سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

شروع دوره چهل روزه زندگی با آرامش

    نظر

امروز روز اول دوره جدید را شروع می کنم. واقعا قصد دارم توی این دوره آرامش درونیم را به بالاترین سطح ممکن برسونم. چهل روز کافیه؟ کمه؟ زیاده؟ واقعاً اینکه چند روز باشه مهم نیست. مهمه اینه که هیچ تصمیم و عمل خوبی بی تاثیر نیست. برای من تاثیرش بر زندگیم مهمه و اینکه اونقدر این دوره را تمدید می‌کنم که آرامش در خودم و خانوادم نهادینه بشه. اما دوست دارم هر دفعه شروع و پایان دوره را با خودم مشخص کنم چون اینکار اولا باعث می شه که مثل یک محرک برای حرکت به سمت جلو باشه. مثل دونده‌ای که خسته شده و اگر ندونه چقدر تا خط پایان مونده ، از نظر ذهنی نمی‌دونه چطور باید انرژیش را مدیریت کنه  و این سردرگمی روحیه‌اش را ضعیف می‌کنه.

هر کس بخواد می تونه این دوره را از امروز شروع کنه. من تاجایی که بشه از تجربیاتم اینجا می‌نویسم و امیدوارم به بقیه هم کمک کنه.

برای شروع من از همان جدولی که قبلا شرح دادم استفاده می‌کنم و البته از یک کتاب خیلی عالی که قصد دارم از همین امروز، تمریناتش را که به مدت بیست و هشت روز هست ادامه بدم.

کتاب معجزه شکرگزاری نوشته «راندا برن» مترجم: وامق عسکری، ویراستار: «غلامحسین سالمی»، نشر صدای معاصر

در همه ادیان شکرگزاری به عنوان کلید فزونی نعمت است.        شکر نعمت نعمتت افزون کند        کفر نعمت از کفت بیرون کند

خودم یادمه مادربزرگهام بعد از غذا از ما می‌خواستند که شکر کنیم. یا بعد از تولد بچه‌ها یا اتفاقاتی که به خیر می‌گذشت و حتی سختی‌ها نماز شکر می‌خوندند. چیزی که متاسفانه به ما کمتر منتقل شده و بیشتر شبیه یک آداب کسالت آور شده. توی فیلمهای اروپایی هم خیلی دیدیم که بچه ها موقع خواب کنار تختشون زانو می‌زند و دعا می‌کردند......چیزی که بچه‌های ما با وجود سیستم اسلامی که در آموزش و پروش هست کمتر بلدند.

شکرگزاری برای آدمهای عصبانی مثل یک آرامبخش قوی اثر می‌کنه. قبلا بارها تکرار کردم، آدمهای عصبانی، ناراضی، متلاطم و گاهی پر از ترس و اضطراب و سرزنشند. شکرگزاری باعث می‌شه به یاد بیارند که چقدر زیادند چیزهای خوب دور و برشون که باید به خاطرش متشکر بود. همین توجه به خوبیها باعث می‌شه تا حد زیادی ترس و اضطراب کم بشه. تکرار شکرگزاری باعث می‌شه نارضایتی‌ها هم کم کم از بین برند و در برابر هزاران چیز خوب رنگ ببازند.

کتاب دارای تمرینات روزانه است. تمریناتش سخت نیستند و مطمئناً موثر در تغییر کیفیت زندگی.


تمرین کلید تغییر

    نظر

بعد از سی روز پیگیری مداوم  جدولم فکر می‌کردم در مورد کنترل عصبانیت به یک ثبات نسبی رسیده‌ام و شاید بهتر باشد دیگر جدولم را رها کنم و خودم را ملزم نکنم هر شب همه رفتارم را زیر ذره بین بگیرم. یک چند روزی هم جدول را رها کردم تا ببینم چند مرده حلاجم! اما نتیجه رضایت بخش نیست. یعنی خیلی از رفتارها هر چند به ظاهر نهادینه شده‌اند اما وقتی آن کنترل از رویش برداشته می‌شود تمایل به بازگشت دارند. هر چند با خودم قرار گذاشته بودم حداقل پنجاه یا شصت روز ادامه بدهم  اما کنجکاوی باعث شد کمی زودتر استفاده از آن را کنار بگذارم.  از فردا یک دوره چهل روزه را شروع می‌کنم و اینبار قصد دارم گول تغییرات ظاهری را نخورم و همچنان ادامه بدهم. خوشبختانه اینبار مسیر هموارتر به نظر می‌رسد چون شرایط مختلف را تمرین کرده‌ام هر چند هنوز کافی نیست اما حداقل بی تجربه هم نیستم. حالا می‌دانم هر چقدر تمرینات مداومتر و آرامتر باشند تاثیر آن هم بیشتر و اساسی‌تر خواهد بود.

