سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

بیست و یک و بیست و دو

    نظر

دیروز روز خوبی بود. حسابی استراحت و گردش کردم. اینکه از قبل می دانستم قرار نیست به برنامه های روزانه ام برسم خیلی خوب بود. اینطوری سرگردان نبودم. صبح زود باید راه می افتادم بنابراین نشد مراقبه کنم شب مراقبه کردم. پانزده دقیقه.قرار نیست در برابر برنامه هایم انعطاف نداشته باشم. همین انعطاف داشتن باعث می شود که حواست باشد به محض اینکه به شرایط عادی برگشتی دوباره روال کارها دستت باشد.

امروز هم صبح نشد بیدار بمانم. فردا انشالله همه تلاشم را می کنم. که صبح بعد از نماز بیدار بمانم. بعد مراقبه + بعد هم زبان.........

خوشحالم. خوشحالم که از مسئولیت خودم به عنوان انسان دارم کم کم آگاه می شم. خوشحالم که دارم به این درک می رسم که انسان اسیر دست تقدیر نیست. می تونه تصمیم بگیره و خداوند این قدرت را بهش داده که همه چیز را تغییر بده. نه تنها این قدرت را داده بلکه خودش هم کمک می کنه. خوشحالم که حداقل می دونم خوشحالی واقعی چیه هر چند هنوز برای من دائمی نشده و هنوز دارم تمرین می کنم تثبیتش کنم. خوشحالم که فهمیدم خدا را نباید در دور دستها در آسمانهای بلند و ته اقیانوسها دید. همین جا همینجایی که هستم او هم هست..............

 

اینجا خیلی از عصبانیت نوشتم اما از یکی از راه کارهای اساسی اش ننوشتم. چون بلد نبودم و مطمئن هم نبودم که کارآمد باشد.

آن راه کار هم مراقبه است. مراقبه برای سلامت جسم و روح خیلی لازمه. مسلما پشت کار می خواد و زمان می بره اما آثار مفیدش از همان لحظه اول هر چند کم اما آشکار می شه. انشالله فردا درباره اش می نویسم.

 


روز بیستم

    نظر

سلام بر روز بیستم ........ خدایا شکرت

امروز به نیمه راه رسیدم.............

می دونم هنوز باید خیلی مراقب خودم باشم. هنوز همین که کمی حواسم نباشه ترس و اضطراب فرا می رسه. می دونم هنوز باید روی ذهنیات و باورهام کار کنم. تا آرامش عمیق که نهادینه بشه راه هست هنوز.

خدایا کمکم کن به این درک برسم که فقط و فقط تو را بپرستم. فکر می کنم در سایه این اعتقاد همه ترسها،شکها، حسرتها، نگرانیها و غمها  غصه ها از بین می ره. خدایا کمک کن به این باور برسم که عمیقا و درونا فقط و فقط تو را بپرستم. به این ایمان برسم که در این دنیا هیچ قدرتی بالاتر از تو نیست. همه چیز دست توست و تو سخاوتمندانه می بخشی........

خدا جانم کمکم کن ذهن کوچکم، فکر محدودم، باورهای سطحی و شکننده ام زندگی من سلامتی و روابطم را آسیب نزند. خدای مهربانم کمک کن. می دانی راهی که توش پا گذاشتم برای انسان ضعیفی مثل من راهی سخت و پر خطره. کمکم کن نگذار از تو غافل بشم.

پ ن. مراقبه کردم. اما اصلا امروز متمرکز نبودم. بعد هم فقط یک ربع زبان خودندم. امروز فرصت نشد.............. سعی می کنم کمی انعطاف پذیر باشم نسبت به برنامه ام. اینطوری کمتر از انجام نشدنش ناراحت و دلسرد می شم. مطمئنم که بالاخره برطرفش می کنم.

فکر می کنم به یک مراقبه خاص هم نیاز دارم یک مراقبه برای مثبت اندیشی. مراقبه ای که صبحها انجام می دم برای آرامشه و خیلی هم رضایت دارم. اما فکر می کنم من به یک مراقبه مثبت اندیشی یا تفکر مثبت هم نیاز مبرم درام. باید درباره اش بخونم و یاد بگیرم.........

فردا به خاطر مسافرت شاید نتونم بنویسم.


روز نوزدهم

    نظر

روز نوزدهم رو به پایانه. الحمدالله رب العالمین

خیلی دوست داشتم می نوشتم امروز به همه برنامه هام رسیدم... اما خوب واقعیت اینه که خیر نرسیدم. باز هم به خاطر تاخیر در بیدار شدن. دیشب حدود دوازده بود که خوابیدم. بنابراین صبح خیلی زود نتونستم بیدار بمونم... با همه این احوال نیم ساعت مراقبه کردم. بعد هم یک ساعت زبان خوندم. البته نه سر ساعتی که برای خودم در نظر داشتم.

کارهای دیگر را هم نشد که انجام بدم...

