سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

دو- من خاکی که از این در نتوانم برخاست از کجا بوسه زنم بر لب آن

    نظر

بعضی وقتها نادان ماندن و در خواب غفلت خوابیدن و بیدار نشدن عالمی داره وصف نشدنی. اینکه بدونی درد چیه اما به دست آوردن نوشدارو راهی سخت و پر فراز و نشیب داشته باشه. اینکه بدونی مشکل کجاست اما حل کردنش به این آسونی ها نباشه ......

این منی که می تازه و مهار کردنش به این آسونیها نیست. مثل فرزند ناخلف که نه میشه باهاش دشمنی کرد، نه میشه از در راندش و نه می شه باهاش کنار اومد. تنها باید کاری کرد که تغییر کنه. تغییری که شاید سخت و حتی گاهی وقتها درد آور باشه اما بعد تبدیل به راحتی و آسانی و شیرینی می شه. 

و اما برنامه های من برای تربیت من:

هر چیزی که من می گه و می خواد و طلب می کنه را با دقت بهش گوش می دم. غر زدنهاش ، خسته شدنهاش، گله کردنهاش، نارضایتیهاش....... بعد می گم باشه اما تو مرکز عالم نیستی مرکز عالم کس دیگری هست. یه کم برو کنار تا آفتابت طلوع کنه. نه اینکه خودت را نادیده بگیری بکله سعی کن خودت را در جهت خدا و سمت خدا ببینی. سعی کن خودخواهیهات هم رنگ خدا داشته باشه. 

اگه دائم کسی توی سرم می گه

من از کار خونه خسته شدم؟ کسی کمک من نمی کنه؟ فکر می کنن من خدمتکارشونم؟

باید جواب بدم

اولا خدا را شکر که سالم هستم و می تونم این همه کار را به تنهایی انجام بدم. خدا را شکر این کارها را برای کسانی که عزیزترینهای من هستند انجام می دم. خدا را شکر که دیگران با وجود من احساس آرامش و آسایش می کنن. سلامتی یه امانته، دست و پا و بینایی و شنوایی امانتهای الهی هستند. اگر دارم از این امانت به بهترین نحو استفاده می کنم باید شکرگزار باشم نه نالان.

اگر افراد خانوده کمکم نمی کنن باید دنبال راهی باشم تا بهشون روحیه همکاری را یاد بدم. باید بهشون یاد بدم احترام به دیگران چقدر اهمیت داره. باید بهشون یاد بدم انداختن کارهای شخصی گردن دیگران معصیته. نه به خاطر اینکه من خسته شده نه به خاطر اینکه من حس خوبی نداره نه به خاطر خودخواهی بلکه به خاطر نوعدوستی.

موردی که این روزها حسابی ذهنم را درگیر کرده روابط با دیگرانه

اگر کسی توی سرم می گه

همیشه من باید دعوتشون کنم. همیشه من را فراموش می کنند. برای من احترام قائل نیستند. من خیلی آداب معاشرت را رعایت می کنم. خلاصه من خیلی خوبم، اونها خیلی بدن....

جواب می دم

ان احسنتم احسنتم لانفسکم؛ اگر خوبی کردید به خودتان خوبی کردید. (اسراء، آیه7). می گم ای من برو کنار تا آفتاب بیرون بیاد.

 


یک- تو خود حجاب خودی از میان برخیز

    نظر

هر وقت دلخوری و درگیری ذهنی هست مساله ای به نام «من» در میان است. این منی که اصلا قصد نداره کمرنگ بشه و جایش را به چیز دیگری بده. شرح نبرد با من داستان جالبیه که نمی دونم چرا تا الان بهش دقت نکردم.  منی که زیاده خواهه منی که همه جا جلوتر از همه چیز و همه کسه منی که قانع نیست که خیلی به خودش می باله و کوچکترین بی توجهی به خودش را تاب نمیاره...... این منی که دچار خودبزرگ بینیه و منی که اونقدر بزرگ شده که تازه به چشمم اومده.

این روزها دارم این من را رام می کنم. تازه الان متوجه می شم که این من چقدر توی سرم حرف می زده ، چقدر خودش را به رخم می کشیده و چقدر منو به بیراهه می کشونده. توی روابطم با دیگران منو از مسیر درست منحرف می کرده و اونقدر گمراهم می کرده که خود حقیقی و ارزشمندم را فراموش می کردم. می دانم چالش بزرگی دارم اما خیلی خیلی خوشبینم و امیدوار که موفق میشم.

