سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

بیست و پنجم

    نظر

فکر می کنم یک شمارش معکوس آغاز شده. باید یک سرعتی به برنامه هایم بدهم. کارهای خوبی در خانه ما نهادینه شده یا دارد می شود که من خیلی خوشحالم.... کتاب خواندن قبل از خواب، مسواک زدن بی چانه و بحث، شستن دستها بعد از وارد شدن به خانه عوض کردن جورابهای کثیف بلافاصله بعد از ورود به خانه.. مرتب ماندن خانه، زدن لباس مدرسه به چوب لباسی، و جفت کردن کفشها بعد از ورود به خانه هم دارد آهسته آهسته جا می افتد. راستش داشتم فکر می کردم خیلی چیزها ممکن است بالاخره جا بیفتد جور دیگری بگویم خیلی وقتها ممکن است به مقصدی برسیم و بگوییم آخیش رسیدیم و تمام شد اما برای من راهش و اینکه مسیر تا مقصد چطور طی شده خیلی خیلی مهم است حتی بعضی وقتها از خود مقصد مهمتر. متاسفانه چند سال پیش آگاهی الان را نداشتم. برای اینکه مثلا دخترک یاد بگیرد کفشهایش را توی جاکفشی جفت کند یکی دو بار توضیح می دادم. با زبان خوش، حتی نقاشی کشیدیم و چسباندیم پشت در که عادت کند اما فایده نداشت پس من داد و فریاد خشونت متوسل می شدم و عجب کارساز بود. متاسفانه من یک عامل خیلی مهم را فراموش میکردم و آن هم دادن زمان بود. برای اینکه یک نفر چه کودک چه بزرگ به چیزی خو کند یاد بگیرد عادت کند یک زمان لازم است. آن زمان حداقل را حتما در ذهنمان باید در نظر بگیریم و در طی آن زمان باید صبر و بردباری پیشه کرد. حتی بعد از سر آمدن آن زمان باید دوباره آن را تمدید کرد و هیچ وقت صبر و آرامش را فراموش نکرد . متاسفانه من این را نمی دانستم. فکر می کردم اگر الان من تصمیم گرفتم دخترک کفشهایش را مرتب بگذارد توی جاکفشی پس باید بعد از توضیحات واضح و مهربانانه من بفهمد! و چون کارها آنطور که من می خواستم پیش نمی رفت راهی جز عصبانی شدن باقی نمی ماند.

حالا الحمدلله اوضاع بهتر است. برای همین تصمیم گرفتم از این بار هر هفته به  یک عادت خوب که دوست دارم در خانه ما جا بیفتد فکر کنم. البته نه اینکه یک هفته ای کار تمام بشود و عادتی به عادتهای دیگر اضافه شود نه همانطور که گفتم به این سرعت غیر ممکن است. منظورم این است هر هفته به ایجاد یک عادت خوب فکر کنم و تلاشم را برای جا انداختنش انجام بدهم.

این هفته، چگونه صحبت کردن است

دوست دارم حواسم باشد، با صدای آرام صحبت کنم، شمرده حرف بزنم و بیهوده و باطل گویی نکنم.

چقدر طول می کشد تا دخترک هم اینها را یاد بگیرد و اینهمه با صدای بلند حرف نزند؟ نمی دانم شاید یکی  دو سال زمان ببرد اما شروع و مسیر طی شده خیلی مهم است.

من شروع می کنم از همین شنبه تا پایان هفته.

امیدوارم بتوانم این را هم نهادینه کنم.

 

 


جمعه بیست و چهارم

    نظر

جمعه از این صفحه به آن صفحه رسیدم به یک صفحه مجازی درباره قرآن. اشکهایم سرازیر شد از دیدن بعضی آیات مهربان که به دل آدم چنگ می زند. که انگار یک مادر عاقل بالغ جا افتاده با بچه سر به هوایش دارد کلنجار می رود که رامش کند. مثل وقتهایی که خودم حاضرم همه کار بکنم تا دخترکم به سوی من بیاید...........