اما یک سوال:

چرا عوض کردن یک صفت در خود؛ علی‌رغم تصمیم قطعی برای تغییر و علی‌رغم تمرینات، گاهی مشکل به نظر می‌آید و نیاز به تمرین مداوم دارد وگاهی حتی به شکست‌های پی در پی می‌انجامد؟

برای اینکه جواب مشخص و ملموس باشد من سعی می‌کنم با تمرکز به صفت عصبانیت پاسخ بدهم. من از این صفت خسته شده بودم. واقعاً دوست داشتم تغییرش بدهم. دنبال دلایلش گشتم، ریشه‌هایش را بررسی کردم. به صفتهای دیگری رسیدم که عصبانیت را تشدید می‌کند یا عصبانیت زاست، مثل اضطراب، مثل نامنظم بودن. سعی کردم همه را یک به یک حل کنم. اما موقع حل کردن به حقیقتی بزرگ دست پیدا کردم که اینها یک شبه حل نمی‌شود، همانطور که یک شبه به وجود نیامده. نتیجه به ظاهر مایوس کننده‌ای بود چون معنیش این بود که حالا حالاها باید نیش عصبانیتت را در جان خودت و دیگران فرو کنی و ازشرش رهایی نداری!! اما خیلی زود به کشف بزرگتری دست پیدا کردم: درست است که اینها یک شبه حل نمی‌شوند اما خیلی راحت با فکر و برنامه ریزی قابل کنترل می‌شوند. وقتی که خوب کنترل شدند کم کم با تداوم و تمرین از ریشه درمان می‌شوند. حالا من در مرحله کنترل هستم زندگیم عالی شده هر چند تا درمان قطعی راه مانده اما آنقدر نزدیک حسش می‌کنم که مشکلات ناچیز به نظر می‌آیند. شاید این مرحله طولانی بشود به درازای سنم اما چه باک من روی رفتارم تسلط دارم کنترلشان می‌کنم از شکستهای احتمالی نمی‌ترسم و ادامه می‌دهم من همین الان به نتیجه‌ای که مطلوبم بود رسیده‌ام : زندگی بدون عصبانیت. می‌توانم با تمرین و صبر به جایی برسم که این آرامش یک صفت درونی شده باشد که نیاز به کنترل و دقت و تمرکز من نداشته باشد. به هر حال هر چیزی قیمتی دارد و قیمت تغییر کردن، تمرین و پیوسته و آهسته رفتن است.


مثل درختی که ریشه هایش در خاک است

    نظر

روزگاری نه چندان دور، ملاک رفتارهای من با دیگران رفتار خود آنها بود. ملاک دعوت کردن، پذیرایی کردن، کادو خریدن و غیره. مثل درختی بودم که ریشه‌هایش در خاک مستحکم نبود و با هر باد مخالفی تکان شدیدی می‌خورد و تا آستانه نابودی پیش می‌رفت. اگر کسی با من رفتاری می‌کرد که ناراحت کننده بود خیلی زود به خودم می‌گرفتم و ساعتها ذهنم را به آن مشغول می‌کردم، در صدد حلش بر می‌آمدم و سعی می‌کردم علتش را بفهمم. ذهنم در یک جدال ناتمام  و بی‌سرانجام بود برای به خاک مالیدن آدمها و رفتارهای ناخوشایندشان با من.  چه حیف  ذهنم که اینهمه دارای ظرفیتهای نامحدود و خارق‌العاده است محل جولان افکار غرض‌آلود و ناراحت کننده بود.

نمی‌دانم چقدر طول کشید تا متوجه شدم هر کسی در شأن خودش رفتار می‌کند یعنی رفتار خوب یا بد دیگران مرتبه و منزلت من را بالا و پایین نمی‌کند بلکه بیش از هر چیز نشانگر مرتبه و منزلت آدمی است که آن رفتار از او سر زده. باز نمی‌دانم چقدر طول کشید تا به این نتیجه برسم که من آینه رفتارهای بد و خوب دیگران نباشم. برای خودم یک سری اصول را تعریف کنم و همان باشم، بی توجه به اینکه دیگران در حق من چه می‌گویند و چه می‌کنند. در یک کلام تصمیم گرفتم در شأن خودم رفتار کنم. درختی باشم که ریشه‌هایش در خاک مستحکمند و رفتار و کردار نامناسب دیگران تنها برگهای سبزش را قلقلک می‌دهند!