حالا که تصمیم گرفتم از درونم مثل یک نوزاد شکننده و ظریف محافظت کنم بیشتر به کارهام دقت می کنم. انگار از بیرون نظاره گر خودم هستم. به خودم تلنگر می زنم چه بی مورد عصبانی می شم چه بی مورد حرف می زنم چه بی خود نظر می دم و قضاوت می کنم. این روزها نسبت به گذشته صبرم خیلی زیاد شده. منتظر نتیجه گرفتن آنی از کارهایم نیستم. وقتی زبانم را نگه می دارم. وقتی فکرهای عصبانی و خودخواهانه را کنار می زنم وقتی با دخترک آرامم یقین دارم که خداوند ناظر کارهای منه. یقین دارم که همین کارهای کوچک کیفیت زندگی من رو تغییر میده و به زندگی و عمر من برکت می بخشه. مطمئنم که باعث می شه پرده های بیشماری که مقابل چشم و گوش و دلم هست کنار بره و فقط خدا می دونه که این چقدر حس خوبی به آدم میده. هر بار که از شرایط چالشی به سلامت عبور می کنم غرق شادی می شم شادی عمیقی که تا حالا کمتر تجربه اش کرده بودم و تشویق می شم که همینطور ادامه بدم. آنقدر خوشاینده که من برای همه آرزوش میکنم.

هر وقت هم که از شرایط چالشی با لغزش عبور می کنم خیلی دلگیر میشم که چرا این شادی را از خودم دریغ کردم. چرا صبر و حوصله به خرج ندادم.

دیروز با دخترک دنبال لباسش می گشتیم. پیدا نمی شد. «من» می خواست بگه چرا هیچ وقت لباسهات را مرتب نمی گذاری که پیداش کنی؟؟؟ چرا هر وقت بهت می گم وسایلت را سر جاش بذار نمی گذاری و گوش نمی دی؟؟؟ من می گفت الان باید داد بزنی و عصبانی بشی که یاد بگیره دفعه بعد وسایلش را منظم کنه. من می گفت حالا که مظلوم ایستاده و تو در مقام قدرت و حقی پس صدات را ببر بالا و عصبانی باش.!!!!!!!!!!!!!!! هر چند هنوز آنقدر تهذیب نفس ندارم که درونم کاملا آرام باشه اما ظاهرم را حفظ کردم. با هم گشتیم . هیچ جا نبود. با آرامش ازش پرسیدم آخرین بار کجا گذاشتیش. یادش اومد دقیقا همانجایی که باید مرتب می گذاشت. پس چرا پیدا نمی شد؟ لابه لای لباسهای دیگه مخفی شده بود. بالاخره پیدا شد. همانجا که باید می بود. فکر کردم اگر داد و بیداد کرده بودم و سرزنش الان چه چیزی به دست آورده بودم؟؟؟ غیر از این بود که جلوی دخترک بازنده بودم؟؟ غیر از این بود که باز به «من» فرصت داده بودم بیشتر بزرگ بشه؟؟ این من سخت گیر، خط کش به دست و عصبانی و بد جنس و پرحرف من رو یاد معلم مدرسه های شبانه روزی کارتونها می اندازه. شخصیت بی خاصیت و تهی پر طمطراقی که فقط منتظر خطا کردن شاگرداشون بودن............

خدایا از شر من به تو پناه می برم.

 

 


دوم رمضان

    نظر

دیروز نوشتم اما امروز اثری از آن نیست نوشته ها هیچ جا ذخیره نشد. خلاصه نوشته های من درباره این بود که چه کار کنم که همه کارهایم فقط برای خدا باشد.

در حدیث معروف ابوذرآمده است که مى‏گوید: «قلت‏ یا رسول الله اى الجهاد افضل; عرض کردم کدام جهاد برتر است؟»

فرمود: «ان یجاهد الرجل نفسه وهواه; برترین جهاد آن است که انسان با نفس و هواى خویش جهاد کند.»

تا حالا فکر می کردم جهاد اکبر همان جهاد با نفس است اما همین امروز که دنبال چیزی می گشتم به نوشته ای از آیت الله جوادی آملی برخوردم که تصور من را عوض کرد.

آیت الله جوادی آملی در کتاب حیات عارفانه امام علی (ع) می نویسد: نبرد با دشمن مهاجم بیرونى که تهاجم به وطن را پیشه، و تاراج آن را در سر دارد «جهاد اصغر» است. و نبرد عقل با نفس امّاره شهوت‏گرا و غضب آلود «جهاد اوسط» است. و نبرد قلب و عقل و جنگ حضور و حصول و دفاع شهود عین در برابر فهم ذهن «جهاد اکبر» است، که هجرت کبرا را به همراه دارد. و به بیانی دیگر ایشان مصادیق این تعاریف را چنین بیان می کنند:
(فن اخلاق) که براى پرورش مجاهد نستوه به کار می آید، جهاد اوسط است تا از کمند هوا برهد و از کمین هوس نجات یابد و به منطقه امن قسط و عدل برسد. و (فنّ عرفان) براى پرورش سلحشور مقاوم جهاد اکبر است تا از مرصاد علم حصولى برهد و از رصد برهان عقلى رهایى یابد و از محدوده تاریک مفهوم و باریک ذهن نجات پیدا کند و به منطقه ‏اى که مساحت آن بیکران است بار یابد و از طعم شهود طرفى ببندد و از استشمام رایحه مصداق عینى متنعّم شود.

