سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

روز پنجم... داستانت را خودت بنویس

    نظر

روز پنجم هم رو به اتمام است. توی فیلم می‌گفت خودت داستان خودت را بنویس. عاشق این جمله شدم. خودم باید بنویسمش اونطور که خودم دوست دارم باشه. نه اونطور که اسمش سرنوشت محتوم و جبریه! می خواستم بنویسم نور نمی‌بینم نه حتی روزنه‌ای روشن. اما یادم افتاد قرار است داستانم را خودم بنویسم پس باید نور ببینم باید پیدایش کنم از یکی از همین گوشه‌های به ظاهر تاریک. خدا کند خسته نشوم و امیدم کم نشود. خدا کند نترسم خدا کند جا نزنم!

حالا که قرار است داستانم را خودم بنویسم پس می نویسم که نمی‌ترسم، می نویسم در تاریکی چشم‌هایم را باز باز نگه می‌دارم. با اینکه الان در تاریک هستم جرات می‌کنم بنویسم نور خیلی زود پیدایش می‌شود خیلی خیلی زود و دستهای منبطش را روی شانه‌هایم می‌گذارد.


روز چهارم

    نظر

امروز هم گذشت بی اینکه اتفاق خاصی بیفته و من تغییر خاصی کرده باشم. منتظرم منتظر یک اتفاق خاص. دری که باز بشه و صدایی که به گوش برسه. اما هیچ خبری نیست و من هنوز ته چاهم. ته چاهم و مطمئنم بیرون چاه کسی هست که میشنوه و می بینه و حیران که چرا جواب نمی ده!

 


روز سوم هنوز درونا آماده نیستم

    نظر

روز سوم هم رو به پایان است. امروز صبح زود از خواب بیدار نشدم شاید کمی بهتر بشم. کمی ناخوشی لازمه تا آدم قدر سلامتی را بدونه. به نظرم هر ناخوشی چه کوچک و چه بزرگ یک پیغامه از طرف بدن برا برطرف کردن چیزی که باید عوض بشه. اما چی؟ سه روزه دارم مراقبه می کنم اما نمی دونم چی؟ میگرنم چی می خواد به من بگه و این گردن درد؟؟

خدایا چرا اینطوری شروع شد انگار درونا آرام نیستم. دلم مثل دریای طوفانی شده. که سطحش آرام به نظر میاد ولی درونش آشوبه. آرامشم کجاست خدایا. می دانم خالص نیستم می دونم هنوز آماده نیستم اما با این حال آمدم. خدایا پناهم بده. از کارهای امروزم راضی نیستم. صبور نیستم کمکم کن خدایا.

با این همه ناامید نمیشم و ادامه می دم . چون یقین دارم همه چی درست میشه. مثل همیشه. فقط کاش کوکب هدایتم از گوشه ای بیرون بیاید. خدایا من چشم به راهم کمکم کن!


روز دوم کاش خوشحال تر و امیدوارتر باشم

    نظر

روز دوم دارد به پایان می رسد. آرام بودم اما می شد بهتر باشم. یکی دو جمله گفتم که نباید. کسی رارنجاندم که نباید. هر چند که خیلی بزرگ است و می بخشد. می نویسم هر چند نوشتنش مرا ناراحت می کند اما می نویسد تا یاد بگیرم.؟

چرا حوصله بچه ‌ها را ندارم کاش می شد این را فهمید؟؟

دیشب ظرفها نشسته در ظرفشویی ماند برای صبح. نباید می ماند قرار گذاشته ام با خودم. صبح بعد از نماز نباید می خوابیدم این هم قرار داشتم با خودم. خوابیدن فرار از زندگی و اتفاقاتش است از چی فرار می کنم خدایا؟؟

کاش خوشحال تر بودم کاش امیدورتر بودم کاش از این همه چیز که دارم بیشتر لذت می بردم. همه را می گذارم به سطح هورمنها و امیدوارم همه چیز درست شود.

من به جلو نگاه می کنم باز هم می گویم امیدوارم فردا روز بهتری باشد و منشا همه رفتارهایم عشق و صلح و دوستی باشد.

 


روز اول

    نظر

امروز را تمرین کردم. مثل اولین روز. سطح هورمنها جابجا شده و تحریک پذیر شدم. می شد بهتر از این باشم. صبح را با یک کلیپ کوتاه درباره عمر زمین شروع کردم. فکر کردم یک نقطه ناقابل در کل کائنات هم نیستم اما جز این مجموعه بی کرانم. به همان اندازه اهمیت دارم که حشره‌ای در دورترین جنگلهای آفریقا. باشم یا نباشم زمین میچرخد آفتاب می تابد گلها عطر می پاشند. بود و نبودم اهمیت در گردش آسمانها و زمین ندارد و دارد. شاید شگفتی آفرینش همین باشد قطره کوچکی که هستم و نبودنم به چشم نمی آید اما اگر هستم حتما سهمی دارم و در این چرخش بی‍پایان شریکم.

 

دغدغه هایم چه مسخره و کوچک شدند. دلخوریهایم و خشم و غمم چه شرم آور. مجموعه نامنتهی می چرخد و من هم با آن می چرخم و هر وقت با آن هماهنگ نباشم درد می آید و غم و ناموزونی. به همین سادگی. کاش یادم بماند به همین سادگی است

یادم بماند هماهنگ باشم با همه کسانی که هستند مثل اتمهای یک ماده. کاش یادم باشد با دخترک آرامتر و مهربانتر باشم. کاش یادم باشد مامان و بابا برای همیشه اینجا نخواهند ماند و نه من و نه هیچ کس دیگری. کاش یادم بماند. اینکه هستم و می چرخم اتفاق بزرگ و لذت بخشی است کاش کمی شادتر و راضی تر باشم.

دخترم صبحها با کج خلقی بیدار می شود. بهانه می گیرد تازگی ندارد. اما کی یادم میماند آرام باشم و صبوری کنم تا او هم یاد بگیرد. دخترم موقع بیرون رفتن و خرید همه چیز می خواهد اما بزرگتر و حرف شنو تر شده کی یادم می ماند مثل دختربچه‌های هشت ساله لجبازی نکنم. تمرین می کنم آنقدر که روزی همه اینها به خاطره ای دور تبدیل شود. هر چند شرمنده ام اما آنقدر تمرین می کنم که یادم بماند و همه چیز عوض شود. 

فردا حتما روز بهتری خواهد بود. برای ناهار مامان می آید اینجا. باید به حرفهایش فقط گوش کنم به انتقادهایش به سختگیریهایش درباره آشپزی فقط گوش کنم بی اینکه قضاوت کنم و ناراحت بشم. فردا روز تمرینه  و امتحان امیدوارم فردا شب از خودم شرمنده نباشم.