سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

نه

    نظر

روز نهم هم به پایان رسید و نشد که بنویسم مهمان داشتم و فکر کردم همه چشمها روی صفحه مانیتور خواهد بود. 

راضی نیستم و اصلا دلم نمی خواهد نزدیکانم این صفحه را بخوانند. اینجا می نویسم که اگر به قصد کنجکاوی یا هر چیز دیگری گذرشان را به اینجا می اندازند بدانند که من راضی نیستم اینجا را بخوانند.

ننوشتم اما باز تاکید می کنم که اگر برنامه داشتم می شد که بنویسم. روزهایی که مهمان دارم کلا کار از دستم خارج می شود دخترک که غیر قابل کنترل می شود اصلا کمک نمی کند و حرف گوش نمی دهد و دوست ندارم جلوی دیگران غر بزنم. و بقیه هم به همین ترتیب از خودم و از خیلی چیزهای دیگر راضی نیستم.


هشت

    نظر

امروز چهارشنبه روز هشت را سپری کردم. شکرت خدایا به خاطر همه لحظه ها و ثانیه ها و ساعتهایی که به من می دی. من هم دارم آهسته آهسته جلو می رم برای خیلی از مسائل فعلا راه حل ندارم گاهی وقتها فکر می کنم نکنه این خطی که سعی دارم روش بمونم خط تعادل نباشه. خدایا نوری روشن کن برام.

خیلی خسته ام البته خوشبختانه جسما. اما باید ظرفها رو بشورم. باید خونه مرتب بشه. باید برنامه فردا رو بنویسم. باید فردا که از خواب بیدار می شم همه انرژیم را به دست آورده باشم و با روحیه و شاد باشم. باید یک روز تازه را شروع کنم با انرژی و با قدرت ادامه بدم.

چند روزیه منتظر حل شدن و درست شدن یه قضیه ام. از خدا کمک خواستم. تا یه جایی پیش رفته اما نشده. اینجامی نویسم و از خدا می خوام به دست خودش حلش کنه به بهترین و نیکوترین شکل.

خوب پاشم برم کارهام رو انجام بدم و با امید و انرژی به استقبال فردا برم.


هفت

    نظر

سه شنبه روز هفت بود. مثل دوشنبه روز پرکاری نبود اما باز برنامه هایم روی هوا بود. چرا؟ چرایش معلوم است چون در مرحله تمرینم و متاسفانه هر بار یادم می رود که تمرینهایم را با جدیت انجام بدهم. رو راست که باشم باید بگویم یه وقتهایی آن استواری و ثابت قدمی که باید را ندارم و فراموشم می شود. بله  متاسفانه.

اما باید به این وضعیت سر و سامان بدهم. فقط روز شی و هفت از جاده تعادل منحرف شدم باید از همین الان جلویش را بگیرم. الان در روز هشتم هستم اما هیچ وقت دیر نیست نباید بگذارم واقعا دیر بشود.

.

.

.

.این روزها هر چند از نوشتن در اینجا عقب ماندم هر چند چند نتوانستم همه کارهاییکه باید انجام می دادم را تمام کنم اما ناگفته نماند که با همه خستگی به خیلی از کارهای دیگری که توی برنامه ام بود پایبند ماندم. و خواهم ماند اجازه نمی دهم خستگی، ناامیدی، وسوسه های شیطان و هیچ چیز دیگری جلوی پیشرفتم را بگیرد.

به خودم قول می دهم.

 


شش

    نظر

روز دوشنبه نشد که بنویسم. آمدم بگویم که روز پرکاری بود که وقت نشد و از این حرفها اما گفتم بهتر است دست بردارم از گول زدن خودم. دست بردارم از توجیه کردنم روز پرکاری بود ولی هر روز من قرار است پر کار باشد. قرار است از نشستن و دست روی دست گذاشتن بردارم این قرار را خیلی وقت است گذاشته ام. پس از پرکاری نبوده بلکه از این است که من هنوز عادت نکرده ام در کارهایم اولویت بندی کنم. هنوز به برنامه نوشتن از شب قبل عادت نکرده ام. هنوز صبح ها برنامه نوشته را مو به مو اجرا نمی کنم و کافی است یک برنامه غیر پیش بینی شده سر راهم سبز شود آنوقت به جای مدیریت همه چیز را یادم می رود خوب به هر حال نیامده ام که اینها رابنویسم.

