سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

آهسته اما پیوسته

    نظر

دور جدیدی از برنامه ریزی را شروع کرده‌ام. خوشبختانه همین که حواسم به رفتار و اخلاقم هست باعث می‌شود خیلی اشتباه نکنم اما می‌دانم صفتهایی که این همه دوستشان دارم هنوز درونی نشده‌اند. حس آدمی را دارم که وسایلی زیبا دارد اما همه عاریه‌ای است و از آن خودش نیست. یعنی با همه زیبایی و خوبیش هنوز احساس مالکیت به آنها ندارم. این موضوع را چند روز پیش فهمیدم که دوستی داشت از رفتارش با فرزندش گله می‌کرد و می‌گفت حوصله سرو صدای بچه‌اش را ندارد و حوصله ندارد با بچه‌اش بازی کند یا به حرفهایش که تمامی ندارد گوش کند و همیشه عصبانی است. آمدم راه حل بدهم و از روشهای خودم بگویم اما خجالت کشیدم فکر کردم من هم دارم تمرین می‌کنم و هنوز واقعا احساس نمی‌کنم که صاحب آن صفات شده‌ام . هر از گاهی در اصول رفتاری که برای خودم در نظر گرفته‌ام گسست ایجاد می‌شود و چند روزی به فراموشی سپرده می‌شود. نمی‌دانم چرا هنوز وقتی آدم عصبانی و بی‌حوصله می‌بینم زود یاد خودم می‌افتم یعنی باور نکرده‌ام دارم تغییر می‌کنم؟ یعنی هنوز فکر می‌کنم همان آدم سابق هستم؟ یا شاید در باورم عصبانی و بی‌حوصله بودن آنقدر قوی است که تغییر کردن خودم را نمی‌بینم.

به هر حال برای این مرحله جدید سعی کردم به همان پشتوانه درست کردن که در پست قبل به آن اشاره شد? تکیه کنم و تعداد پشتوانه‌هایم در روز را زیاد کنم. منظور من از پشتوانه در اینجا رفتارهایی است که بر آرام بودن و با حوصله بودن من صحه می‌گذارد و پذیرفتن این صفات در من را آسان می‌کند. به این نتیجه رسیده‌ام که شاید من در هفته تلاشهای زیادی برای آرام ماندن انجام می‌دهم یا برای با حوصله بودن اما اینها پیوستگی ندارد. دوست دارم در هفته به طور مستمر در ساعات خاصی از روز کار خاصی را انجام بدهم. مثلا حتما روزی یک ساعت وقت مستمر برای گذراندن با دخترم بگذارم. ( نه اینکه هر وقت سراغم آمد با حوصله باشم بلکه برای با او بودن برنامه مشخص و مستمر داشته باشم). این پیوستگی ثابت قدم بودن می‌آورد و از طرف دیگر قبول صفتی را در خودم آسان می‌کند. بر فرض وقتی به این فکر می‌کنم که با حوصله هستم یاد خاطرات منقطع و برش خورده از ماه گذشته که به علت اینکه هنوز به عادت تبدیل نشده حتی گاهی از روی اکراه بوده نمی‌افتم بلکه یاد ساعتهای خاصی از روز می‌افتم که مستمر تکرار می‌شود و ادامه دارد.

بنابراین در برنامه روزانه‌ام کارهای کوچکی را گنجانده‌ام مثل درست کردن کاردستی? دوچرخه سواری? بازی کردن با جورچین? کتاب خواندن و ... امیدوارم نتیجه خوب باشد. مدت زمان این برنامه برای دیدن اثر بخشی آن را هم چهل روز گذاشته‌ام که از همین امروز شروع می‌شود.

 


درونی کردن صفات

    نظر

تغییر دادن خلق و خو بعد از دورانی که خلق و خو درونی می‌شود یکی از سخت‌ترین کارهاست. بهترین دوره برای یادگیری خصلتی همان دوره کودکی است. همه عادتها و خصلتهایی که در دوران کودکی یاد می‌گیریم در دوران نوجوانی با تمرین و تکرار درونیشان می‌کنیم و بعد از آن دیگر آنقدر آن خلق و خو را باور می‌کنیم که عوض کردن اگر نخواهم بگویم غیرممکن بلکه سخت است. 

برای تغییر صفتی و درونی کردن صفتی جدید راههای زیادی وجود دارد که به بعضی از آنها در نوشته‌هایم اشاره کرده‌ام.

پذیرفتن صفاتمان و دیدن جنبه‌های مثبتی که همان صفات منفی برایمان به ارمغان آورده‌اند راه حلی است که در واقع با آشتی با صفات ناپسندمان آن را تغییر می‌دهیم. پذیرفتن صفات منفی به معنی تایید آنها نیست بلکه راه حلی است که از تنفر و انزجار دوری کنیم و بعد در آرامش آن را با صفات بهتر جایگزین کنیم.

روش دیگر شناختن ریشه‌های صفات منفی و بعد دنبال راه حل گشتن است. یعنی اول همه جنبه‌های صفات منفیمان را بشناسیم و بعد با تمرین و با جایگزین کردن رفتار جدید آن را برطرف کنیم.