قبلاً خیلی با خودم کلنجار می‌رفتم که بزرگواری پیشه کنم. آنهمه آیه و حدیث داریم درباره چشم‌پوشی بر بدی دیگران، اما واقعاً ناتوان بودم. حالا با این دید جدید می‌بینم بزرگواری کردن بیش از همه به نفع خودم است. به نفع ذهنم که رنجور نمی‌شود و به نفع جسمم که در شرایط استرس و ناراحتی قرار نمی‌گیرد. اعتراف می‌کنم که این شیوه جدید نه تنها سخت نیست بلکه بسیار مفرح و خوشایند است.

 

پی نوشت: مدتی از تصمیمم مبنی بر بخشیدن دیگران می‌گذرد. من سعی کردم قلباً و ذهناً همه آدمها و حوادث و اتفاقات را و خودم و دیگران را ببخشم، چیزی که برای من مقدمه آرامش و احساس شادی عمیق است. گاهی وقتها با تکرار اتفاقات قبلی همین که کینه‌ها می‌خواهند برگردند به خودم یادآوری می‌کنم که من که از کسی ناراحت نیستم. این را نوشتم که یادآوری کنم  هر تصمیمی نیاز به تمرین و نگهداری و مراقبت دارد. آنچه هر تصمیمی را ارزشمند می‌کند تداوم و نگهداریش است. می‌دانم که تصمیم جدیدم هم نیاز به مراقبت دارد و دلسرد نمی‌شوم.


همسران عصبانی

    نظر

طرف اگر پیغمبر خدا هم بود با رفتارهای تو به همین جا می‌رسید که هست!!

این ضرب المثل مصداق ابتدای زندگی من و خیلی از زوج‌های جوان هست. زندگی که با عشق و محبت شروع می‌شود در همان روزهای اول تبدیل به یک طوفان در هم کوبنده می‌شود . مدیریت عشق و مدیریت زندگی موضوعات بسیار حساس و قابل تاملی هستند که برای منی که زود از کوره در می‌رفتم، کم طاقت بودم و کم حوصله طاقت فرسا بود.

حالا با گذشت سالها تازه دارم به آن روزها به شکل دیگری نگاه می‌کنم روزهایی که می‌شد خیلی بهتر و خاطره‌انگیزتر بگذرد. همسر من عاشقانه من را دوست داشت و خوشبختانه دوست دارد اما همین هم در طوفانی کردن زندگیمان بی‌تاثیر نبود. چون به نظر من اگر او عاشق بود باید قضاوتهای من درباره رفتارهای کسانی که دوستشان داشت را می‌پذیرفت یا حداقل سعی می‌کرد بفهمد. من حتی عشقش را انکار می‌کردم. اما مدتهاست یاد گرفته‌ام که وقتی از کسی می‌رنجم اولا ریشه آن را در خودم جستجو کنم نه اینکه خود را مقصر بدانم بلکه ببینم حساسیت من از کجا ناشی می‌شود. در کتابی که دوستی به من معرفی کرد خواندم اگر از رفتاری ناراحت می‌شوید و به آن اعتراض دارید حتما شما صاحب آن رفتارید. به عنوان نمونه اگر کسی در دعوا شما را آشغال، خسیس، بی‌سلیقه، زشت یا امثال اینها خطاب کند شما فقط از آن صفت که دارای آن هستید ناراحت می‌شوید، یعنی آن چیزی که خودتان هم فکر می‌کنید که هستید. در رفتارها هم وضع به همین منوال است. رفتارهایی شما را ناراحت می‌کند که شما هم دارای آن هستید. این اصل در مورد من صادق بود. حالا دیگر در موقع ناراحت شدن از دیگران به خودم رجوع می‌کنم و سعی می‌کنم صفت مورد نظر را در خودم بپذیرم و تغییر بدهم.