می نویسم که یادم باشد بهانه تراشی نکنم و همه توانم را به کار بگیرم تا عادتهایم را عوض کنم. عادت کنم که به جای توجیه مسئولیت کارهایم را به عهده بگیرم و هر وقت از جاده منحرف شدم برگردم سر جاده اصلی.


پنج

    نظر

خدایا شکرت پنج هم تمام شد.

نماز صبح و ظهر و عصر سر وقت خوانده شد. بعد از نماز صبح نخوابیدم. ظهر و عصر خونه نبودم اما خوندم. برنامه ریزیم را تقریبا خوب انجام دادم. با دخترک حوصله به خرج دادم. ریاضی نخواندیم چون وقت نشد حیف!! اما کتاب خواندم برایش. لذت برد. خوشحالم.

یک کمی این روزها نمی دانم با چیزهایی که ناراحتم می کند چه کنم و همه آنها روی هم تلنبار می شوند. چون مربوط به نزدیکان است و من اصولا اهل قهر و قهر کشی کردن قرار نیست باشم پس این گزینه حذف می شود. طرف اگر اصلا اهل بحث کردن به معنی حرف زدن نباشد این گزینه هم حذف می شود. بهترین راه حلم این روزها سکوت و گذشتن است و انگار که جواب می دهد. اما نمی دانم تا کی خداکند راه حل پیدا بشود.

این روزها با خودم یک چیز را هی تکرار می کنم. آهسته پیوسته پیوسته همیشه ، تداوم پشتکار.............. بارها شنیدم آدمها و حتی خودم از این دلخور هستیم که من هر روز اینجا را تمیز می کنم اما باز معلوم نیست. هر روز مرتب می کنم اما ... هر روز هر روز اما و یادمون می ره که بعضی چیزها را همیشه دائم آهسته و پیوسته باید انجام داد وگرنه اثرشون از بین می ره. در واقع همین پیوستگی و دائمی بودنشون هست که اثرشون رو پایدار می کنه. ما هیچ وقت از این که هر روز سه بار باید غذا بخوریم شاکی نیستیم یا از اینکه هر شب می خوابیم چون این به این کارها نیاز داریم، و دوستشون داریم بنابراین غر نمی زنیم برای کارهای دیگه هم باید سعی کنیم دوستشون داشته باشیم. و به جای غر زدن یادمون باشه یه کارهایی را همیشه باید انجام بدیم باید توی ذهنا این موضوع را بپذیریم.

این روزها همش دارم تکرار می کنم. تکرار اینکه با یکی از بزرگترین ضعفهام که نداشتن پشتکاره بجنگم. من بهترین و ناب ترین ایده ها رو دارم اما چون تا الان پشتکارم کم بوده حتی چهار تا کار خوب هم به ثمر نرسوندم...... دائم با خودم می گم امیدوارم بتونم این ضعف را تبدیل به قوت کنم و روز قیامت از زیانکاران نباشم.

 

این روزها مراقبه می کنم اما صبح ها بس که خواب آلوده ام دائما تلو تلو می خورم... باید کمی زودتر بخوابم. دوم اینکه برنامه ریزی شبانه را برای روز بعد را خوب ادامه می دهم اما هر روز مهمترین برنامه ام را پشت گوش می اندازم ..... خدا فقط خودش کمک کند.

فردا می خواهم با دخترک بسیار آرام و مهربان باشم اصلا می خواهم فردا را روز او اعلام کنم. غر نزنم، سرزنش نکنم، عجله نکنم، هولش نکنم یادم بماند برای رفتن به مدرسه باز هم کلی طول می دهد پس یاد بگیرم به جای ویران کردن بچگیش و ایجاد اضطراب و ناراحتی حالا که بلد نیستم کمکش کنم حداقل سکوت و آرامش به کار ببندم.