سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

روز هفت

    نظر

دیروز روز هفتم بود. با اینکه سعی کردم تقریبا همه قسمتهای برنامه را انجام دهم اما باز هم اتفاقاتی افتاد که نتونستم خوب مدیریت کنم و از خودم اصلا راضی نیستم. نفسی که تربیت نشده مثل اسبیه که رام نشده. دائم سرکشی می کنه و سوارش را به زمین می زنه. نفسی که با سختی تربیت و تهذیب نشده باشه به هر بادی از جا درمیاد و خودنمایی می کنه. یا مثل همان اسبی که با هر محرک کوچکی صاحبش را به زمین می زنه و شیهه می کشه.

اما امروز صبح که برای نماز می خواستم بیدار بشم نگذاشتم ناامیدی از اینکه باز هم دارم روال چله های دیگر را پیدا می کنم در دلم نفوذ کنه . بیدار شدم و نماز را به موقع خوندم. باید در ازای هر باری که نفسم من را به زمین می زنه من هم چند بار خاکش کنم. در برابر نافرمانی نفس نباید کم بیارم نباید جا بزنم باید با سختی دادن بهش رامش کنم.

یکی از جلوه های شیطان ناامیدی از استجابت دعا و رحمت خداوند هست. معمولا با توجیهاتی از قبیل شاید خداوند صلاح ندانه شاید قسمت چیز دیگری باشه شاید آنطوری که بنده دلش می خواد نشه و هزار و یک اما و اگر دیگه. اما حقیقت اینه که ما حدیثی داریم که دعا حتی می تواند قضاو قدر را برگرداند. چیزی که محکم شده را تغییر بده. اصلا خاصیت اصلی دعا اینه که می تونه تغییر بده. در ضمن وظیفه انسان فکر کردن به اینکه چطور خواهد شد و چه می شود نیست بلکه وظیفش فقط تسلیم محض بودنه. باید دعا کرد با پشتکار و با تضرع و به هر وسیله که می شه باید به خدا نزدیک شد اما نتیجه حتما بهترینه هر چه که باشه.

این خصوصیت تسلیم محض بودن خیلی مهمه و شاید هدف از همه عبادتها این باشه که بنده به جایی برسه که بدونه هیچ دست و پا زدنی، هیچ حرص خوردنی و هیچ نگرانی و ترسی فقط در مسیر رودخانه پرستش شناکنه و بشه  و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون.

 


پنج و شش

    نظر

روز پنج و شش هم گذشت و من تونستم تقریبا خودم را با شرایط وفق بدم.  یک مسافر که قراره مقصدی را طی کنه به نیمه های مسیر می رسه ممکنه اون انرژی اولیه را نداشته باشه بنابراین لازمه که دوباره خودش را شارژ کنه تا تنبلی، وسوسه های شیطان، ناامیدی و سستی و شک و تردید درش نفوذ نکنه. یکی از راههای شارژ شدن خواندن آیات قرآن هست که به محسنین اشاره داره و یا به کسانی که در راه خدا جهاد می کنند.

« وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ و کسانی را که در حق ما کوشیدند به راه های خاص خویش رهنمون می شویم و بی گمان خداوند با نیکوکاران است».

دیگر اینکه خدا خودش هم فقط نظاره گر آدم بلکه به اندازه عمل ظاهر میشه و کارها را سمت و جهت می ده. این را چند روز پیش دیدم. وقتی در نهایت حسن نیت اشتباهی مرتکب شدم و نمی دونستم چه کار باید بکنم خدا خودش زمینه جبران را فراهم کرد و کارها را آسان به سمت درست پیش برد.

به نظر من در جهاد در راه خدا مهمترین و بزرگترین موضوع اینه که صد در صد تسلیم خدا باشم. هر چه که پیش بیاد همه چیز را به خود خدا بسپرم. یادم باشه اصلا قرار نیست من باری را به دوش بکشم نگران چیزی باشم، جلوی انجام چیزی را بگیرم و یا کاری را تمام کنم. من فقط و فقط باید خودم را تسلیم خدا کنم و نگذارم هیچ فکر دیگه ای غیر از یاد او به ذهنم بیاد. ظاهر امور را نباید قضاوت کنم و به خداوند بیش از هر چیز دیگری اعتماد کنم. این اعتماد کردن به خدا خیلی برای من مهمه. اینکه واقعا همه چیزهای عزیز زندگیم را بتونم رها کنم و بی هیچ نگرانی فقط تنها دغدغه من طی مسیر الهی باشه و بس. 

