربوط به دکتر سلطانی خوانده‌ام که بچه‌ها به محبت بی‌قید و شرط پدر و مادرشان احتیاج دارند، تصمیم گرفته‎ام هیچ کاری را، هیچ هدیه‌ای را و هیچ امتیازی را مشروط نکنم. بلکه سعی کنم در او این اطمینان را ایجاد کنم که من همانطور که هست دوست داشتنی است و لایق محبت بی قید و شرط من و پدرش. مسلما تشویقش می‌کنم و جایزه هم می‌خرم اما همه چیز را شرطی کردن باعث کم شدن ارزشمندی بچه ها توی نظر خودشون می‌شه. محبت بی قید و شرط به عنوان مادر باعث می‌شه سطح توقع من پایین بیاد و از یک بچه انتظار جبران نداشته باشم یا انتظار نداشته باشم مثل یک آدم بالغ خواسته‌های من را درک کنه بنابراین هم کمتر عصبانی بشم.

4- دو زمان در شبانه روز خیلی مهم است یکی صبح قبل از بیدار شدن از خواب و دیگری شب قبل از خوابیدن. در این دو موقع باید حسابی افکارم را روی اهدافم متمرکز کنم و هر بار به تصمیمم فکر کنم و قول و قرارم را با خودم به یاد بیاورم.

سوم_ ارزیابی کنم.

یکی از چیزهایی که باعث می‌شود آدم حالت سر در گم داشته باشد و نداند در برنامه‌هایش کجا قرار گرفته و آیا پیشرفت کرده یا نه، این است که نمی‌داند چطور آنها را ارزیابی کند. مثلا من بعد از یک ماه از کجا بفهمم چقدر تغییر رفتارم ، روی اطرافیانم تاثیر داشته؟ چقدر خودم به آرامش درونی نزدیک شده‌ام؟  این در واقع مثل این است که یک کلاسی ثبت نام کنیم تا چیزی را یاد بگیریم تا امتحان نگیرند و نمره ندهند ما از اینکه چقدر بلدیم خیلی مطمئن نمی‌شویم.

برای این کار این بار می‌خواهم رفتارهای دخترم را هم ثبت کنم، تعداد عصبانیتهایش و تعداد دفعاتی که فریاد زده یا اعتماد به نفس کافی برای انجام کاری را نداشته. مسلما اینها در یک زمان کوتاه تغییر نمی‌کند اما به هر حال به من اجازه می‌دهد آنها را ثبت و ارزیابی کنم. سعی کنم خودم و او را در موقعیعتهایی که معمولا عصبانی می‌شویم بیشتر و بیشتر قرار بدهم و تمرین کنیم. اگر به خاطر جلوگیری از عصبانیت تمیز کردن اتاقش در آرامش خودم به تنهایی انجامش می‌دادم حالا با کمک او بارها و بارها در هفته این را تمرین کنیم تا هر بار آزمایش بشویم و دائما نتیجه را بهبود ببخشیم.