هجرت کبری یعنی آدمی از خواسته‌های باطل نفس کوچ کرده و به حدی برسد که نفس، از او طلب گناه نکند.

حاج آقا مجتبی تهرانی «رحمة الله» می گفتند: اولین و ساده ترین نشانه هجرت و دین داری حقیقی این است که انسان ببیند آیا می تواند برای خدا از امور مادی دنیوی صرف نظر کند یا نه.این آسان ترین نشانه است!

اینها را که می خوانم می بینم مساله به این سادگی ها هم نیست. بله من می توانم برای خدا از امور مادی و دنیوی صرف نظر کنم و حتی خیلی کارهای بزرگتر بکنم. اما هنوز توانایی آن را ندارم که خدا را در  همه حال و همیشه حاضر و ناظر بر رفتار و گفتار و افکارم ببینم. اگر همین الان بچه ام به تذکرهای من توجه نکند و کاری خلاف نظر من انجام بدهد یادم می رود این بچه امانت خداوند است و کنترل خشم ندارم. با این همه سفارشی که در محبت به پدر و مادر شده است من هیچ کاری برایشان نکرده ام ، هیچ خدمتی هیچ محبت خاصی. هیچ وقت نشده از من برای کاری کمک بخواهند شاید چون اصلا روی کمک من حساب نمی کنند و شاید همیشه خودشان را بدهکار می دانند. کارهایی که در خانه می کنم را هیچ وقت نشده فقط برای خدا انجام بدهم. نشده فقط برای خدا مهمان دعوت کنم. فقط برای خدا بروم، برای خدا بمانم. برای خدا بیدار شوم برای خدا بخوابم. برای خدا حرف بزنم برای خدا سکوت کنم......

خلاصه راه زیادی دارم تا بتوانم خدا را در  همه حال و همیشه حاضر و ناظر بر رفتار و گفتار و افکارم ببینم. و در حال حاضر فکر می کنم تنها چیزی که به آن نیاز دارم همین است آنقدر با نفسم جهاد کنم تا بتوانم خدا را جایگزین خودم کنم. اراده او را جایگزین اراده خودم کنم. رضای او را جایگزین رضای خودم کنم. تا جایی که دیگه من نباشم فقط و فقط او باشه. تو خود حجاب خودی از میان برخیز....

البته همه اینها در نوشتن و گفتن آسان است اما همین که پای عمل می آید یادم می رود. وقتی حالم خوش است و اوضاع بر وفق مراد هیچ قول و قراری یادم نمی آید و همه کارها موکول می شود به وقتی دیگر. اما همین که چیزی بر وفق مراد نباشد آنوقت یادم می افتد چقدر از یاد خدا غافل بوده ام. خلاصه اینکه پرم از اندیشه های خوب و برنامه های رنگ رنگ و قشنگ که حتی فکر کردن به آنها هم زیباست اما وقتی موقع عمل می رسد گویی هیچ چیز نمی دانم.

حالا می خواهم از همین الان که نزدیک اذان مغرب است یک بار دیگر با اراده قویتر  سعی کنم روی سه تا چیز تمرکز کنم.

1- همه کارم برای خدا باشد. خوابیدن و بیدار شدن یادگرفتن و رفتن و سکوت و حرف زدن و همه و همه.............

2- با بچه ام بسیار مهربان باشم. از امروز تا پایان عید فطر تمرین کنم و همه سعیم را بکنم تا عصبانی نشوم. قبل از خواب حتما ببوسمش. موقع بیداری به استقبالش در رختخواب بروم. کلمه نکن ، نگو ، ساکت، را فراموش کنم. مقایسه نکنم. ازش تعریف کنم. باهاش بسیار مهربان باشم. برایش برنامه غذا و میوه داشته باشم.

3- به کار شخصی خودم با پشتکار تمام ادامه بدهم .

 


بییست از بیست هم گذشت و من ماندم و من

    نظر

سیزدهم خرداد دوره بیست روزه هم به پایان رسید. دستاوردی قدیمی اما همچنان پابرجا: تا آدم شدن راه زیادی باقی است.

دستاورد مهم دیگری که بعد از این دوره حاصل شد و از آن حسابی غافل بودم منیّت و خودخواهی است.