حساسیت زیاد من و نکته سنجیم باعث می شد که خیلی زود ناراحت بشوم و اگر ناراحتیم درک نشود به عصبانیت منجر بشود. اما عصبانیت در مقابل همسر با عصبانیت در مقابل فرزند خیلی تفاوت دارد. شاید برای دخترم راحت‌تر عصبانی می‌شدم چون بی‌دفاع بود و مستقیما کاری نمی‌کرد . اما همسرم در برابر عصبانی شدن بیجای من ساکت نمی‌ماند بنابراین من ناچارا خودم را کنترل می‌کردم. اما این خشم فرو خورده جایی بزرگتر خودش را به شکل غر زدن بدون وقفه، شکایت از زمین و زمان و ناراضی بودن از همه چیز نشان می‌داد.  الان دیگر می‌بینم هر کس زیاد غرغر می‌کند و ناراضی است شک نمی‌کنم که درون خیلی عصبانی دارد. اما این هم مثل هر چیزی راه حل دارد. به تجربه من باید به دو موضوع اساسی توجه کرد همانطور که اشاره کردم مدیریت عشق و مدیریت زندگی است.

در زندگی زناشویی مهمتر از هر چیزی مدیریت عشق است. منظور من این است که دوست داشتن حتی اگر اول زندگی به شکل آتشین وجود داشته باشد باید هدایت بشود و اگر وجود نداشته باشد می‌شود آن را به وجود آورد و آفرید. اما با وجود خصلت عصبانیت این مدیریت باید با دقت بیشتری انجام بشود.

چطور؟

اولا تعریف خودمان از عشق و عاشقی را تصحیح کنیم. یادمان باشد عشق را با خودخواهی مفرط مخلوط نکنیم . برای معشوق شخصیت مستقلی قائل باشیم. بپذیریم که قرار نیست او در وجود ما حل بشود و هر چه ما درست می‌دانیم درست بداند و هر چه می‌خواهیم در بست بپذیرد. ممکن است رفتارش مطابق میل ما باشد اما خیلی زیاد هم احتمال دارد معشوق سلایق متفاوتی داشته باشد.

زندگی عاشقانه دیگران را با زندگی خودمان مقایسه نکنیم . ظاهر بعضی چیزها با باطنشان فرق می‌کند و بر فرض هم که ظاهر و باطن یکی باشد برای به دست آوردن آن زندگی ما هم باید مثل آن آدمها بشویم. مطمئن باشید زندگی عاشقانه با غر زدن و ایراد گرفتن و متوقع بودن امکان ندارد. بهتر است به جای حسرت خوردن به ظاهر زندگی دیگران عمق و کنه آن را یاد بگیریم.

بعد از اینکه زندگی زناشویی تثبیت می‌شود سعی می‌کنیم کسی را که قرار است با او در یک خانه زندگی کنیم به عنوان یک همخانه که تحت تاثیر یک تربیت متفاوت و فرهنگ متفاوت بزرگ شده بپذیریم . انتظار نداشته باشیم همه رفتارهایش مطابق قوانینی که ما در خانه تعیین کرده‌ایم باشد. اگر کمی صبر و تحمل باشیم می‌شود آهسته و آرام تغییرات لازم را به عمل آورد و نشان داد که خانه جدید قوانین و مقررات متفاوتی دارد. اگر قبلا عادت داشته که لباسش را زیر دوش جا بگذارد حالا دیگر قوانین عوض شده. یا اگر در خانه خودشان مادر همه کارهای ریز و درشت را می‌کرده و صفت مهربان و فداکار داشته اینجا می شود زن مهربان و فداکاری بود اما در کارها از همسر هم کمک گرفت.

اشتباهات را تا سی بار با آرامش تکرار کنید اگر از سی گذشت حق دارید آرامش را کنار بگذارید! حتما هم باید شمرد و جایی یادداشت کرد. حتی می‌شود به شوخی این را به همسرمان هم بگوییم که من دارم یادداشت می‌کنم که یادم بماند چند بار گفته ام!

دقت در جزئیات صفت خیلی خوبی است اما به جای اینکه تبدیل به گیر دادن به دیگری نشود باید آن را در جای دیگری به کار برد.به نظر من یک زندگی عاشقانه تنها وقتی به وجود می‌آید و تداوم پیدا می‌کند که بعضی جزییات تغییر کنند و این تغییرات تثبیت بشوند. مثلا میز یا سفره غذا و چیدمان آن از غذایی که در آن سرو می‌شود اهمیت بیشتری دارد. تصمیم دارم زمان غذا خوردن در جمع کوچک خانواده  را به زمانی که چشم و گوش و ذائقه هر سه به نحو احسن ارضا می شوند تبدیل کنم. یک رومیزی قشنگ خریده‌ام و شمع به گلدان با گلهای تازه هم فکر می‌کنم. واقعا تفاوتی ندارد غذا املت باشد یا مرصع پلو مهم ارامش و زیبایی است که خانواده را دور هم جمع می‌کند. تجربه به من نشان داده که وقتی به این جزئییات دقت می‌کنم حواسم از فکرهای بیخود و عصبانی کننده پرت می‌شود.