فهمیدم آنجای کار که می لنگد فراموش کردن قرآن است. دوست دارم یک قرآن کوچک داشتم با ترجمه تا همیشه با خودم می بردمش و دلم را با آن خوب می کردم.

جمعه به جمع کردن اتاق همیشه نامرتب دخترک سپری شد مطابق نظر متخصصین اتاقی که پر از وسیله باشد زود نامرتب می شود و کودکان کمتر توانایی مدیریتش را دارند. پس اتاق را تاجایی که می شد خلوت کردم. لباسهای کوچک شده و فرسوده و بی استفاده خارج شدند. و اسباب بازیها سر و سامان گرفتند. امیدوارم فصل تازه ای در روابط من با دخترک ایجاد شود. فصلی که در ان آرامش جایگزین همه چیز بشود.


پنج شنبه بیست و سوم

    نظر

پنج شنبه ها دوست دارم خیرات بدهم. دوست دارم غذایی بدهم به فقرا. اما تعداد پنج شنبه هایی که عملی بشود دارد کم و کمتر می شود!! نمی دانم چرا سعادت ندارم. چرا قسمت نمی شود. هر چقدر برنامه ریزی می کنم که درست بشود و هر چقدر می خواهم که هر چه زودتر بروم نمی شود انگار یا اگر بروم فقیری پیدا نمیشود  و من با غذاها بر میگردم خانه!! بماند که جو خانه همیشه علیه من است از اینکه لازم نیست اینطوری خیرات بدهی! خرما بخر! بده به دوستان و آشنایان! کلا من هر کاری می کنم ساز مخالف زیاد است حتی اگر آن کار بهترین باشد. با خودم می گویم شاید همین باعث شده من سست بشوم و حتی وقتی می روم بیرون فقیری پیدا نکنم!! این پنج شنبه که نشد انشالله پنج شنبه بعد قسمت بشود این کار را می کنم.


چهارشنبه بیست و دوم

    نظر

چهارشنبه برای ما که بچه مدرسه ای داریم یک جورهایی روز آخر هفته است. دخترک کلاس فوق العاده می رود. چهارشنبه ها مسیر را باشادی و خوشحالی طی می کنیم. خیلی حس خوبی است که آدم با دختر کوچکش با خیالی آسوده و دلی آرام بتواند وقت بگذراند. نه سرمای هوا، نه آلودگی، نه صدای بوق ماشینها نه اتوبوس دود زده هیچ کدام نمی تواند دل و ذهن آرام را متلاطم کند. خدایا ممنونم که چشمهای نابینایم دارد به زیباییهای زندگی باز می شود. خدایای شکرت به خاطر همه نعمتها.

شیطان گاهی از چه راههایی وارد می شود!!! این مدت که به اصطلاح مشغول تهذیب نفس هستم همش درگیر کارهای نکرده و اخلاقیات بد و برطرف کردن آنها با سرعت لاک پشت بودم. می دیدم خوب پیش نمی روم حتی از نوشتن در این صفحه مجازی هم شرم داشتم. با خودم می گفتم باز بنویسم که نتوانستم! نشد! خشمگین شدم! سر دخترک داد زدم! باهاش لجبازی کردم! بی حوصله بودم! بدیها را دیدن ولو اینکه بدیهای خودم پرده ای روی چشمم گذاشته بود. که خوبی ها و خوشی ها را نمی دیدم. حالا نمی دانم چه شده انگار نسیم ملایمی وزیده و پرده اندکی کنار زده شده.......... خوبیها دران نمایان می شن......


سه شنبه بیست و یکم

    نظر

روزهای فرد آرامش بیشتری داریم. خانه هستم و کاری نیست. طبق روال خانه مرتب است و خوب قت یک خانه مرتب باشد آدمهایش هم مرتب تر و بهتر می شوند. از خودم می پرسم روزهای فرد که کارهایم کمتر است چه کار مفیدتری انجام می دهم آیا وقت بیشتری برای به بطالت گذراندن دارم یا واقعا می توانم استفاده مفیدی از آن بکنم؟؟؟