فهمیدم خیلی از نا امنیها، خیلی از ناراحتیها و عصبانیتها ،خیلی از درگیریهای بیرونی و کشمکشهای درونی ریشه اش منیت است. خیلی وقتها که فکر می کنم دغدغه تربیت بچه و شوهرداری و خانه داری و مردمداری دارم بیشتر دغدغه خودخواهی و منیّت دارم. از دست بچه عصبانی می شوم چون به من بی احترامی کرده، چون با ریخت و پاشهایش من را خسته کرده ، چون سر وصدا کرده و خواب من را به هم زده. همسر نظر من را نپرسیده، قدر زحمتهای من را ندانسته، به من توجه نکرده، فلانی من را دعوت نکرده، به من زنگ نزده یا از من تشکر نکرده. همه اش من و من و من!!!!!!!!! و اینهمه غفلت از اینکه همه کارها باید تنها برای خدا باشد. اینهمه غفلت از این که در یک مُلک دو مَلِک نمی گنجد. که در دلم یا جای من است یا جای خدا و  چه غافل و راحت خودم را به خدا ترجیح دادم ...... حتی زحمت انتخاب هم به خودم ندادم آنقدر منیت پررنگ حضور داشت که خدا جایی نداشت. اما حالا می دانم  تا این دیو من بیرون نرود نوری نخواهد تابید. دیو چو بیرون رود فرشته برآید

حالا می دانم اگر بتوانم کمی، فقط کمی این من را از پنجره های دلم کنار بزنم، چشمهای نابینا و دل کورم تجربه بی نظیری خواهد کرد.

دوره بعدی می خواهم تمرین کنم همه کارهایم فقط و فقط برای خدا باشد. اگر برای دخترم کتاب می خوانم، اگر کارهای خانه را می کنم حتی وقتی کارهای شخصی خودم را انجام می دهم فقط و فقط برای خدا باشد. می خواهم تمرین کنم این همه اسیر دیو منیت نباشم. مطمئنم اینطوری کمتر غمگین می شم کمتر فکرم مشغول رفتار و گفتار دیگران میشه کمتر کارهای دیگران را تفسیر می کنم. بیشتر از کارهام لذت می برم بیشتر انرژی دارم و بیشتر رضایت درونی دارم.

خدایا فقط تو می تونی چشم های بسته و دلهای کور را باز و روشن کنی. اگر حتی این دوره های پر خطا و نیمه و ناقص و شکسته می تونه معجزه بینا شدن دل آدم را داشته باشه پس یک دوره حسابی چقدر می تونه حال آدم را تغییر بده؟

خدایا کمکم کن در این دوره جدید از همیشه بهتر باشم. واقعا به همه کارها و برنامه هایم پایبند بمونم به همه قول و قرارهام متعهد باشم.


دوازده از بیست

    نظر

فرصتها چون ابر بهاری در گذرند.

بله می دانم اما امروز با انرژی کمی از خواب بیدار شدم. با اینکه خودم را سر ساعت پنج از رختخواب بیرون کشیدم و با اینکه مراقبه کردم اما حواسم جای دیگری است. آدم تربیت نشده یعنی آدمی که عادتها و ایرادات بسیاری دارد و علی رغم تلاش برای برطرف کردن آنها حالت کش دارد یعنی دائم مثل یک کش تمایل به برگشتن به حالت اول را دارد.

از آنجا که نوشتن فکر را منظم می کند و مخصوصا برای من نوعی فکر کردن است گفتم بنویسم تا همین نیمه اول روز این حالتهای شیطانی را از خودم دور کنم و روزم را نجات بدهم. می گویم حالت شیطانی چون تنبلی و بی حوصلگی از هر صفتی بدتر است.

الان که این پست را بفرستم اول از همه یک لیست از کارهای روزانه ام تهیه می کنم. بعد سعی می کنم به انجامش متعهد باشم. یادم باشد من با خودم قول و قرار گذاشته ام که حداقل بیست روز باید به برنامه ای که نوشته ام پایبند بمانم.

این حالت کشسانی باید طبیعی باشد و نشان دهنده اینکه هنوز  عادتها در من نهادینه نشده است. پس باید آنقدر ادامه بدهم تا این حالت از بین برود هر وقت از بین رفت یعنی من پیروز شده ام.

در ضمن من آدمی نیستم که تسلیم بشوم. نوشتم که بی حوصله هستم و از صبح تنبلی می کنم برنامه ام را پیگیری کنم اما حتما دنبال یک راه حلی خواهم گشت که خیلی زود از این حالتها بیایم بیرون. من مطمئنم که می تونم.

مثل همیشه که وقتی برای انجام یک کاری خیلی آماده نیستم و انگیزه ندارم سعی می کنم ثواب کارم را به عزیزی تقدیم کنم تا همین بشه مایه انگیزه.

خدایا به امید خودت