مرتب و آراسته بودن یکی از راههای دوری از عصبانی شدن است. لازم نیست چهره زیبایی داشته باشیم یا فیزیک بی نقص. کافی است مرتب و خوشبو باشیم و رفتاری آرام و با طمانینه داشته باشیم، کلاممان آرام و شمرده باشد و عادت کنیم از لغات مهربان استفاده کنیم.

برای بروز دادن عصبانیت زمان بگذاریم. اخم و تخم و گوشه و کنایه زدن را من از همه بیشتر می‌دانم و کمتر نتیجه گرفته‌ام. چون یا همسرم خودش را می‌زد به کوچه علی چپ یا واقعا متوجه نمی‌شد و نتیجه بسیار بدتر از بروز مستقیم عصبانیت بود.  در موقع عصبانیت باید رفتار بالغانه داشت و اخم و کنایه نه رفتار کودکانه که رفتار افراد سبک مغز است با عرض معذرت.  اگر عصبانی می‌شویم و تمایل به بروزش از راههای غیر بالغانه داریم باید دنبال یک مشکل شخصیتی در خودمان بگردیم.

بهانه گیری هم باز نشان از یک مشکل درونی است و ربطی به حوادث بیرونی ندارد.

در پست قبلی هم نوشته بودم یک ساعتی از روز یا هفته را در باره خودمان حرف بزنیم .  همینجا در باره رنجشهایمان در مورد چیزهایی که دوست داریم حرف بزنیم. لحنمان گزنده و کنایه‌آمیز نباشد.

به رفتارمان دقت کنیم و ببینیم هدف ما از انتقال موضوعی به همسرمان پیدا کردن راه حل و حل کردن آن است یا صرفا بروز ناراحتی و نارضایتی. باز هم اگر جواب مورد دوم است یعنی کلا دوست داریم ناراحتی خودمان را نشان بدهیم و مطمئنیم که حق با ماست و همیشه نادیده گرفته می‌شویم باز هم باید به خودمان رجوع کنیم و از درون ریشه‌های عمیق نارضایتی را پیدا و درمان کنیم.


جدولی برای کنترل عصبانیت

    نظر

جدولی که درست کرده‌ام و بارها درباره‌اش نوشته‌ام بیش از هر چیز دیگری من را در کنترل رفتارم یاری کرد. اینجا نحوه درست کرده جدول را شرح می‌دهم و امیدوارم به کسانی که خواهان تغییر اساسی در خلق و خویشان هستند از آن بهره ببرند.

1 جدولی که درست می‌کنید باید دارای دو قسمت باشد کارهایی که نباید انجام بدهید و کارهایی که باید انجام بدهید.

2 کارها را با جزئیات بنویسید مثلا ننویسید عصبانی نشوم، این خیلی کلی است. باید همه جزئیات را شرح داد. مثلاً بنویسید فریاد نزنم، حرف زشت نزنم، لحنم خشونت آمیز نباشد، رفتارم خشونت‌آمیز نباشد. باز هم می‌شود به جزییات بیشتری پرداخت مثلا در ادامه رفتارم خشونت آمیز نباشد بنویسیم در را نکوبم، چیزی را پرت نکنم، دستم را روی کسی بلند نکنم. حتی می‌شود هر کدام از جزئیات را هم در ستونهای جدا قرار داد. هر چقدر ستونهای جدول به جزئیات بیشتری بپردازد ارزیابی و سپس تغییر راحت‌تر می‌شود.

3 به همین صورت کارهایی را هم که باید انجام بدهید با جزئیات بنویسید. مثلا سکوت در برابر لجبازی فرزندم، شمردن تا چهل در مواقع عصبانیت،...

4 جدولتان را به قسمتهای مختلف با رنگهای مختلف تقسیم کنید که در هر قسمت تغییر یا تقویت خصوصیتی را در نظر بگیرید.

روزهای اولی که جدول را درست می‌کنید شاید نتیجه فاجعه آمیز باشد. ستونهای قرمز شده نباید شما را ناراحت کنند. من جدول را برای هفت روز درست می‌کنم و هفته بعد جدول دیگر. اینطور هر هفته یک نگاه کلی به رفتارم دارم. توصیه می‌کنم برای شروع روی یک یا دو مورد دقت بیشتری کنید. مثلا تعیین کنید که امروز اصلا فریاد نمی‌زنم.