 


روز چهار

    نظر

برای هر شروع تازه اولش کلی انرژی و هیجان دارم. اما وقتی یه برنامه نسبتا طولانی مدته به روز چهار و پنج که می رسه نشانیهای تنبلی و فراموشی پیدا میشه. دیگه اون اشتیاق اول نیست. وسوسه شیطان؟ عدم پشتکار؟ عدم انگیزه قوی؟ شاید هر کدوم یا همه اینها با هم باشه اما نکته مهم اینه که باید این حس را از بین برد. چله های قبلی وقتی تموم می شد به پشت سر نگاه می کردم اصلا یادم نمی اومد از کجاش انگیزم کم شد و کمتر مطابق برنامه هام پیش رفتم.

اما امروز دیدم راه حلش اینه که هر روز هر روز برنامه و قول و قرارهایی را که با خودم گذاشتم مرور کنم. بعد در بارش بنویسم تا یادم نره در کل فکر کنم شروعم از دفعات پیش خیلی بهتره و کارهام را مستمر تر دارم انجام می دم.


روز سه

    نظر

1- جهاد در راه خدا برای آدمهای معمولی مثل من سخته. مخصوصا اگر جهاد با نفس باشه. دارم سحر خیزی را تمرین می کنم اما همین الان حالی دارم که انگار صد سال است نخوابیدم.

یاد قول و قراهام می افتم: قرار نیست اجازه بدم نفسم پیروز بشه. تصمیم گرفتم با همه قوا استقامت کنم. در مجادله با نفس کم خوابی کمترین چیزهاست. نکنه از پسش برنیام؟!!!

2- امروز تازه روز سومه قرار نیست جا بزنم. این چند روز هر وقت دیدم نمی تونم ادامه بدم با خودم تکرار کردم: این همه سال اینطوری زندگی کردی بیا یه بار هم که شده مثل برنامت زندگی کن ببین چی میشه. مثلا وقتی عصبانیم و دوست دارم واکنش نشون میدم با خودم می گم سالها عصبانی شدی و بلافاصله خودت را سر دیگران خالی کردی حالا یه بار هم بیا امتحان کن عصبانی شدن با چاشنی صبوری!

3- نه من بیدی نیستم که با این بادها بلرزم من امروز به همه برنامه هام می رسم و نمی گذارم حتی یک کدومشون انجام نشه.همین الان هم میرم یه راه حل پیدا کنم برای اینکه خوابم نبره.

قول میدم........


روز دو

    نظر

1- توی این دوره تصمیم گرفتم نگذارم هیچ چیزی مانع انجام قول و قرارهام بشه. تصمیم گرفتم با همه قوا مراقب نفسم باشم تا خطا نکنه و بتونم بعد از چهل روز اون شیرینی و حلاوت واقعی چله را شاهد باشم. تصمیم گرفتم خیلی جدی باشم و با تنبلی، بی حوصلگی و بی انگیزگی خودم را از این حس خوب و تجربه ناب محروم نکنم.

2- داشتم سینک ظرفشویی را می شستم. تقریبا هر چند روز یک بار که می بینم اون تمیزی و شفافیت کافی را نداره تمیزش می کنم و سعی می کنم بدرخشه. با خودم فکر می کنم کاش می شد دل آدمیزاد را همینطور هر چند روز یک بار یک وارسی کرد ببینه کجاش داره زنگار می گیره. کاش می شد به یک اشاره تمیزش کرد و از بار گناهان پاکش کرد تا بدرخشه. کاش می شد هر چند روز یک بار وارسی کرد دید کینه، ترس، حسادت، توقعات و کدورتها چه به روزش آورده.....

3- اینکه آدم بخواد برای خودش دوره ای رو تعیین کنه و سعی کنه در اون یک سری اخلاق و عادات را ایجاد کنه خیلی حس خوبیه. اینکه تصور کنی بعد از تحمل چهل روز زندگیت چهره بهتری به خودش می گیره و هم خودت و هم اطرافیانت از اون بهره مند می شن. خیلی هیجان انگیزه که توی چهل روز هر روز کمی از چیزی را انجام بدی و توی ذهنت تجسم کنی که بعد از چهل روز چقدر جلو رفتی. همین تجسم کردنهاست که انرژی میده.

4- چله های مختلف و البته شکستهای پشت سر هم باعث شده خیلی تجربیات به دست بیارم. مثلا می دونم باید مراقب ذهنم باشم. اگر ذهنم توش کمی تردید ایجاد بشه، اگر ذهنم کمی بهش تنبلی رخنه کنه یا یک جمله کوچیک مثل حالا وقت دارم همین یک اتفاق کوچیک می تونه باعث شروع تنبلی و بی انگیزگی بشه. باید هر لحظه برای خودم یک انگیزه ایجاد کنم که حرکتم رو به جلو باشه. و چه انگیزه ای بهتر از این که خدا را ناظر و حاضر ببینم؟

5- البته این تلاش یک طرفه نیست. چراغهای هم یکی بعد از دیگری در مسیر روشن میشن تا راه گم نشه و همه کائنات دست به دست هم می دن که به مقصد برسیم.