حدودای ساعت پنج وقتی به ساعت نگاه کردم خیلی غمگین شدم. با خودم گفتم امروز روز نوزدهمه پس کی؟ کی می خوام یه برنامه منظم داشته باشم. اما خیلی سریع به خودم اومدم. با خودم گفتم هر وقت که واقعا بخوام و تمرینهام کافی باشه حتما می تونم. خیلی آروم شدم و حتی خوشحال. خوشحال از اینکه بالاخره این هم جز تمرینه. دقیقا مثل روزهای اول مراقبه. اون روزها ده دقیقه می نشستم و مراقبه می کردم. وقتی ده دقیقه تموم میشد با خودم می گفتم خوب که چی؟؟ من ده دقیقه است نشستم فکرم همش پرت می شه به اینطرف و اونطرف اخه این هم شد مراقبه؟ بعدها شد بیست دقیقه باز هم از این بیست دقیقه شاید هجده دقیقه همش فکرم می رفت به گذشته یا آینده... با خودم می گفتم بیست دقیقه وقتم هدر می شه و معلوم نیست که اصلا این اسمش مراقبه هست یا نه؟ می رفتم دربارش می خوندم همه کتابها و منابع می گفتن همینکه آگاه بشی که ذهنت دائما مشغوله این اولین قدم مراقبه است یعنی متوجه شدن. بعد کم کم سعی می کردم در زمان حال باقی بمونم. فکرها که می اومدن بدون قضاوت و بدون درگیر شدن احساسات نگاهشون می کردم و بر می گشتم به زمان حال.گاهی وقتها نفسهام را می شمردم گاهی وقتها تمرکزم را می بردم روی صورتم.... و حالا تازه می تونم بگم که از مراقبه لذت می برم. فکر می کنم این تمرینها هم همین باشه. همین که می فهمم به برنامه ام پایبندی ندارم و هر روز یه دلیلی دارم برای انجام ندادنش خیلی خوبه. من تا به حال اینهمه ممتد روی برنامه داشتن تاکید نکرده بودم. هر روز دارم بهش فکر می کنم و سعی می کنم جبرانش کنم. اگر خوشبین باشم باید بگم که من نوزده روزه بدون وقفه دارم مراقبه می کنم و حدود چهار روزه که هر روز یک ساعت تا یک ساعت و نیم زبان می خونم.... خوب این دستاورد کمی نیست. مهمتر اینکه نوزده روزه که نمی ذارم فکرم درگیر افکار غمگین و مضطرب بشه. تا میاد سعی می کنم مدیریتش کنم و مدت طولانی طول نکشه.

باز هم تمرین می کنم. از همین ساعتهایی که برام باقی مونده. سعی می کنم فردا ساعت شش حتما در حال مراقبه باشم تا ساعت شش و نیم. بعد هم تا ساعت 8 زبان بخونم. اینجا نوشتم که یادم بمونه. یادم بمونه روزهای آینده که انشالله این برنامه ریزی ها برام خیلی راحت می شه یادم بیاد که چقدر براشون زحمت کشیدم و با خودم کلنجار رفتم..........

باید یادم باشه اولویت بندی کنم. اینطوری بهتر می تونم به نتیجه مطلوب برسم مطمئنا اولویت من مراقبه و زبان نیست. مراقبه برای اینه که حال روحی خوبی داشته باشم و سر حال باشم. زبان هم دوست دارم توی ساعتی که معمولا با خوابیدن از دستش می دم بخونم در واقع یک جوری ساعتهای هدر شده را با این روش ازش استفاده بهینه کنم. اما هدفهای مهمتر و کارهای بیشتری دارم. باید دائما جزییات بیشتری به برنامه هام اضافه بشه........ اما آهسته و پیوسته...........

 


روز هجدهم

    نظر

روز هجدهم تمام شده.

مهمان داشتیم و خیلی خوب به برنامه ها  نرسیدم. البته هم مراقبه کردم و هم زبان خواندم..

انشالله فردا روز بهتری باشه.....


روز هفدهم

    نظر

روز هفدهم شروع شده..... خدایا شکرت

من بالاخره بعد از هفده روز تونستم که دیشب ساعت حدود ده و نیم بخوابم و صبح زود بعد از نماز بیدار بمونم و زبان بخونم.............. بسیار خوشحالم .فقط امیدوارم این را بتونم تبدیل به یک عادتش کنم. بعضی وقتها نگاه می کنم می بینم خیلی کارها را به شدت طول دادم تا عملیشون کردم. حدود هشت سال پیش برای اولین بار با مراقبه آشنا شدم اما تازه هفده روزه که هر روز مراقبه می کنم!! حدود پانزده ساله که هی می گم زبانم را خوب کنم. اشکالاتش را بر طرف کنم روی مکالمه ام بیشتر کار کنم . اینهمه فیلم و سی دی و کتاب آموزشی در دسترسمه... اما هر بار نهایتا یک ماه طول می کشید. ذهنم اونقدر از کارهای دیگه پر بود که برای برنامه های مهم و خوب جایی نداشت. یا وسط راه همین که یه کم سخت می شد ول می کردم. یا مثلا به شک می افتادم که حالا چرا زبان این همه کار دیگه هم هست! و نه تنها کار دیگه ای نمی کردم بلکه زبان را هم رها می کردم.......... امسال برای من سال عملی کردن برنامه هامه............ تصمیم دارم به یاری خدا با پشتکار ادامه بدم.........

برنامه های امروزم هنوز تمام نشده برای این نیمه روزی که مونده باید کار مهم دیگری را انجام بدهم که اهمیتش خیلی بیشتر از زبان خوندنه.