بعد از یک هفته ببینید کدام یک از رفتارهای خوب یا بدتان بیشتر از همه تکرار شده. من خیلی زود سرزنش کردن را کنار گذاشتم. همین که می‌دیدم جلوی خانه سرزنش نکردن چند روز متوالی سبز است خوشحال می‌شدم و سعی می‌کردم آن را حفظ کنم. هفته‌های بعد سعی کنید بیشتر روی کارهایی که در آن بیشتر قرمز گرفته‌اید تمرکز کنید. مثلا اگر جدول شما کنار در را نکوبم بیشتر قرمز خورده باید مستقیم سراغ همان بروید و روی همان تمرکز کنید تا اصلاح شود.

در پایان هر روز کارهایی را که خوب است ( هر چند کوچک و ناچیز ) بنویسید. با خودتان شرط کنید تعداد کارهای خوب روزانه‌تان را زیاد کنید. مثلا من همه چیزهای کوچک را می‌شمرم: برای دخترم کتاب خواندم، تلفن همسرم را با حوصله و با محبت جواب دادم، در پارک پا به پای دخترم بازی کردم... هر چند شاید اینها کوچک بیاید اما اولا در تقویت روحیه کسی که عادت ندارد مرتب آنها را انجام بدهد موثر است و ثانیا همین چیزهای کوچک است که در نهایت کیفیت زندگی را تغییر می‌دهد.

من در قسمت کارهایی که باید انجام داد نوازش کردن، با هم حرف زدن و خاطره تعریف کردن و چند مورد مشابه را هم گذاشته‌ام. اینها چیزهایی است که هر روز و روزی چند بار باید انجام بشود. اگر در شبانه روز تکرار نشود همدلی و مهربانی را از بین می‌برد. آدمهای یک خانه باید با هم زیاد حرف بزنند و از همه چیز حرف بزنند و بیشتر از همه از خودشان از رویاهایشان از ناکامی‌هایشان. از چیزهایی که شادشان می‌کند و از چیزهایی که رنجشان می‌دهد.  من اوایل خیلی از همسرم می‌رنجیدم که سلیقه من را نمی‌شناسد و نمی‌داند برای تولدم دقیقا چه چیز من را خوشحال می‌کند. اما حالا می‌بینم که حرف زدنهای ما یا در مورد مسائل کلی بود یا تعریف چیزهایی که در طول روز دیده و شنیده بودیم خوب او که علم غیب نداشت بفهمد عطر من که ته کشو سوم مخفی شده تمام شده است! 

البته از خیلی چیزها نمی شد حرف زد مثلا وقتی سو تفاهمی از طرف خانواده همسرم پیش می‌آمد و من مطرح می‌کردم اولین عکس‌العملش این بود که من اشتباه می‌کنم، یا آنها قصدی ندارند،در نهایت باید بزرگواری کنم و به هر چیز کوچکی پیله نکنم!! حالا واقعا دیگر دیدم عوض شده اولا از وقتی قلبم را از کینه خالی کرده‌ام انگار رفتار آزاردهنده‌ای از کسی سر نمی‌زند. در ضمن وقتی همسرم از محبت و عشق من به خانواده‌اش هنوز مطمئن نشده خوب مسلما حرفهای من او را سردرگم می‌کند و با خودش فکر می‌کند آیا از ناراحتی است یا واقعا من دنبال بهانه می‌گردم. به هر حال حرف زدن از دیگران چیزی است که باید از آن پرهیز کرد. واقعا بهتر است به جای وقت تلف کردن در مورد این چیزها از خودمان حرف بزنیم. حتی از رنگ کفش و لباس یا مثلا اینکه چقدر غذاهای فلان رستوران را دوست داریم. یعنی نباید هیچ حرف نگفته شاد یا غمگینی در طرفین باقی بماند.

نوازش کردن و ارتباط تنگاتنگ خیلی مهم است من هر شب قبل از خواب دخترم را برای چند دقیقه بغل می‌کنم. بعد از بیدار شدن هم همینطور. نه اینکه قبلا نمی‌کردم بلکه مرتب نبود. این تکرار خیلی اهمیت دارد. من جملات محبت آمیزی را که در حضور دخترم باید به همسرم بگویم نوشته‌ام ، شاید یک کم اغراق آمیز بشود اما می‌بینم در آرام کردن جو خانه چقدر موثر است.

متاسفانه امکان  درج جدول در ادامه مطلب نیست امیدوارم که نوشته‎ها به اندازه کافی گویا باشد.