این روشها را بارها نوشته‌ام اما روش جدید درونی کردن صفت از طریق ساختن پشتوانه است. اولا باید یک هفته برای خودمان وقت بگذاریم و لیست صفات بدی را که از آنها به ستوه آمده‌ایم بنویسیم. بعد باید بنویسیم اگر این صفات را نمی‌خواهیم چه چیز را می‌خواهیم.

مثلا من می‌نویسم من بی‌حوصله و عصبانی هستم اما از این صفات خسته شده‌ام. به جایش می‌خواهم آرام باشم و با حوصله. در برابر سر و صدای دخترم از کوره درنروم. در برابر توقعات افراد خانواده‌ام صبر و حوصله به خرج بدهم و یادم بماند که آنها عزیزترین آدمهای دنیا برای من هستند. 

بعد باید باورمان را تغییر بدهیم. یعنی اگر سعی می‌کنیم صفتی را تغییر بدهیم اما خسته و فرسوده می‌شویم و آن صفت به این آسانیها از بین نمی‌رود به خاطر این است که به آن صفت سخت چسبیده‌ایم و باور کرده‌ایم. حال برای اینکه صفت جدید و جایگزین را باور کنیم باید برای آن پشتوانه بسازیم. 

مثلا من قبول می‌کنم که با حوصله هستم و آرامم. اولا سعی می‌کنم در زندگیم مثالهایی از این مورد را پیدا کنم و به آن توجه کنم. مثلا من وقتی همسایه‌ام حرف می‌زند حتی اگر از موضوع خوشم نیاید صبر می‌کنم. یا مثلا من در برابر مهمانها هیچ وقت عصبانی نمی‌شوم و آرام هستم. و...

سعی می کنم لیستم را بزرگ کنم تا بتوانم باورکنم این توانایی را دارم اما همه جا به کار نمی‌گیرم. بعد برای خودم پشتوانه درست کنم مثلا می گویم من باحوصله هستم و هر شب برای دخترم با حوصله کتاب می‌خوانم. بعد سعی می‌کنم این کار را دنبال کنم و ادامه بدهم.

این روش جدیدی است که من دنبال می‌کنم امیدوارم برای همه کسانی که خواستار تغییر صفات بد خود هستند مورد استفاده باشد.


روزی که باید برگردیم

    نظر

درباره روز قیامت و حالات و کیفیات آن بسیار حدیث و روایت داریم که البته من از درک و حتی تصور خیلی از آنها ناتوانم. اما از میان آن همه حداقل یکی را می فهمم و آن یوم الحسرت بودن است. شاید به خاطر اینکه در زندگی این دنیایی هم بارها و بارها شده که فرصتی داشته‌ام  و پایان رسیده بدون آنکه از آن آنطور که باید استفاده کنم. آدمهایی بوده‌اند که قدرشان را آنطور که باید ندانسته‌ام و ناگهان فرصت با هم بودن به پایان رسیده. امکاناتی بوده که از آن استفاده نکرده‌ام و بعد دیگر نبوده.

زندگی یک مسافرت است که دیر یا زود به پایان می‌رسد. روزی که ناگهان باید چمدان را از داشته‌های زشت و زیبایمان پر کنیم روزی که به آنچه جمع کرده‌ایم شاد می‌شویم یا از نداشته‌هایمان حسرت می‌خوریم. اما تنها خودمان نیستیم یعنی کاش به همین سادگی بود و تنها کارهای بد و زشت خودمان بود که در یک چمدان جا می‌شد و حداقل نقطه‌ای گذاشته می‌شد ته همه آنها. بدتر از کارهای خودمان کارها و تاثیرات بدی است که بر دیگران داشته‌ایم. رفتارهایی که دیگران را به آن عادت داده‌ایم. عادتهای زشتی که در همسر و فرزند و اطرافیانمان به جای گذاشته‌ایم. کارهایی که حتی وقتی ما نیستیم هم از شرشان خلاصی نداریم و مثل یک زنجیره ادامه پیدا می‌کند. حسرت از این تاثیرات حسرت بی‌پایانی است که تا ابد ادامه خواهد داشت. عادتهای زشتی که خوشبختی و راحتی دیگران را مختل می‌کند.

خداوند به همه فرصت داده تا روز آخر حسرت نخورند. حدودا شش ماه است که با یکی دو تا از صفاتم که همیشه مایه شرم و حسرتم بوده (عصبانیت و بی‌حوصلگی) دست و پنجه نرم می‌کنم جهاد می‌کنم. گاهی غالبم و گاهی مغلوب . اما حکم جهادگری را دارم که از نتیجه نمی‌ترسم و هر روز صبح که بیدار می‌شوم دنبال راه حل تازه‌ای می‌گردم تا روز دیگری را با آرامش و با حوصله با اطرافیانش سپری کنم و تا می‌توانم اطرافیانم را از شر آثار سوء رفتارم مصون بدارم.

دوست دارم روزی که فرصتها به پایان می‌رسد خوشحال باشم و جزو کسانی که حسرت می‌خورند نباشم.